مهمانی خداحافظی
«پسرم چرا زود می روی؟ من هنوز برای رزمنده ها حلوا نپخته ام.»
گفت: «فرصت ندارم. وقت تنگ است و باید هرچه زودتر بروم»
بعد از خداحافظی از ما، به منزل دایی اش در تهران رفته بود و از او درخواست کرده بود که آن شب یک مهمانی ترتیب دهد و همه فامیل را دعوت کند. دایی اش با توجه به علاقه زیادی که به جمال داشت، درخواست او را پذیرفته و مهمانی بزرگی برایش ترتیب داده بود.
به هنگام شام و بر سر سفره، جمال از دایی اش به خاطر ترتیب دادن این مراسم تشکر کرده و خطاب به همه گفته بود:
«این سور و مهمانی، مراسم خداحافظی من با شماست.»
او سپس برای همه حاضران، یک لقمه گرفته و از آن ها حلالیت خواسته بود. دایی اش لقمه را نگرفته و از جمال خواسته بود که به جبهه نرود، زیرا جامعه به جوانان با استعداد مثل او نیاز داشت. ولی جمال قبول نکرده و آن شب از همه خداحافظی کرده و حلالیت گرفته بود.
بعد از شهادت جمال، همه ی اقوام و افراد فامیل میگفتند که وداع آن شب جمال، یک خداحافظی معمولی نبود و او با یقین می دانست که شهید خواهد شد.
راوی خاطره، طیبه مصلح، مادر شهید
برگرفته از کتاب امتحان نهایی، نوشته امیر رجبی