قسمت چهارم خاطرات شهید «مهدی هروی»
شنبه, ۱۱ فروردين ۱۴۰۳ ساعت ۱۰:۱۳
همسر شهید «مهدی هروی» نقل می‌کند: «گفتم: کجا می‌خوای بری؟ گفت: شهید شدم می‌خوام برم جای خودم! گفتم: مهدی! ما رو اون دنیا شفاعت کن! صدایش آمد، گفت: حتماً شفاعت‌خواهی می‌کنم!»

به گزارش نوید شاهد سمنان، «شهید مهدی هِرَوی» یازدهم شهریور ۱۳۴۳ در روستای صالح‌آباد از توابع شهرستان دامغان به دنیا آمد. پدرش عبدالله و مادرش خورشید نام داشت. تا اول راهنمایی درس خواند. بنا بود. ازدواج کرد و صاحب یک پسر شد. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. بیست و چهارم اسفندماه ۱۳۶۶ در ماووت عراق بر اثر اصابت گلوله به سینه، شهید شد. مزار وی در فردوس‌رضای شهرستان زادگاهش واقع است.

شفاعت‌خواهی در روز قیامت

حتماً شفاعت‌خواهی می‌کنم

مهدی می‌خواست برود، بلند شدم. گفتم: «کجا می‌خوای بری؟»

گفت: «شهید شدم می‌خوام برم جای خودم!»

پرسیدم: «نمی‌شه نری؟»

جواب داد: «دلواپس نباش! نمی‌شه! باید برم. زودبه‌زود می‌آم سر می‌زنم.»

مهدی رفت. دنبالش دویدم. رسید جلوی مزارش. داخل آن شد. داد زدم. صدایی نیامد. تاریک بود. چشم از تاریکی برنمی‌داشتم. گفتم: «مهدی! ما رو اون دنیا شفاعت کن!»

صدایش آمد، گفت: «حتماً شفاعت‌خواهی می‌کنم!»

صدای دعای سحر به گوشم خورد. با شنیدن دعا برای سحری از خواب بلند شدم.

(به نقل از همسر شهید، معصومه داوری)

بیشتر بخوانید: ذکری که دین را کامل می‌کند

من نمردم

خودم را هلاک کردم از گریه. بی مهدی نمی‌توانستم زندگی کنم. با خودم گفتم: «مهدی شهید شده من چه بکنم؟» مهدی آمد. خشکم زد. بهم گفت: «چرا این قدر گریه و ناراحتی می‌کنی؟»

مانده بودم چه جوابی بدهم. با ناراحتی بهم گفت: «زنده‌ام! من که نمردم. این‌قدر گریه نکن.»

بعد هم رفت. از خواب که بلند شدم، صورتم خیس بود از گریه‌هایم.

(به نقل از همسر شهید، معصومه داوری)

بیشتر بخوانید: «مهدی» دل پیش ما نداشت

قرضی که ادا شد

پسرعمو گفت: «خجالت کشیدم بگم!»

گفتم: «چه خجالتی؟ حالا برای چی مهدی ازت پول قرض گرفته بود؟»

پسرعمو گفت: «برای یه مسئله پول لازم داشت، بهش دادم. شما چطور باخبر شدی؟»

گفتم: «خود مهدی بهم خبر داده بود. توی خواب، دویست و پنجاه تومان داد و گفت: «مادرجان! این رو بگیر و بده پسرعموی بابا!»

صبح بلند شدم و پول را جور کردم و رفتم سراغ فامیلمان. دیدم حرف مهدی و نشانی‌هایش راست است. امانتی را دادم و از فامیلمان خداحافظی کردم و برگشتم خانه. تا چند شب فکرم هزار راه می‌رفت که کارم درست بود یا نه؟ دوباره مهدی آمد به سراغم. گفت: «ازت ممنونم! او خجالت می‌کشید بیاد بگه! خودم این پیغام رو بهت دادم.»

(به نقل از مادر شهید)

بیشتر بخوانید: امام زمان (عج) او را به عنوان سربازش برگزید

 

انتهای متن/

 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده