چهارمین مرد شهید خانواده
به گزارش نوید شاهد اردبیل، سردار شهید محمدرضا رحیمی، اولین فرزند خانواده یعقوب رحیمی و نجیمه چهره برقی، دوم مرداد 1341 در اردبیل به دنیا آمد. تا پایان دوره متوسطه درس خواند و دیپلم گرفت. سال 1361 ازدواج کرد و صاحب یک پسر شد. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. بیست و چهارم اردیبهشت 1364 با سمت جانشین فرمانده گردان مهندسی رزمی در جزیره مجنون عراق بر اثر اصابت ترکش به سر و گردن شهید شد. مزار او در گلزار شهدای بهشت فاطمه اردبیل است. برادرش اسرافیل و دو پسر دایی و برادر زنش داور و ناصر چهره برقی هم به شهادت رسیدهاند.
زندگی چهارمین مرد شهید خانواده را مرور میکنیم:
دوران کودکی و دبستان
پس از پشت سر گذاشتن دوران کودکی، تحصیلات ابتدایی را در سال 1347 آغاز کرد. دانش آموزی زیرک و باهوش بود و علاقه زیادی به مطالعه داشت. با توجه به اینکه خوب درس میخواند، محبوب مدیر مدرسه و معلمانش بود. در کنار درس، در مغازه به پدرش هم کمک میکرد. پدرش پشم فروش معتمدی بود و همه احترامش را داشتند و محمدرضا در کنار درس، همراه پدرش تجربیات ارزندهای کسب میکرد و اجتماعی بار میآمد.
دوران راهنمایی و دبیرستان
بعد از اتمام دوران ابتدایی، در مقاطع راهنمایی و دبیرستان ادامه تحصیل داد. به گفته مادرش در این دوران «هرچقدر پول می گرفت، جمع می کرد و مقداری از من کمک میگرفت و کتابهای مذهبی میخرید.» هم زمان با ورود به دبیرستان به همراه پسر داییاش (شهید ناصر چهره برقی) فعالیت انقلابی را تجربه کرد و به پخش اعلامیهها و نوارهای حضرت امام (ره) پرداخت. خوب درس می خواند و همیشه جزو شاگردان ممتاز کلاسشان بود.
فعالیت انقلابی
به خاطر پخش اعلامیهها و نوارهای حضرت امام (ره) بارها توسط ماموران رژیم پهلوی تحت تعقیب قرار گرفت. او از پیشتازان مبارزات دانش آموزی در اردبیل بود و هر جا اثری از مبارزه و اعتراض علیه رژیم پهلوی دیده میشد، محمدرضا نیز در آنجا حضور داشت. با پیروزی انقلاب اسلامی، فعالیتهای سیاسی و مذهبی محمدرضا گسترده شد.
اخذ مدرک دیپلم و ورود به سپاه پاسداران
سال 1359 دیپلم متوسطه را در رشته ریاضی فیزیک اخذ کرد و با تشکیل نهاد پاسداران انقلاب اسلامی به عضویت رسمی آن در آمد. در اواخر سال 1359 مسئولیت پرسنلی سپاه پاسداران شهرستان اردبیل را به عهده گرفت و به جذب نیروهای مؤمن و فداکار در سپاه پرداخت.
فوت پدر و مسئولیت خانواده
سال 1360 پدر محمدرضا از دنیا رفت و در حالی که نوزده سال بیشتر نداشت سرپرستی خانواده به عهده او افتاد. با تمام این مشکلات، خم به ابرو نیاورد و جای خالی پدر را برای برادران و خواهرانش پُر کرد.
ازدواج
محمدرضا در نیمه شعبان 1361 (شمسی) درسن 20 سالگی با دختر داییاش، روحانگیز چهره برقی، ازدواج کرد. همسرش میگوید: «من هم دختر دایی و هم دختر عمه ایشان بودم. از زمانی که بچه بودیم آشنایی داشتیم. خواهر محمدرضا در یک راهپیمایی پیشنهاد او را برای ازدواج با من مطرح کرد و من به دو انگیزه این پیشنهاد را پذیرفتم. اول این که ایشان پاسدار بودند و من پیرو راه امام و دوم این که مشکلات خانواده ایشان را میدانستم و مادرم میگفت اگر با او ازدواج کنم فکرم راحت میشود.»
شهادت برادر و برادر زن
پس از مدتی ناصر چهره برقی، برادر همسر و یار همرزم محمدرضا، در عملیات بیت المقدس به شهادت رسید و او تنها ماند. به دنبال آن در سال 1361 بلا فاصله بعد از شهادت ناصر، برادر او (شهید اسرافیل رحیمی) در عملیات رمضان در منطقه شلمچه به جمع شهدا پیوست و داغ خانواده رحیمی خصوصا محمدرضا را دو چندان کرد. با وجود این حوادث ناگوار، محمدرضا بیش از پیش صبورتر و و فعالتر شد.
فرمانده وظیفه شناس سپاه پارس آباد
هنوز چند روزی از ازدواجش نگذشته بود که توسط مسئول سپاه اردبیل به فرماندهی سپاه پارس آباد مغان منصوب شد. در مدت تصدی این مسئولیت جز در موارد ضروری به منزل نرفت و به طور دایم در محل ماموریت خود بود. چندی بعد مسئول واحد فرهنگی بنیاد شهید و پس از آن فرمانده بسیج سپاه اردبیل شد. در این زمان در آتش شوق رفتن به جبهه می سوخت ولی با مخالفت رده های مافوق مواجه بود. فرمانده سپاه اردبیل تعریف میکند که شبی برای بازدید واحدهای سپاه به واحد بسیج که رحیمی فرمانده آن بود، مراجعه میکند. نیمههای شب در اتاق او را میزند ولی جوابی نمیشنود. بلا فاصله به نگهبانی مراجعه میکند و اظهار میدارد که رحیمی در اتاقش نیست. نگهبان اطمینان میدهد که او در اتاقش هست و دوباره به سراغ اتاق می رود. در اتاق را محکم تر از قبل به صدا در میآورد. ناگهان با چهرهای گلگون و پر از اشک رحیمی رو به رو می شوند که در همان حال مصرّا تقاضا میکند، اجازه دهند تا به جبهه برود.
انگیزه حضور در جبهه در وصیتنامه
محمدرضا انگیزه خود را از حضور در جبهه، در وصیت نامه خود چنین بیان میکند: «جان ما همگی امانتی است که از طرف خدا به ما سپرده شده و چه خوب است که بدون آنکه صاحب امانت برای گرفتن امانتش به ما رجوع کند خودمان این امانت را پس بدهیم و با رفتن به جبهه از امام اطاعت کنیم که اطاعت از او اطاعت از خداست، شاید که مورد رحمت خدا قرار بگیریم.»
مسئولیت گروهان پل مهندسی رزمی
محمدرضا ابتدا به همراه چند تن دیگر به جبهه جنوب عزیمت کرد و پس از طی یک ماه آموزش نظامی به واحد مهندسی رزمی سپاه پیوست و ضمن معاونت آن واحد، مسئولیت گروهان پل مهندسی رزمی را بر عهده گرفت.
تولد فرزند
دو ماه از حضورش در جبهه نگذشته بود که خبر تولد فرزندش علی به گوشش رسید ولی دیدار فرزندش تا چهلمین روز تولدش به تعویق افتاد. همسرش می گوید: « وقتی به جبهه اعزام شد هنوز حامله بودم و خبر تولد بچه را در جبهه به او دادند. بعد از چهل روز به مدت 5 روز به مرخصی آمد. بچه را دید و خدا را شکر کرد و نام علی را که خیلی دوست داشت برای بچه انتخاب کرد و توصیه کرد بدون وضو به بچه شیر ندهم. موقع بازگشت به جبهه به مادرش گفت: مادر این بچه به تو تعلق دارد خودت در نگه داری و تربیت آن به همسرم کمک کن.
روایت آخرین اعزام
درمدت حضور در جمع خانواده به شکرانه تولد فرزندش و دعا برای توفیق شهادت به زیارت ثامن الائمه(ع) رفت و پس از بازگشت از زیارت به جبهه باز گشت. رضا چهره برقی در مورد آخرین سفر محمدرضا به جبهه می گوید: «روزی که میخواست به جبهه برود از ساختمان عملیات سپاه تا مسجد با وی بودم. حرفهایش شیرین بود تا اینکه فهمیدم میخواهد حرفی را به من بگوید ولی پنهانش میکند. موقع خداحافظی با لبان متبسم و عارفانه به من نگاه کرد. گفت: «دیشب خواب عجیبی دیدم که در طول عمر چنین خوابی را ندیده بودم. تا صبح با شهید ناصر چهره برقی بودم. همهاش از بهشت تعریف میکرد، آنچنان تعریف کرد که وقتی از خواب بیدار شدم به خدا زودتر میخواستم بمیرم.» پس از سکوت و گرفتگی خاصی، باز تبسم کرد و دستم را محکم فشار داده و با اینکه من با این حال نمیخواستم جدا شوم، زود برگشت و رفت. چون من ... هنوز ایستاده بودم، از کنار خیابان گفت: «به من نیز مژدگانی داد. فکر آن مژدگانی مرا به خود مشغول کرده. آیا شهادت ...؟ عملیات که تمام شده است ...»
تقریر وصیتنامه
محمدرضا بعد از آن خواب، وصیت نامه خود را نوشت. در این وصیت نامه دقیقا وضعیت مالی و دیون خود را مشخص کرد و حقوق مالی و شرعی هر یک از خواهران و برادران و حتی وامها و نحوه پرداخت آنها را با ذکر جزییات توضیح داد. او در این وصیت نامه خطاب به همسرش نوشت: «همسر عزیزم، حق تو بر گردن من زیاد است و از اینکه نتوانستم حق تو را ادا کنم خجالت میکشم. از اول برای تو دردسر آوردهام و چون به خاطر کارهای انقلاب و سپاه بود انشاالله خداوند اجر بزرگی برای تو منظور میدارد. روح انگیز، خیلیها باید به حال تو غبطه بخورند چرا که بعد از چند روز سختی دنیا، آخرتی روشن داری چون در شهادت برادرانت داور و ناصر مصیبتها کشیدی. خودت همیشه در انقلاب و دفاع از آن، زحمتها متحمل شدهای. در سرما و گرما، نماز جمعه و دعاهای کمیل را ترک نکردهای. به خاطر خدا تحمل کردهای، سعی کن بیشتر صبر کنی که خدا با صابران است... خدایا در روز حساب، ما را عفو کن و محاسبه را آسان بفرما و با فضل خودت با ما معامله کن نه با عدالت، که ما طاقت تحمل آن را نداریم.»
شهادت
سرانجام لحظه وصل محمدرضا هم رسید. او بعد از عملیات بدر، طبق دستور فرماندهی لشکر جهت جمع آوری پلهای روی جزیره مجنون ماموریت یافت. اول وقت پس از نماز صبح به همراه چند تن از نیروهایش به وسیله قایق برای شناسایی پلها حرکت کرد و تا ساعت نه صبح پلها را شناسایی کرده و به سنگر فرماندهی محور برگشتند. سپس به همراه عدهای جهت وصل کردن پل به جزیره مجنون بازگشت. بعد از این که تمامی پلها وصل شد به هنگام بازگشت به عقب، در نزدیکی «پَد 3» بر اثر اصابت ترکش توپ به ناحیه سر به شهادت رسید.
شهادت به روایت همرزم
عوض وفایی (یکی از دوستان محمدرضا) در این باره میگوید: «بزرگواری این برادر شهید، زیاد و غیرقابل وصف میباشد چنانکه شب عملیات بدر که من با صدای انفجار گلوله توپ از خواب بیدار شدم و با شتاب به بیرون رفتم. به اطراف نگاه کردم و لحظهای که آرامش برقرار شد نجوای مناجات و راز و نیاز را از دور شنیدم به دنبال صدا رفتم تا کنار سنگرهای پل سازی رسیدم. شهید رحیمی را دیدم که در حال سجده، گریه و دعا میکند. مناجات وی تمام شد به جلو رفتم و پرسید: «وفایی تو هستی؟» جواب دادم آری. پرسیدم چرا گرفتهای؟ جواب داد: «بچهها به خط مقدم رفتهاند اما فرمانده گردان دستور ماندن مرا در اینجا داده تا جوابگوی مراجعات باشم. از جدایی بچهها ناراحتم.» فردای آن روز بود که خبر دادند پلها بوسیله عراقیها منهدم شده است. برادر رحیمی به همراه تعدادی از بچهها درصدد وصل کردن پلها بود که به شهادت رسید.»
انتهای پیام/