مروری اجمالی بر کتاب «از آلاچیق تا سنگر»
به گزارش نوید شاهد اردبیل، «از آلاچیق تا سنگر» یکی دیگر از آثار تاریخ شفاهی به شمار میرود که به کوشش جواد موثق و با مصاحبه میرصالح حسینی فراهم آمده در استان اردبیل در 179 صفحه و شمارگان 1000 نسخه با قطع رقعی منتشر و راهی بازار کتاب شده است.
روی جلد «از آلاچیق تا سنگر» تصویر تأملبرانگیز رزمندهای نقش بسته که بیرون از سنگر در پناه خدایش سر به سجده برده و در پشت جلد کتاب، روایتی چندخطی از فتحی عظیم درج شده است: «نیروهای رزمنده با مشاهدۀ انهدام تانکهای عراقی با فریادهای اللهاکبر از خاکریز به سمت عراقیها سرازیر شدند و ساعت چهار صبح بود که با بیسیم به ما خبر دادند، پیشروی نیروهای گردان علیاکبر و گردان میثم و گردانهای دیگر که در محاصرۀ نیروهای عراقی بودند، آزاد شدند و آتش توپخانهها و تانکهای دشمن هم کمتر شد...»
بعد از صفحۀ تقدیمنامۀ کتاب، یک صفحه نیز به دستخطی از عباسعلی درگاهی مزیّن شده که با لحنی عاشقانه لحظۀ خاصی از پیشروی نیروهای گردانشان را شرح میدهد و بخش پایانی آن در پشت جلد آمده. سپس فهرست و مقدمۀ سازمان اسناد و مدارک دفاع مقدس آمده است. کتاب از سیزده فصل تشکیل شده که به شکل پرسش و پاسخ، خاطرات عباسعلی درگاهی را در بر میگیرد.
فصل اول زندگینامۀ مختصری است که درگاهی ضمن معرفی خود و خانوادۀ پدریاش به طایفۀ عشایری مغانلو و تیره خردهپای اشاره می کند. او و یک خواهر و برادرش بعد از فوت والدینشان مجبور شدند در سال 1352 با فروش گوسفند و شتر و مراتع خود، منطقۀ ییلاقی سبلان را ترک و به شهر اردبیل کوچ کنند. در محلۀ خاتمالنبیین- که اهالی همه با هم مهربان و بیشترشان اهل مسجد و منبر بودند- خانۀ کوچکی خریدند و در آنجا ساکن شدند. از آن پس فقط تابستانها که عشایر در ییلاق به سر میبردند نزد آنها میرفتند تا اجارۀ زمینهایشان را بگیرند. عباسعلی برای کمک کردن به مخارج زندگی در اردبیل در یک کارگاه فرشبافی مشغول به کار میشود. روزها کار میکند و شبانه درس میخواند، اما به دلیل مشکلات مالی تنها تا پنجم ابتدایی ادامه تحصیل میدهد.
فصل دوم به انقلاب اسلامی اشاره دارد. راوی بعد از نخستین زمزمههای خصوصی در میان معلمانشان در مدرسۀ ابتدایی از اولین مواجههاش با صحنههای انقلابی میگوید: « شهریور1356 ... همراه داییام به تهران رفته و با یکی از دوستانم که آنجا بود و از طایفۀ عشایری ما بود، برای گشتن در شهر تهران به سمت میدان توپخانه رفتیم و بعد از خوردن ناهار داشتیم از زیرگذری که در مسیر خیابان امیرکبیر به سمت میدان توپخانه بود میگذشتیم که متوجۀ تعداد زیادی از افراد انقلابی شدیم. کفن پوشیده بودند و بهسرعت از آنجا رد میشدند و مأموران شاه هم، از گاز اشکآور برای پراکنده کردن آنها استفاده میکردند و به سمت افراد انقلابی پرتاب میکردند. ولی مردم با صدای بلند، فریاد «یا حسین» میکشیدند و به طرف خیابان لالهزار میرفتند.» او در این دوره، مدت سه ماه در تهران مانده، در یک چلوکبابی مشغول کار میشود و صحنههای دیگری از تظاهرات و حضور کفنپوشان انقلابی را به چشم میبیند. در ادامۀ این فصل از پیروزی انقلاب و ورودش به سپاه پاسداران میگوید.
