شهید «اسماعیل قهرمانی» آرزوی زیارت کربلا را داشت و همیشه دعا می‌کرد که مردم کشورمان در آرامش زندگی کنند.

آرزوی زیارت کربلا

به گزارش نوید شاهد اردبیل، شهيد اسماعیل قهرمانی، چهارمین روز از خرداد 1342، در روستای صاحب دیوان (واقع در بیست کیلومتری شهرستان مشکین شهر) در خانه محمد قهرمانی با صدای فریاد مادری، کودکی چشم به زیبایی‌های جهان گشود. پدر، کودک را در آغوش گرفت و کودک با گلخنده‌اش قلب پدر را از سرور آکنده و سینه‌اش را از مهر سرشار ساخت. بعد از خواندن اذان و اقامه بر گوش این طفل نام اسماعیل را خواند.
روزها سپری می‌شد، اسماعیل روز به روز بزرگتر و بزرگتر می‌شد. اسماعیل در یک خانواده هفت نفری با سه برادر و دو خواهر که خود اولین فرزند خانواده محسوب می‌شد زندگی می‌کرد. مادر شهید، خانم سکینه محمدی، زنی پاک سرشت و اهل زهد و تقوا بود که تمام اهل محل او را به این خصوصیت می‌شناختند.

تولد و خردسالی

مـادر شهید از دوران تولد و خردسالی اسماعیل می‌گوید:
اسماعیل، اولین فرزند زندگی مشترک‌مان بود. با به دنیا آمدنش شور و نشاط خاصی با خود به زندگی‌مان آورد. وضع زندگی‌مان از لحاظ مالی خوب نبود. پدر خانواده به کشاورزی و پرورش احشام مشغول بود و از این طریق نیاز خانواده‌مان را تأمین می‌کرد. خانواده‌ای مذهبی و انقلابی بودیم. در روستا از محبوبیت اجتماعی خاصی برخوردار بودیم. در آن زمان در روستای صاحب دیوان مهدکودک نبود و شهید اسماعیل هم سابقه حضور در مهد کودک را نداشت.

دوران کودکی

مـادر اسماعیل، از دوران کودکی‌اش چنین می‌گوید :
در این دوره، وضع زندگی‌مان از لحاظ مالی خوب نبود. همسرم، مشغول کشاورزی و دامداری بود. چرخ  زندگی‌مان از این طریق می‌چرخید. از لحاظ روابط اجتماعی با همه خوب بودیم. در آن زمان در روستای صاحب دیوان، مدرسه نبود. از طرفی وضع مالی‌مان به گونه‌ای بود که امکان رفتن او را به روستاهای اطراف نمی‌داد. دوستان و هم بازی‌هایش از اسماعیل راضی بودند. رابطه خوب و صمیمی با همدیگر داشتند. در کارها به همدیگر کمک می‌کردند. بچه‌های ساده و صادقی بودند. همیشه به حرف پدر و مادرهایشان گوش می‌دادند و در اوقات بیکاری هم، بازی‌های گروهی بومی مثل قِییش گوتوردو، باشماق گوتوردو و چیلینگ آغاج انجام می دادند.

دوران نوجوانی

مـادر اسماعیل، از دوران نوجوانی چنین می‌گوید :
در این دوره وضع مالی خانواده در حد متوسط بود از طریق کار در زمین‌های کشاورزی و پرورش احشام، چرخ  زندگی‌مان می‌چرخید. رابطه گرم و صمیمی با اهالی روستا داشتیم هم چنان در همان خانه و محل قبلی خود در روستای صاحب دیوان ساکن بودیم. او از کودکی‌اش به دلیل وضع مالی بد خانواده و نبودن مدرسه در روستا سابقه حضور در سنگر علم و دانش را در این دوره برای مبارزه با جهل و بی سوادی نداشت. اسماعیل، در کارهای کشاورزی و پرورش احشام به پدرش کمک می‌کرد. از زمانی که خودش را شناخت و فهمید بازوانش توانایی برای کار کردن دارد دوش به دوش پدرش کار می‌کرد و باری از دوش مسئولیت پدرش بر می‌داشت. در این دوره در ایام بیکاری به همراه دوستان هم سن و سال خود در روستا فوتبال و والیبال بازی می‌کردند. بسیار خون گرم بود. رابطه خوبی با اعضای خانواده چه با من و پدرش و خواهر و برادرانش داشت. در کارها به من و پدرش کمک می‌کرد. وقتی من کار داشتم از بچه ها مواظبت می کرد. شهید اخلاقش نمونه بود بسیار خوش اخلاق بود چه با اعضای خانواده چه هر کس که او را می‌شناختند از او راضی بودند. در کارهای باغداری و کشاورزی از چیدن سیب گرفته تا درو کردن گندم به همسایه‌ها هم کمک می‌کرد. همه نگرشی خوب و مثبت نسبت به او او دارند. بیشتر دوستان صمیمی اسماعیل، در این دوره از هم سن و سالان خود در روستایمان بود. تمام جوانان روستا پاک و مومن بودند. دوستانش از لحاظ اعتقادی و اخلاقی وجه اشتراک زیادی با هم داشتند. احترام خاصی به من و پدرش قائل بود. حرف شنوی خاصی از پدرش داشت. در کنار پدرش با صدای بلند حرف نمی‌زد و بسیار دین دار بود مومن بود. در مسجد روستا پای منبر روضه خوانی و مدیحه سرایی روحانی روستا می‌نشست. در ماه‌های محرم و صفر از عزاداران واقعی امام حسین(ع) بود. همیشه در زنجیرزنی شرکت می‌کرد. مشکلات زندگی را هم جزئی از زندگی می‌دانست. در برابر مشکلات تحمل می‌کرد و از خداوند طلب یاری و مساعدت می‌کرد. از جمله آرزوی او زیارت کربلا بود و اینکه رزمندگان اسلام پیروز شوند و مردم کشورمان در آرامش باشد.

