خاطرات قدیمی

خاطرات قدیمی
قسمت دوم خاطرات شهید «میر قربان مطهری‌منش»

اگر ما نریم جبهه، جبهه میاد پیش ما!

هم‌رزم شهید «میر قربان مطهری‌منش» نقل می‌کند: «گفتم: برادر قیافه‌ات آشناست! از کجا آمدی؟ لبخند دلنشینی زد و گفت: از دامغان. گفتم: پاسداری؟ گفت: پاسدار افتخاری! گفتم: برای چی به جبهه آمدی؟ با تعجب نگاهم کرد و گفت: اگه ما نیایم جبهه، جبهه می‌آد پیش ما!»

زمزمه شهادت

برادر شهید «علیرضا نیکو» قل می‌کند: «می‌دیدم زیر لب زمزمه می‌کند. یک روز از او پرسیدم: داداش چی زیر لب می‌گی؟ خندید و از جواب دادن به سؤالم طفره رفت، تا این که فهمیدم علیرضا زیر لب ذکر می‌گوید و دعا‌هایی که حفظ کرده می‌خواند.»
قسمت نخست خاطرات شهید «عبدالله کاتبی»

حنای عراقی

مادر شهید «عبدالله کاتبی» نقل می‌کند: «گفتم: مادر! اینا چیه توی سرت گیر کرده؟ گفت: حناست. می‌بینی عراقی‌ها چه حنایی سرمون می‌مالن؟ کمی که موهایش را زیرورو کردم، دیدم خون و خاک روی سرش خشک شده.»

دختر جوان با دعای علی‌اکبر، حاجت روا شد

مادر شهید «علی‌اکبر خلیل نژاد» نقل می‌کند: «دختر خانمی آمد و گفت: من خیلی آرزو دارم که به زیارت کربلا بروم، از شهید بخواهید که برای من دعا کند. من هم گفتم: اگر خواسته‌ات اجابت شد حتماً برای فرزند من دعا کن.» نوید شاهد سمنان به مناسبت روز دانشجو، خاطراتی از این شهید گران‌قدر را برای علاقه‌مندان منتشر می‌کند.

فاطمه در عالم رویا، همه‌چیز را برایم گفت

مادر شهید «رحیم قدس» نقل می‌کند: «همان شب، آری همان شب که او شهید شد در ارتفاعات پنجوین عراق، دخترم فاطمه به خوابم آمد. از در وارد شد و گفت: مادر! هم تبریک بهت می‌گم و هم تسلیت! رحیم شهید شده.»
تازه‌ها
طراحی و تولید: ایران سامانه