فصل سوم به عضویتش در سپاه و گذراندن آموزشهای نظامی و اعزام به روستاهای مناطق شمالی کشور و مقابله با گروهکها میپردازد. این مأموریت حدود سه ماه طول میکشد. پس از بازگشت به اردبیل از طرف سپاه مأمور میشود به سپاه خلخال برود. در آنجا چهار ماه جزو نیروهای حفاظتی دادگاه انقلاب، مسئول مسائل امنیتی دادگاه است تا زمانی که در ستاد پشتیبانی سپاه مأمور جمعآوری کمکهای عشایری به جبهههای نبرد حق میشود.
فصل چهارم از آنجا شروع میشود که در میان برادرهای پاسدار دنبال کسی میگردند که فرزند عشایر بوده و عشایر به او اعتماد داشته باشند. این است که او را معرفی میکنند تا مسئول جمعآوری گوسفندان باشد. چون در میان عشایر افراد سودجویی پیدا شده بودند که میرفتند و به دروغ میگفتند از طرف مسئولان حکومتی برای جمعآوری گوسفندان و ارسال به رزمندگان و جبههها آمدهاند. این افراد حدود 150 رأس گوسفند جمعآوری کرده بودند که هیچکس از عاقبتشان خبر نداشت. آنها سعی داشتند که مسئولان نظام را نزد مردم بیاعتبار نشان داده و بیاعتمادی را بین عشایر و مسئولان رواج دهند.
اولین بار برای جمعآوری گوسفند به میان عشایر طایفه خودشان (مغانلو) میرود. با ریشسفیدان و بزرگان طایفه مینشیند و برایشان توضیح میدهد که از طرف سپاه مأمور جمعآوری گوسفند برای جبهههاست. حتی یک نمایندۀ تبلیغات اسلامی نیز او را همراهی میکرد و دربارۀ اهمیت و ثواب احسان و خیرات برای عشایر میگفت که تأثیر زیادی در میزان جلب اعتماد عشایر و تعداد گوسفندان اهدایی آنها به جبهه داشت. وقتی گوسفندان اهدایی را جمعآوری میکردند با کامیون آنها را به ستاد پشتیبانی باختران انتقال میدادند.
فصلهای پنجم، ششم، هفتم، هشتم، نهم و دهم به ترتیب به طایفههای گیگلو، اجیرلو، دمیرچیلو، قورتلار و قاراجالو و حسین حاجیلو میپردازند و جزئیات و مناسبات امر جمعآوری گوسفندان اهدایی و انتقال آنها به جبههها را در این طوایف مورد بررسی قرار میدهند.
فصل یازدهم که به اشتباه فصل دهم خوانده شده، به چگونگی تشکیل بسیج عشایری اشاره دارد. اینکه قرار شد بعد از برقراری پایگاه عشایری در منطقۀ قشلاقی جلّو، کسانی که در بسیج عشایری ثبتنام میکردند، به مدت 15 روز آموزشهای نظامی ببینند. به آنهایی که اسلحه نداشتند، اسلحه داده میشد و آنهایی هم که اسلحه داشتند، اسلحۀ خودشان را میآوردند. در ضمن، برای اسلحهشان مجوز میگرفتند تا علاوه بر اینکه عضو بسیج عشایری باشند، بتوانند با اسلحهای که در اختیار دارند در مناطق عشایری از مال و جان خودشان در مقابل حیوانات وحشی محافظت کنند.
در فصل دوازدهم (در اصل: فصل یازدهم) و فصل سیزدهم (در اصل: فصل دوازهم) نیز به ترتیب به حضور عباسعلی درگاهی در عملیات خیبر و عملیات والفجر8، اختصاص دارد.
درگاهی از خود به عنوان نیروی کمکی یاد میکند که از آغاز عملیات خیبر به منطقۀ جزایر مجنون اعزام شده بود. اولین بار بود که به جبهه اعزام میشد و خیبر اولین عملیاتی بود که در آن شرکت میکرد. احساس خاصی داشت: «خیلی وقت بود که آرزو میکردم به جبهه اعزام شوم و همراه و همدوش برادران رزمندهام، از خاک و ناموس و مملکت و آرمانهای مقدس نظام و انقلاب اسلامی، در برابر تجاوز نیروهای بیگانه، با تمام وجود دفاع کنم و در این راه مقدس به شهادت برسم.»
در عملیات والفجر8 شیمیایی شد و حدود دو ماه در بیمارستان امام حسین(ع) دزفول بستری بود. پس از بهبود نسبی، دوباره به منطقه فاو برگشت تا شاهد پیروزی همرزمانش باشد: «در این عملیات غرورآفرین، رزمندگان ما توانستند شهر بندری فاو، اسکله فاو، تأسیسات نفتی شمال و غرب شهر فاو، کارخانۀ نمک و مناطق دیگری را آزاد کنند....»
انتهای پیام/