روایت برادر شهید

حسین قهـرمانی(برادر شهید) از خاطرات برادرش چنین می‌گوید:
اسماعیل، برادر بزرگ‌مان بود. بسیار با فهم و شعور بود. مدتهایی را با هم برادر، دوست و یار و یاور همدیگر بودیم. برادرم همیشه درس اخلاق و مردانگی به ما می‌داد. موقع رفتن به سربازی مرا گوشه‌ای کشید و گفت: بعد از من تو فرزند بزرگ خانه هستی و تو باید جای خالی مرا برای پدر و مادرمان پر کنی در کارها دستِ تنهایشان نگذار.
اسماعیل، راجع به جنگ می‌گفت: این خیال واهی دشمن است که بخواهد به ایران تسلط یابد. به خاطر دفاع از ارزش‌های اسلامی به خاطر دفاع از خاک و ناموس و وطن‌مان راهی جبهه‌های حق علیه باطل شد. در لشکر 81 زرهی باختران به عنوان رزمنده مشغول دفاع از خاک کشورمان بود. از جمله وصایای برادرم این بود که سنگر رزمنده‌ها را خالی نگذاریم و همیشه و در همه حال گوش به فرمان امام راحل باشیم.

دوران سربازی

مـادر شهید می‌گوید :همین که وقت سربازی اسماعیل فرا رسید خواست راهی شود رابطه مادر فرزندی است که به اسماعیل گفتم: اگر می شود نرو. گفت: مادر جان اگر تمام مادرها از فرزندانشان بخواهند که به جبهه نرود پس چه کسانی بروند از کشورمان دفاع کنند وقتی می‌خواست برود خواستم من هم برای بدرقه اش بروم. گفت: مادر شما نیائید بهتر است. گاهی که به مرخصی چند روزه می‌آمد وقت را مغتنم شمرده و در کارهای کشاورزی و پرورش احشام به پدرش کمک می‌کرد.

آخرین اعزام

مـادر شهید از آخـرین اعـزام شهید چنین می‌گوید :
روزهایی که مرخصی‌اش تمام می‌شد و می‌خواست برود روزهای سختی برایم بود. در آخرین اعزام خود دست مرا بوسید و گفت: مادر شیرت را برایم حلال کن. در حالی که قطره‌های اشک در چشم‌هایم حلقه زده بود گفتم: شیرم حلالت باشد. بعد با پدرش دست داد و از پدرش اجازه رفتن خواست و به پدرش گفت: که مرا حلال کن پدرش گفت: پسرم من از تو راضی هستم و این آخرین اعزام و آخرین دیدارمان بود.

خبر شهادت به روایت برادر

بـرادر شهید از خبـر شهادتش چنین می‌گوید :
یک ماه از خدمت مقدس سربازی برادرم باقی مانده بود. محل خدمتش سر پل ذهاب بود. در آن زمان در خانه تمامی اهالی روستا، حداقل یک سرباز وجود داشت. از طریق رادیو شنیدم که دشمن در حمله هوایی، سر پل ذهاب را زده است. این احتمال شامل حال ما هم شد. پدرم اطلاع یافته بود که آقای امید جباری، همرزم اسماعیل، در تبریز در خانه شان است پدرم به تبریز رفت و با جباری به منطقه رفت تا خبری از اسماعیل بگیرند. در سر پل ذهاب فرمانده گفته بود که همه همرزمهایمان در حمله هوایی به درجه رفیع شهادت نایل آمده‌اند و پیکر آنها به بنیاد شهید شهر مربوطه‌شان تحویل داده خواهد شد.
وقتی خبر شهادت اسماعیل را شنیدم هر چند متأثر شدم از طرفی هم افتخار می‌کردم که از خون ما هم قاطی یاران امام حسین(ع) شده است. هم اکنون نیز در هر جا و در هر محفلی که سخنی و یادی از شهید به میان می‌آید همه با نیکی از ایشان یاد می‌کنند. هم اکنون هر موقع ناراحتی و یا مشکلی که برایم پیش می آید شهید به خوابم می آید و مرا دعوت به آرامش می کند و هر موقع که به مزارش می‌روم احساس آرامش می‌کنم. هر موقع که دوستان و همرزمان شهید برای دیدن مادرم می‌آیند از اخلاق و کردار خوب و از مهربانی های او می‌گویند.
دو- سه روز از آمدن پدرم از منطقه می‌گذشت که از بنیاد شهید اطلاع دادند که اسماعیل در در شاننزدهم اسفند ماه 1363 در حمله هوایی دشمن در اثر اصابت ترکش به درجه رفیع شهادت نایل آمده است. پیکر پاکش را دیدیم. در حالیکه غرق خون بود. آرام در تابوت جا گرفته بود. پیکر پاکش بر دوش مردم همیشه در صحنه روستای صاحب دیوان به زادگاهش انتقال داده شد و بعد از مراسم تشییع پیکر در کنار دیگر دلیر مردان ایران اسلامی به خاک سپرده شد.

 

انتهای پیام/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده