خاطراتی از شهید رحیمی:
علیاکبرم اسمش که میآید، دلم پر میکشد به روزهای کودکیاش، به سرفههای بیامانش، به مشهد و شفای امام رضا (ع)، به جبهه و جهاد، به آن لحظه وداع آخر و به انتظاری که ۱۴ سال به طول انجامید. اینها را مادر شهید علیاکبر رحیمی با چشمانی نمناک تعریف کرد، گویی همین دیروز بود که جگرگوشهاش را راهی آسمان کرده است.