مادر شهید«محرّم خاوندی»:
حاجیه خانم«صرفناز پناهی» مادر شهید«محرّم خاوندی» می‌گوید: در ماه محرّم به دنیا آمد؛ نامش را محرّم گذاشتیم تا ادامه دهنده راه امام حسین(ع) باشد.

به گزارش نوید شاهد اردبیل، شهید محرّم خاوندی، سوم خرداد 1346، در روستای خراوان از توابع شهرستان مشگین شهر به دنیا آمد. پدرش امامقلی، کشاورز بود و مادرش صرفناز نام داشت. تا پایان دوره راهنمایی درس خواند. او نیز کشاورز بود. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. سی‌ام بهمن 1362 در جزیره مجنون و در عملیات خیبر به شهادت رسید. پیکرش مدتی در منطقه برجا ماند و ششم بهمن 1374 پس از تفحص در زادگاهش به خاک سپرده شد.

نامش را محرم گذاشتیم تا ادامه دهنده راه امام حسین(ع) باشد

تولد

مادر شهید می‌گوید: محرّم، در یکی از روزهای دلنشین بهاری، سوّمین روز خرداد ماه سال1346 دیده به جهان هستی گشود. او دومین فرزند خانواده ما بود و با توجه به اینکه اولین فرزند خانواده بعد از مدت اندکی فوت کرده بود محرّم عزیز و دردانه من و پدرش بود. چون در ماه محرّم متولد شد به یاد محرّم 61 هجری و به یاد سیدالشهدا نامش را محرم گذاشتیم؛ تا ادامه دهنده راه امام حسین(ع) باشد.

دوران خردسالی

دوران خردسالی و طفولیّت را در روستا و در کانون گرم خانواده در محیط مذهبی روستا و با حضور در کلاس های قرآنی گذراند و همراه دیگر همسالان و دوستانش و به تشویق خانواده در مراسم و محافل قرآنی که در مسجد روستا بر پا می‌شد شرکت فعّال داشت. بچه زرنگ و با هوشی بود. علاقه خاصی به بازیهای محلّی مثل (قیش گوتوردو، چیلینگ آغاج) داشت. در بازی همیشه نقش رهبری را داشت و همه بچه‌ها به حرف او گوش می کردند. با اقتدار بود و به هیچ کس اجازه نمی‌داد که حق دیگری را ضایع کند و همین خصلت باعث محبوبیت او شده بود و همه دوستش داشتند.

دوران دبستان

پس از طی دوران خردسالی در دامن بکر طبیعت روستا، برای کسب علم و دانش راهی مدرسه زادگاهش شد جزو شاگردان زرنگ کلاس بود. به گفته دوستانش، هر روز اوّلین نفری بود که برای درس جواب دادن داوطلب در جلوی تخته سیاه حاضر می‌شد با ادب و احترام با همه معلّم ها برخورد می‌کرد و این اخلاق و رفتارش باعث شده بود که همه دوستش داشته باشند.

فعالیت انقلابی

دوران تحصیلات ابتدایی محرّم مصادف با اوج تظاهرات مردمی بر علیه رژیم شاه بود محرم به همراه دوستانش برای شرکت در تظاهرات به روستای قصّابه می‌رفت و از آنجا به همراه اهالی، راهی شهر می‌شدند در پخش اعلامیّه،عکس، پوستر و رساله حضرت امام(ره) در بین جوانان روستا نقش فعّالی داشت. کودکی شجاع و نترس که همیشه در صف اوّل تظاهرات بود. در مجالس مذهبی حضوری فعّال داشت. عاشق امام بود و در راه اسلام و انقلاب حاضر به گذشتن از جان خود بود. در واقع جانش را بی ارزش ترین چیز می‌دانست. نه تنها مشوّق جوانان روستای زادگاهش برای شرکت در تظاهرات بود بلکه به روستاهای همجوار نیز برای تشویق جوانان و هم سن و سالانش می‌رفت.

تاسیس پایگاه بسیج در روستا و سفر به شمال برای کار

پس از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی به منظور حفظ دستاوردهای انقلاب و حراست از ارکان نظام نوپای اسلامی، سپاه پاسداران در سراسر ایران تشکیل شد. با تلاش و پایمردی محرّم و با همکاری تعدادی از جوانان متعهد و همفکر او در روستا، پایگاه بسیج را تأسیس کردند که هدف آن ایجاد نظم در روستا بود. برای جذب نیرو به روستاهای همجوار می‌رفتند و در آموزش نیروهای تازه وارد فعّالیّت می‌کردند.
محرم عزیز ما بود و راضی نبودم که حتی ذرّه‌ای اذیت شود. اما شرایط زندگی باعث شد که در تنگنا قرار بگیریم و او در 15سالگی برای تامین هزین‌های زندگی؛ به شمال برای کارگری رفت و در آمد حاصله را با افتخار تمام به همسرم می‌داد و به این کار می‌بالید. در زمان تعطیلی مدارس کار می کرد و ضمن کمک به معیشت خانواده، لوازم التحریر مورد نیازش را هم می‌خرید.

دوران راهنمایی و اعزام به جبهه

برای ادامه تحصیل راهی مدرسه راهنمایی روستای قصّابه شد و دوره راهنمایی را با موفقیّت در روستای قصابه گذرانید و برای ادامه تحصیل راهی شهرستان مشگین شهر شد امّا به شوق دفاع از مملکت و اسلام و کشور حضور در سنگر جبهه را به حضور در کلاس درس ترجیح داد و علیرغم سن کم راهی جبهه های حق علیه باطل از طریق بسیج سپاه پاسداران مشگین شهر شد و به عنوان کمک آر پی جی زن مشغول دفاع از میهن اسلامی شد و مردانه و تا پای جان از کشور دفاع کرد .

به داشتن چنین فرزندی افتخار می‌کردم

جذّاب و خوش اخلاق بود و به اطرافیانش توجّه عاطفی عمیقی داشت و برای ایجاد ارتباط دوستانه اهمیّت می داد و بر تعداد دوستانش در محلّه و مسجد می‌افزود. در چشمانش صداقت و ملاحت موج می‌زد. به قرآن کریم علاقه فراوان داشت و در مجالس تفسیر قرآن نقش عمده‌ای ایفا می‌کرد. به خاطر تیز هوشی و کاردانی در تمام فعّالیّت‌هایش توفیق داشت .در جبهه که بود به همه همرزمانش روحیّه می‌داد و از شجاعت بالایی برخوردار بود و وقتی به مرخصی می‌آمد دوستانش را در مسجد و پایگاه جمع می‌کرد و به مشکلات روستا رسیدگی می‌کردند. لحظه ای آرام و قرار نداشت و من به داشتن چنین فرزندی افتخار می‌کردم.

 وصیت کرد که مانند حضرت زینب(س) صبور باشم

وصیت محرّم پیش از شهادت این بود که در همه حال خدا را فراموش نکنید و به اسلام و مردم خدمت کنید و خطاب به پدرش گفت: از شهید شدن من ناراحت نشوید زیرا که خودم این راه را پیدا کردم و می خواهم فدای اسلام و قرآن شوم. پس خوشحال باشید و افتخار کنید که آن نامی را که بر روی من گذاشته‌اید به خوبی جامه عمل خواهم پوشاند. سعی کنید خونی را که من در راه اسلام داده‌ام به روی مردم نکشید. و خطاب به من گفت: من با جان و دل این راه را انتخاب کرده ام پس ناراحت نشو و همانند حضرت زینب (س) صبور باش.

شهادت

بعد از مدّتها حضور در جبهه سرانجام، دوم اسفند ماه 1362 خبر شهادتش را آوردند. می گفتند سی‌ام بهمن ماه در منطقه عملیاتی جزیره مجنون در درگیری با نیروهای بعثی عراق مفقود الجسد شده و پیکر پرپر شده‌اش پس از دوازده سال و پس از شناسایی پلاک، توسط همرزم آزاده اش میرطاهر موسوی، در ششم بهمن ماه 1374 به دستمان رسید. پیکر پرپر شده‌اش پس از تشییع در روستا به خاک سپرده شد تا زیارتگاه عاشقان و دوستداران شهدا باشد.

 

انتهای پیام/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده