پنجشنبه, ۲۱ ارديبهشت ۱۴۰۲ ساعت ۲۱:۳۰
حجت الاسلام «محبوب فخرزاده» برادر سردار شهید «مرتضی علی فخرزاده» می‌گوید: مرتضای گردان المهدی افتخار لشکر 31 عاشورا بود.

مرتضای گردان المهدی افتخار لشکر خوبان

به گزارش نوید شاهد اردبیل، سردارشهید مرتضى فخرزاده، در 9 فروردين 1334 در روستاى مارليانِ شهرستان گرمى در استان اردبيل به دنيا آمد. قرآن و نماز را در خردسالى نزد پدرش (شاه‏على) فرا گرفت. 

حجه الاسالام محبوب فخرزاده برادر شهید می‌گوید:

دوران کودکی

در سه يا چهار سالگى با اينكه هنوز توانايى چندانى نداشت با ظرف پر آب جلوى مسجد را آب و جارو مى‌كرد و مى‌گفت: دلم مى‌سوزد كه مسجد كثيف باشد. دوره ابتدايى را در سال 1341 در مدرسه روستاى مارليان، شروع و تا كلاس چهارم ابتدايى را در آنجا گذارند.

مهاجرت خانواده به اردبیل و فوت پدر

پس از مهاجرت خانواده به اردبیل، به علت فقر مالى، كلاس پنجم را شبانه ادامه داد و روزها براى امرار معاش فرش‏بافى می‌كرد. پس از فوت پدر، مسئوليت اداره خانواده بر دوش ما افتاد و مرتضی به ناچار در كلاس اول راهنمايى ترك تحصيل كرد و به كارگرى و قالی‏بافى پرداخت.

دوران انقلاب اسلامی

فعاليت سياسى - مذهبى مرتضى، به قبل از پيروزى انقلاب اسلامى بازمى‌گردد. او با تأسيس حسينيه زادگاهش، هيئت عزادارى تشكيل داد و با جمع كردن جوانان، به نوحه‏ خوانى در مسجد ‏پرداخت‏ و همچنين اعلاميه‌هاى حضرت امام خمينى را به طور محرمانه‏ تهيه و پخش مى‌‏كرد.

 می‌خواستند در مراسم عزادارى در مسجد، شاه را دعا كنند كه مرتضى مخالفت كرد و سيم برق را ‏كشيد تا صداى بلندگو قطع شود. درجه‏ دارى كه در مجلس حضور داشت او را لو داد و ساواك او را در حالى ‏كه با صداى بلند عليه شاه شعار مى‌داد دستگير و زندانى كرد همه فكر ‌كردند كه اعدام خواهد شد، ولى بعد از حدود بيست روز شكنجه با وساطت حاج شکیل آقا که در دروازه مشکین فرشبافی داشت و آدم با نفوذی بود از زندان آزاد شد. وقتى به خانه آمد صورتش خونى و باد كرده بود. علت را كه جويا شدند، گفت: «در زندان گفتند كه به امام خمينى توهين كنم ولى به آنها گفتم اگر مرا بكشيد اين كار را نخواهم كرد.»

عفو عامل دستگیری‌اش به خاطر دخترانش

پس از پيروزى انقلاب اسلامى، افرادى درصدد برآمدند كه با آن درجه ‏دار که عامل دستگیری‌اش بود برخورد كنند اما او مانع شد و گفت: «چون اسلام سفارش به عفو كرده است و او سه دختر دارد به خاطر دخترانش عفو مى‏‌كنم.»

ورود به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و حفاظت از آیت الله مروج

پس از پيروى انقلاب اسلامى در سال 1357، با داير كردن كلاسهاى قرآن براى جوانان و تشكيل پايگاه بسيج در زادگاهش فعاليتش را ادامه داد. پس از مدتى در سال 1359 از سوى مسئولين سپاه پاسداران انقلاب اردبيل جهت عضويت در سپاه از او دعوت به عمل آمد. پس از پيوستن به سپاه‏ ابتدا در واحد عمليات و بعداً به عنوان مسئول حفاظت بيت و شخص نماينده ولى فقيه در اردبيل (حجةالاسلام مروج) مشغول به كار شد. علاقه ‏اش به كار چنان بود كه اول صبح به بيت می‌رفت و تا دير وقت هم در پايگاه بسيج فعالیت می کرد.

آغاز جنگ تحمیلی و حضور در جبهه

پس از شروع جنگ تحميلى عراق عليه ايران، به خاطر مسئوليت حساسش در پشت جبهه مانع حضور وى در جبهه مى‌شدند، ولى مرتضى، خصوصاً بعد از ديدارش از دزفول، بارها به جبهه رفت. او كه صبرش در برابر مشكلات، زبانزد همه بود مواقعى كه مانع اعزامش به جبهه مى‌شدند به شدت ناراحت و عصبانى مى‌شد.

ازدواج

مرتضى با دخترى كه با خانواده‌اش در همسايگى آنها زندگى مى‌كرد و از او كوچك‏تر بود - به طورى كه در زمان كودكى مرتضى از او نگهدارى مى‌كرد - ازدواج كرد. مراسم ازدواج با سادگى تمام و با مهريه دو هزار و سيصد تومان انجام گرفت. آنها از اين وصلت، صاحب فرزند پسرى شدند.

طلاق

زندگى مشترك مرتضى، چندان طولى نكشيد و او به خاطر خواسته‌هاى همسرش كه خواستار استعفاى او از سپاه و عدم حضور در جبهه بود، به ناچار در حالى كه با پاى مجروح و عصاى زير بغل به دادگاه رفته بود، با طلاق از او جدا شد.

علاقه به جبهه

علاقه او به جبهه چنان بود كه وقتى براى مرخصى به خانه مى‌آمد، مريض مى‌شد و در جواب مادرش كه از او مى‏‌خواست چند روزى را براى بهبودى حالش مرخصى بگيرد، اظهار مى‏‌داشت: «من وقتى در خانه هستم مريض مى‏‌شوم و در جبهه احساس آرامش و صحت می‌کنم.»

حضور و مجروحیت در عملیات خیبر 

مرتضى در عمليات خيبر، مجروح شد. یکی از همرزمانش می‌گفت:«وقتى براى عمليات خيبر به جبهه اعزام ى‏شديم مستقيماً از دفتر كار، سوار اتوبوس شديم و با اينكه هوا به شدت سرد بود و ما لباس آنچنانى نداشتيم. من بادگيرم را به مرتضى دادم ولى او از فرط خوشحالى شركت در عمليات، همه چیز فراموشش شده بود و احساس سرما هم نمی‌کرد و  آن را قبول نكرد.»

در عمليات خيبر طورى مجروح شده بود كه بخش قابل توجهى از گوشت پايش را تركش برده بود. ولى پس از مدت كوتاهى بدون توجه به اصرار خانواده در حالى ‏كه هنوز التيام نيافته بود به منطقه عملياتى بازگشت. او مجروحيت را از اقوام پنهان مى‌‏كرد.

حضور در عملیات کربلای5 و شهادت

چند روز قبل از عمليات كربلاى 5 ، جملاتی را به همسنگرانش گفت كه مضمون آن از باور قطعى او به شهادت قريب ‏الوقوع حكايت داشت. همسنگرانش نيز به اين باور رسيده بودند كه مرتضى شهيد خواهد شد. زمانى‏ كه عمليات كربلاى 5 در منطقه شلمچه شروع شد، گردان المهدى - كه مرتضى فرماندهى آن را به عهده داشت - به همراه دو گردان ديگر از لشكر 31 عاشورا از منطقه چنگوله به منطقه شلمچه اعزام شدند تا پس از سازماندهى وارد عمل شوند. براى استقرار گردان، لازم بود موانع طبيعى مانند خار، بوته و علفهاى هرز برداشته شود كه مرتضى داوطلب شد و به همراه گردانش كار را شروع كرد. همرزمش مى‌گويد:

«پس از اتمام كار، با مسئول تداركات به محل رفتيم. مرتضى از شدت خستگى خوابيده بود. قرار گذاشتيم كه گردان ديگرى را براى عمليات، اعزام كنند كه مرتضى متوجه موضوع شد و مصرانه خواستار عزيمت گردانش براى عمليات شد.»

پس از جلب موافقت، گردان المهدى - كه از آخرين گردان‌هاى عمل‏ كننده در عمليات كربلاى 5 بود - وارد عمليات شد. مرتضى در زمان حركت گردان به جلو، در پشت درياچه ماهى براثر اصابت تركش خمپاره به شهادت رسيد. به نقل از دوستان و همرزمانش مرتضای گردان المهدی افتخار لشکر 31عاشورا لشکر خوبان بود.

فرازى از وصيت‏نامه  

«من در هر لحظه از ابعاد زندگيم افتخار مى‏‌كردم كه يك نفر خدمتگزار كشور اسلامى هستم و افتخار مى‌كردم يك زمان، طبق قانون قرآن و اسلام به رهبرى امام خمينى در عصر حاضر زندگى مى‏‌كردم. اى جوانان، اى سربازان امام زمان و اى ملت شريف ايران، قدر اين كشور اسلامى را بدانيد و جديت كنيد و نگذاريد اين جمهورى اسلامى به دست چند نفر از قلدران [كه‏] همچون گذشته به وطن عزيزمان ايران تجاوز كرده بودند، بيافتد. و اى ملت فداكار ايران اين جمهورى اسلامى آسان به دست شما ملت نرسيده...»

 خطاب به مادر و خواهرش مى‌گويد:

«مثل حضرت زينب، استقامت كنيد و زياد گريه نكنيد و زمانى كه خواستيد براى من گريه كنيد،امام حسين ‏و حضرت على‏ اكبر و ابوالفضل را ياد كرده و گريه كنيد...»

 

انتهای پیام/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده