شهید محسن قلندر پور

شهید محسن قلندر پور
روایتی شنیدنی از مادر شهید «محسن قلندرپور»؛

دلهره‌های بی‌پایان با صدای آژیر آمبولانس

مادر شهید «محسن قلندر پور» می گوید: فرزندم سن و سال کمی داشت، به او می گفتم در قد و قواره تو نیست که بخواهی با دشمن بجنگی با هزار بهانه من را راضی کرد و در جنگ حضور پیدا کرد. از آن لحظه به بعد دلهره های من آغاز شد تمام شبانه روز که صدای آژیر آمبولانس را می‌شنیدم احساس می‌کردم که محسن را از دست داده‌ام.
تازه‌ها
طراحی و تولید: ایران سامانه