شهیدی که پیکرش بعدازظهر عاشورا به خاک سپرده شد
به گزارش نوید شاهد اردبیل؛ شهید حسن علفیان هشتم محرم به شهادت رسید و پیکرش، بعد از ظهر عاشورا تشییع و به خاک سپرده شد.
زندگی نامه شهید حسن علفیان:
دانههای درشت برف، اردبیل را سپید پوش کرده بود. پاییز رو به اتمام بود و داشت خودی نشان میداد. امام خمینی(ره) توسط رژیم شاهنشاهی تبعید شده بود و سرمای طبیعت با سرمای سیاسی و اجتماعی حاکم در سال 1342 بیداد میکرد.
منیژه، پا به ماه بود. تحمل این همه درد، برای زنی که بسیار آگاه بود و مسائل را به خوبی درک میکرد، سخت بود. دو بار حامله شده بود و بچّهها مرده بودند. استرس بالایی داشت. مرتضی، سرِ کار بود و تنها، دخترش کنار منیژه بود.
مرتضی، میوه فروشی داشت. همیشهی خدا، دستِ پُر به خانه برمی گشت. اخلاق خوبی داشت و همین، کمی به همسرش آرامش
میداد. منیژه، داشت میوه پوست میکَند که دردش شروع شد. چاقو و سیب از دستش رها شدند. بلند فریاد زد: دخترم، عزیزم! پاشو، پاشو برو ننه جونت رو صدا کن بیاد.
ننه خانم، توی راه، خاله صدیقه را خبر کرد و باهم به خانه رسیدند. خاله صدیقه، مامای قابلی بود. گفت: هنوز زمان تولد بچّه نیست. سریع، منیژه رو به بیمارستان برسونین. اینجا بمونه هم واسه خودش خطر داره، هم بچّه.
ننه خانم، به مرتضی خبر داد. منیژه را به بیمارستان رساندند و فردای آن روز، بچّه به دنیا آمد. دختر و نوهاش را به خانه خودش برد تا مراقب عزیزانش باشد.
دو روزِ اوّل، حال بچّه خوب بود. اما از روز سوم رفته رفته حالش بدتر شد. شیر نمیخورد و تنفسش سخت شده بود. منیژه تحملِ از دست دادن پسرش را نداشت. به سمت حیاط دوید و روسری از سرش برداشت و روی برف، به سجده افتاد: خدایا! من سلامتی پسرم رو از تو میخوام...
ننه خانم، دست روی شانه منیژه گذاشت و گفت: گناه زن، وقت زایمان بخشیده میشه. من مطمئنم خدا حرف دلت رو میشنوه. پاشو بریم خونه عزیزکم.
منیژه به خانه برگشت و فرزندش را در بغل گرفت. شبِ سختی بود. تا اذان صبح، هیچ کس پلک روی هم نگذاشت. صبح، آقا مرتضی به نماز ایستاد و ننه خانم و منیژه هم به او اقتدا کردند. بعد از ادای نماز، با دعای آقا مرتضی، اشک از چشم همسر و مادرزنش سرازیر شد.
منیژه، پیش فرزندش برگشت و کنارش دراز کشید. چند دقیقهای نگذشته بود که بچّه، دهانش را باز کرد و سرش را تکان داد. منیژه از خوشحالی به گریه افتاد. بچّه شیرش را خورد و همه دور مادر، حلقه زدند و خدا را شکر کردند.
بعد از ظهر، با خوشحالی، مراسم اسم گذاری برپا شد. آقا مرتضی، اقامه و اذان در گوشش خواند و اسمش را حسن گذاشت.
