خاطرات شهدا - صفحه 61

آخرین اخبار:
خاطرات شهدا

خاطره خرید کفشی که دیگر تکرار نمی‌شود

«فاطمه نوری» فرزند شهید «علی‌اکبر نوری» خاطره‌ای از کودکی‌اش و نوروزی که رد پای پدر در آن پُررنگ است به یاد دارد. به بهانه عید نوروز و به یاد شهدا این خاطره را می‌خوانیم.
خاطره شهید «حسن نوابی» به نقل از برادرش؛

حسن، قربانی راه خدا

برادر شهید «حسن نوابی» در بیان خاطراتش می گوید: در زمان تشییع حسن، مادرم رو به خدا گفت؛ خدایا این هم قربانی من برای راه تو، این شهید مرا قبول کن که شفاعتم کند.

دست مرا بگیر و به همان مسیری که خودت رفتی ببر

«ای پرستوی مهاجر که از این دنیا مهاجرت کردی و به جای خوش آب و هوا رفتی که بهترین چیز‌ها در آنجا است یعنی بهشت، رسیدی. دست مرا بگیر و به همان مسیری که خودت رفتی ببر ...» ادامه این نامه را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

شهید «نبیل» تکبیرگویان به سمت دشمن رفت

«شدت شلیک گلوله‌ها و مقابله به مثل آن‌ها به حدی بود که گردان ما زمین گیر شد. در همین لحظات به دنبال نیرویی می‌گشتم، تا تعدادی از بچه‌ها را جمع کرده، برای شکستن خط جلو بروند و معبر را برای عبور سایر بچه‌ها آماده کنند، که چشمم به مجیدآقا افتاد ...» ادامه این خاطره از شهید جانباز «مجید نبیل» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

وقتی که شهید «ابوترابی‌فرد» به جای نگهبان شهرداری، نگهبانی داد!

«حاج‌آقا کی تشریف آوردید که من شما را ندیدم؟ گفتند: پسرم چرا روی چمن‌های یخ‌زده خوابیده‌ای؟ نمی‌گویی که ممکن است مریض بشوی؟ نمی‌گویی که ممکن است افراد گروهک بیایند و اسلحه‌ات را ببرند؟ ...» ادامه این خاطره از سید آزادگان، شهید «حجت‌الاسلام‌والمسلمین سیدعلی‌اکبر ابوترابی‌فرد» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

خاطرات/ اخلاق خوبی ندارم!

«با خنده گفت توی این دوره زمونه کم پیدا می‌شه عروس و مادرشوهر ۳ سال در یک خانه با هم زندگی کنند. حالا راستشو بگو شما اخلاقت خوبه یا عروست، گفتم: والا من که خودمو می‌شناسم می‌دونم اخلاق خوبی ندارم. هر چی هست از خوبی پسر و عروسمه ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات مادر شهید مدافع حرم «ذکریا شیری» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
زندگینامه شهید «حسین پورمحسنی»؛

شهیدی که نماز شبش ترک نمی‌شد

همسنگران شهید «حسین پورمحسنی» می‌گویند: او اهل نماز شب بود و به گواهي همسنگرانش نماز شبش در جبهه ترك نمي شد. آخر شب برمی‌خواست و با خدا زمزمه مي كرد.
خاطره‌ای از زبان مادر شهید «احمد میرشاه»

خاطره‌ای از زبان مادر شهید «احمد میرشاه»

مادر شهید «احمد میرشاه» در سال‌روز شهادت فرزندش به بیان خاطره‌ای از آخرین اعزام شهید معظم پرداخته است که به همین مناسبت منتشر می شود.
جایز نیست جبهه را خالی بگذاریم
شهید «حبیب الله آخوندی»

جایز نیست جبهه را خالی بگذاریم

شهید «حبیب الله آخوندی» در پاسخ مادرش گفت: جنگ در مرحله‌ای است که جایز نیست جبهه را خالی بگذاریم اگر من نروم دیگری نرود دشمن مملکت ما را اشغال می‌کند.
روایتی از آزاده سرافراز« شهرام شاهدوست»؛

آثار شکنجه های دشمن روی بدن اسرا، سند گویای مقاومت است

آزاده سرافراز« شهرام شاهدوست» در روایتی می گوید: کاش قبل از اسارت به شهادت می رسیدم. سال های زیادی از دوران اسارتم می گذرد ولی هنوز از شکنجه های آن زمان رنج می برم. آثار شکنجه های در بدن اسرا سند گویای مقاومت و مردانگی هستند.

مگر این موتور مال پدرش است!

«مگر این موتور مال پدرش است که بخواهد سوار بشود و دور بزند؟ این موتور مال ۳۶ میلیون نفر ملت ایران است ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید «محمدعلی رجایی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.

