روی جاده های رملی - صفحه 3

روی جاده های رملی

برش پنجم کتاب " روی جاده های رملی "

نوید شاهد - محمد علی عرفانی در کتاب " روی جاده های رملی " روایت می کند: زنگ ورزش بود كه پدرم برای گرفتن پرونده ام به مدرسه آمد. وقتی از دور دیدمش، توپ بسکتبال توی دستم شل شد. بچّه های تیم حریف توپ را از دستم قاپیدند. کف دستم را با لباسم پاک کردم. آب دهانم را قورت دادم و شمرده شمرده نفس کشیدم. پشت سر پدرم قدم های بلند و محکمی برداشتم و توی سالن مدرسه رفتم.

برش چهارم کتاب " روی جاده های رملی "

نوید شاهد - محمد علی عرفانی در کتاب " روی جاده های رملی " روایت می کند: مادرم با دست در را نگه داشت و یک قدم جلوتر رفت. گربه بلند شد و به سمت ما آمد. از زیر پایمان به داخل خانه بهنام رفت. مادرم گفت: پسرم رو از مدرسه اخراج کردن، میگن شما باید رضایت بدین.

برش سوم از کتاب "روی جاده‌های رملی"

نوید شاهد - محمد علی عرفانی در کتاب "روی جاده‌های رملی" روایت می‌کند: به هوا پریدم و دور خودم چرخیدم. از میله‌ی بسکتبال چسبیدم و خودم را بالا کشیدم. جفت پا روی شکم بهنام پریدم. بهنام داد کشید و روی زمین افتاد. کف قرمز رنگی از توی دهانش روی زمین ریخت. بهرام دستم را کشید و گفت: فکر کنم مُرد. بیا فرار کنیم، بیچاره شدیم!.

برش دوم کتاب " روی جاده های رملی "

محمد علی عرفانی در کتاب " روی جاده های رملی " روایت می کند: پدرم به یکی از روستاهای مرند در آذربایجان شرقی منتقل شد. در آنجا به دلیل سرمازدگی پاهایم فلج و کبود شد. پاهایم گزگز می کرد. وقتی پدرم دستم را می گرفت و سرپایم می کرد، احساس می کردم بین زمین و آسمان معلّق هستم. زود دستم را دور گردن پدرم حلقه می کردم. کسی دلیل اینکه پاهایم را نمی توانستم تکان دهم، نمیدانست... ادامه این خاطره را در نوید شاهد زنجان بخوانید.

برشی از کتاب " روی جاده های رملی "/ طعم ملخ

دستم را زیر رد نوری تکان می دادم که از لای در روی فرش افتاده بود. گرد و خاک توی نور پرواز می کرد. صدای خالد، پسر همسایه ی روبروی ما و بچّه ها از کوچه می آمد. صورتم را از پنجره ی رو به حیاط بیرون بردم. باد گرم توی صورتم خورد. صدای قابلمه و قاشق از توی آشپزخانه می آمد.
طراحی و تولید: ایران سامانه