دو سال و نه ماه از تولد حسن میگذشت که به تهران مهاجرت کردند. سه سال در تهران درس خواند. سوم ابتدایی میخواند که به اردبیل نقل مکان کردند. در محله علی آباد ساکن شدند. حسن در مدرسه آموزگار، چهارم و پنجم را خواند. سال 1353 در مدرسه راهنمایی صفوی ثبت نام کرد. با نمرات بالا این دوره را با موفقیت پشت سر گذاشت و وارد دبیرستان شد. در رشته علوم طبیعی، از شاگردان ممتاز مدرسه بود. جعفر خوشروزی، عسکر الطافی و جعفر اسکندرزاده؛ بهترین دوستان او بودند.
آقا مرتضی، از انقلابیون فعال در اردبیل بود. حسن به تبعیت از پدر و به همراهی دوستانش در پخش اعلامیههای انقلابی، نقش به سزایی داشت. اوایل دی ماه بود که ساواک، آقا مرتضی را دستگیر کرد. به خاطر فعالیت انقلابی او را به تبریز منتقل کردند. اما چون سند و مدرکی پیدا نکرده بودند آزاد شد و به خانه برگشت.
آقا مرتضی، به فعالیتش ادامه داد. ادامه این فعالیتها و مبارزات مردمی، باعث پیروزی انقلاب اسلامی شد. حسن بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، ضمن ادامه تحصیل، وارد سپاه پاسداران شد. هم، دورههای نظامی را گذراند و هم، به صورت عملیاتی با کمیته انقلاب اسلامی همکاری کرد.
سال 1359 دیپلم گرفت. سالی که فعالیتهای گروهکهای سیاسی مخالف نظام، زیاد شده بود. در کشف و انهدام خانههای تیمی و مقابله با تروریستها و منافقین که با نام مجاهدین خلق فعالیت میکردند نقش اساسی و محوری داشت.
31شهریور، رژیم بعثی و دست نشانده عراق به ایران اسلامی حمله کرد. حسن با جوانان غیور و انقلابی اردبیل، عباسعلی آرمان، عسکر الطافی، سیدرضی رضوی، جعفر خوشروزی و ... به جبهه اعزام شد.
حضور در کردستان و مبارزه در دو جبهه، حسن را پخته تر کرد. جنگ با نیروهای بعثی عراق و گروهکهای کومه له و دموکرات کردستان، بسیار سخت بود اما بر تجربه جنگی او افزود. سه مرحله در این منطقه حاضر شد و قهرمانانه جنگید.
آخرین حضور حسن در منطقه، شرکت در عملیات مسلم بن عقیل بود. عملیات با رمز یا اباالفضل العباس در نهم مهر 1361 در محور سومار به اجرا درآمد. آرپی جی زن گروهان حمزه سیدالشهدای گردان علی اصغر لشکر 31عاشورا در این عملیات جانانه دفاع کرد.
رزمندگان اسلام، در ابتدای حرکت که ساعت 12نصف شب انجام گرفت عهد و پیمان بستند که تا آخرین قطره خونشان مبارزه کنند. حدود ساعت 4 صبح بود که ترکشی به کمر حسن، اصابت کرد. علی رغم خون ریزی شدیدی که داشت به عقب برنگشت. سنگرهای دشمن را تسخیر کردند. ترکش دیگری به سرش خورد. همرزمانش، داخل سنگر عراقیها زخم او را با چفیه بستند. زخم کاری بود و خون ریزی قطع نشد. دورش حلقه زدند. تاسوعای حسینی بود. زمزمه زیارت عاشورای بچهها شنیدنی بود. زیارت عاشورایی که با نالههای حسن، سوزناکتر شده بود.
پنجم آبان 1361، حسن علفیان، به شهادت رسید و به مولایش پیوست. بعد از ظهر روز عاشورای حسینی، دسته عزاداری محله علی آباد، شور وغوغای عجیبی داشت. همه عزاداران شهر به هم پیوسته بودند و سینه میزدند. دستهای می گفت: حسن شهید و دسته بعدی جواب میداد: حسین شهید...
پیکر شهید حسن علفیان، بعد از ظهر عاشورای سال 1361 با تشییعی باشکوه در قبرستان محله علی آباد اردبیل به خاک سپرده شد.