گذری بر زندگی دانشجوی شهید «حسین اسدی»
پدرش مردی مذهبی و قرآن خوان به نام «اسکندر» بود که از طریق خیاطی امرار معاش میکرد و احتیاجات خانواده را برطرف می نمود. ولی روزگار دست نوازشگر پدر را در حالی که حسین فقط یک سال از بهار زندگی اش را تجربه کرده بود، گرفت و حسین تحت سرپرستی مادرش، خانم «گلدسته حسین زاده» به حیات و رشد خویش ادامه داد. برادر بزرگش «حسن اسدی» از دوران کودکی حسین و شرایط خانواده در آن دوران چنین می گوید:
«زمانی که حسین یکساله بود، پدرمان فوت کرد و اگر چه مادرمان سنگ تمام می گذارشت و تلاش می کرد تا جای خالی پدر را پر کند؛ ولی همیشه سراغ پدرمان را میگرفت. در این زمان عموی مان با کار کردن در مغازه خیاطی در پدر، خرج خود و خانواده ما را تامین میکرد و من هم در مواقعی به عمویم کمک میکردم. حسین که از شش سالگی در مدرسه روستا شروع به تحصیل کرده بود، با استعداد و پشتکار و علاقه ای که به تحصیل داشت همیشه ما را سر بلند میکرد و جزو نفرات برتر مدرسه خود بود و در کنار درس به من نیز در کار مغازه و اداره زندگی مان کمک می کرد»
وی تا کلاس ششم ابتدایی در روستای زادگاه خود به تحصیل پرداخت و سپس جهت ادامه تحصیلات متوسطه به مشکین شهر رفت و در سال ۱۳۵۰ در این شهر شروع به تحصیل نمود. وی در سال ۱۳۵۳ در دبیرستان منوچهری مشکین شهر در رشته علوم انسانی تحصیل کرد و اوقات فراغتش را با کار در مغازه و کمک به خانواده سپری نمود. مطالعه کتاب های مذهبی، خوشنویسی، انجام ورزش و شرکت در مراسم مذهبی و دعا از دیگر علائق او در این دوران بود.
حسین بعد از پایان دوره متوسطه به خدمت سربازی اعزام شد و در روستای «قاری مزرعه» دهستان ارشق به عنوان سرباز معلم خدمت سربازی خود را به اتمام برسانید.
بعد از پایان خدمت سربازی به علت علاقه به شغل معلمی به عنوان معلم مشغول انجام وظیفه گردید و در روستای ارباب کندی و سپس در روستای نُقدی از توابع شهرستان مشکین به کار معلمی همت گماشت و بعد از مدتی به اداره آموزش و پرورش این شهر منتقل گردید و به اتفاق خانواده در سال ۱۳۵۷ به این شهر مهاجرت کرد و در همان سال نیز ازدواج نمود.
او در زمان انقلاب، در تظاهرات و مبارزات ضد شاهنشاهی شرکت فعال داشت و در اکثر حرکتهای انقلابی علیه رژیم حاکم که در مشکین شهر صورت می گرفت، در صف اول مبارزه قرار میگرفت و شرکت میکرد. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی نیز فعالیت ها و خدمات خود را نسبت به انقلاب و مردم تداوم بخشید و در عرصههای مختلف فرهنگی و اجتماعی حضوری فعال یافت.
با شروع جنگ تحمیلی فعالانه در جبهههای جنگ شرکت نمود و بیش از هشت بار به عنوان بسیجی رزمنده در عملیات های مختلف علیه متجاوزان بعثی حاضر شد و در عملیات والفجر ۸ بر اثر اصابت ترکش خمپاره از ناحیه دست و پا به شدت مجروح گردید.
او در عملیات کربلای ۵ در منطقه عملیاتی شلمچه در حالیکه سمت فرماندهی دسته ای از رزمندگان را در یکی از گردان های لشکر عاشورا برعهده داشت، در بیستم دی ماه سال ۱۳۶۵ بعد از رشادت های فراوان بر اثر اصابت ترکش به سینه به درجه رفیع شهادت نائل گردید و پیکر پاکش در مزار شهدای مشکین شهر در میان دیگر دلیر مردان به خاک سپرده شد. از آن شهید بزرگوار دو فرزند دختر و دو فرزند پسر به یادگار مانده است.