بازخوانی آخرین حضور شهید «ناصر بزی نظام خواه» به روایت خواهرش

خواهر شهید از آخرین حضور «ناصر بزی نظام خواه»در میان خانواده روایت می‌کند.
خاطرات شهید «شهمراد ابدالی چراغ» به نقل از فرزندش؛

تنها یادگار پدرم یک نوار کاست بود

فرزند شهید «شهمراد ابدالی چراغ» در بیان خاطرات پدرش می گوید: پدرم زمانی که به جبهه رفت یک نوار کاست به مادرم داد که آن را نگه دارد. بعد از شهادتش متوجه شدیم که وصیتنامه خود را روی آن ضبط کرده و تنها یادگار پدرم بود.
برگی از خاطرات شهید بهتویی؛

گوجه‌های ما تمام شد!

«بعد از اتمام کار، ایشان به آقای علی‌اکبری بی‌سیم زد که چه کاری کردی؟ آیا گوجه‌ها هنوز نرسیده‌اند؟ گوجه‌های ما که تمام شد! و آقای علی‌اکبری پاسخ داد که ماشاء‌الله به این زودی! و آقای بهتویی فرمود: بله حتی تیربار عراقی‌ها را نیز با خود آوردیم ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات همرزم شهید «رجبعلی بهتویی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
برگی از خاطرات دفاع مقدس؛

کوه‌پیمایی درد پایش را خوب کرد!

«یک روز فرماندهان اعلام کردند، آن‌هایی که در کوهنوردی مشکلی دارند و یا به دلیل کهولت سن نمی‌توانند از کوه بالا بروند، از صف بیرون بیایند، سپس گفت با سه شماره به طرف قله کوه بدوید و پایین بیاید ...» ادامه این خاطره را از زبان رزمنده دفاع مقدس «بهرام ایراندوست» در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
تاریخ شفاهی والدین شهدا؛

فیلم/ شهادت پسرم را از من پنهان می کردند

شهید «ابوالفضل بهرامپور» سی ام شهریور ۱۳۶۴، در شهرستان خرم آباد به دنیا آمد. پدرش صیدمحمد، کارمند سازمان فنی و حرفه ای بود و مادرش خدابس نام داشت. تا پایان دوره متوسطه درس خواند و دیپلم گرفت. گروهبان یکم نیروی انتظامی بود. بیست و پنجم مهر ۱۳۸۷، در مرغاب کوه طبس هنگام شرکت در مانور بر اثر انفجار گلوله به شهادت رسید. مزار او در زادگاهش واقع است.
حکایت شهادت شهید علی رضا صالح غفاری؛

سر جدا پیکر جدا در محفل دلدار رفتن

«شهید حسین صالح غفاری» از شهادت «شهید علی رضا صالح غفاری» نقل می کند. شهیدی که زمزمه این بیت همه آرزویش بود و به این خواسته قلبی خود نیز رسید: «ای خوشا با فرق خونین در لقاء یار رفتن/سر جدا پیکر جدا در محفل دلدار رفتن»
برگی از خاطرات دفاع مقدس؛

بمباران شیمیایی دشمن!

«امروز و دیروز دشمن کافر منطقه را بمباران شیمیایی کرد به طوری که تعدادی از عزیزان ما مجروح شدند و من که از بیرون می‌آمدم ماسک نداشتم، بلافاصله خودم را به سنگر رسانده و ماسک زدم ...» ادامه این خاطره از نویسنده و رزمنده دفاع مقدس «کامبیز فتحی‌لوشانی» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

خاطرات فرزند شهید برجی/ رفتنی که برگشت نداشت!

«پدر با مهربانی دلداری‌ام می‌داد و می‌گفت: پسرم یک وقت غصه نخوری تا من از جبهه برگردم حتما دوچرخه شما هم آماده شده است با هم می‌رویم و آن را می‌خریم ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات پسر شهید «محمدعلی برجی» است که در آستانه ولادت امام علی(ع) و روز پدر تقدیم حضورتان می‌شود.

روایت خواندنی از دوستی دو برادر از دفاع مقدس تاکنون

«هر وقت به مزار شهدا می‌روم می‌نشینم کنار مقبره شهید محسن گلناری. خدا رحمتش کند. آن زمان دانش‌آموز بودم. در سال ۶۰ به سفارش ایشان نامه‌ام به منطقه جنگی رفت و برایش جوابی آمد. در همان ارتباط دو برادری شدیم که همدیگر را تازه یافته‌ایم ...» ادامه این خاطره از «علیرضا درزی علی‌پوران» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
طراحی و تولید: ایران سامانه