در شرح زندگی شهید" محمود تال " می خوانیم : شهید در میان خانواده ای کشاورز دیده به جان گشود به دلیل امکانات رفاهی وآموزشی از نعمت سواد محروم می ماند و از همان دروان کودکی در تامین مخارج خانواده کمک می کند دوبار ازدواج میکند و صاحب هشت فرزند شد. در اداره بهداری مریوان به عنوان نگهبان مشغول خدمت می شود. سرانجام در جریان بمباران شهر مریوان شربت شهادت را سرکشید.
به شهر قروه مراجعت نمودند تا وسایل مورد نیاز فرزندان را تهیه کنند که مظلومانه هر دو هدف راکت هواپیماهای رژیم بعث عراق قرار گرفتند و افتخار شهادت نصیب خود ساختند...
تعداد شهدای کرمانشاهی در عملیات مرصاد 550 نفر بودند که از این تعداد 247 شهید از شهدای جبههای و 298 نفر شهدای مردمی هستند که به دلیل بمبارانها به شهادت رسیدهاند. در همین راستا گزیده وصایای تعدادی از این شهدای گرانقدر تقدیم می گردد.
روز تلخ و غم انگیز اراک در ۵ مرداد سال ۶۵ و شهادت جمع زیادی از همشهریان و کارگران زحمتکش کارخانجات بزرگ اراک از جمله آلومینیوم سازی، واگن پارس و آذرآب از یاد نخواهد رفت.
هدف عملیاتی منافقین از حرکت سریعی که در عمق خاک ایران و با تانک های برزیلی که دارای چرخ های لاستیکی و سرعتی معادل ۱۲۰ کیلومتر درساعت بودند، تسخیر چندین شهر و در انتها فتح تهران بود.
رضا کشتکار میزوجی، دهم فروردین ۱۳۴۲، در روستای میزوج از توابع شهر قزوین به دنیا آمد. پدرش یوسف، کشاورز بود و مادرش لیلی نام داشت. تا پایان دوره ابتدایی درس خواند. کارگر بود. سال ۱۳۶۳ ازدواج کرد و صاحب یک پسر شد. از سوی جهادسازندگی در جبهه حضور یافت. ششم تیر ۱۳۶۷، در بمباران هوایی حلبچه عراق به شهادت رسید. مزار او در گلزار شهدای شهر زادگاهش واقع است.
با وجود اینکه در اوج نوجوانی قرار داشت و معمولاً در این سن و سال نوجوانان دارای غرور خاصی هستند ، همواره می گفت، من هیچ شکایتی ندارم ، چون عمدی در کار نبوده است...
مدتی بود که با زن یکی از همسایه ها کدورتی در بین ما به وجود آمده بود و رضا اشتباهی آش را به خانه آنها برده بود.آنها آش نذری را گرفته بودند وکاسه راپر از شکلات وپنیرمحلی که ازروستا برایشان آورده بودندکرده بودو همین کار رضا باعث آشتی ما شد.
زمانی که گروهک های ضد انقلاب در منطقه حضور داشتند همواره مخالف سر سخت آنها بود و همیشه شعارهای عوام فریبانه آنها را که بر روی در و دیوار مسجد روستا می نوشتند،پاک می کرد...
از اینکه بدون روسری عکس انداخته بود خود را در برابر خدای بزرگ گناه کار می دانست.بعد از لحظاتی سر به آسمان بلند کرد و گفت: خدای بزرگ کاری بکن که آن عکس ها بسوزند و دیگر ظاهر نشوند...