خاطرات شهید محمدحسین قربانی محمدآبادی

خاطرات شهید محمدحسین قربانی محمدآبادی
قسمت سوم خاطرات شهید «محمدحسین قربانی محمدآبادی»

همین ثانیه‌ها را به تو محتاجم و بس؛ به تو و مهر تو، آری به نوازش‌هایت

دختر شهید «محمدحسین قربانی محمدآبادی» در اشعاری خطاب به پدرش می‌نویسد: «از خودم می‌پرسم، شهید محمدحسین قربانی، که چرا این شب یلدایی من، متفاوت شده با هر شب یلدای دگر، و فقط می‌دانم، که همین ثانیه‌ها را به تو محتاجم و بس، به تو و مهر تو، آری، به نوازش‌هایت، به تو محتاجم من، کاش بودی‌، ای کاش.»
قسمت دوم خاطرات شهید «محمدحسین قربانی محمدآبادی»

در قامت مولایش علی ظاهر می‌شد

خواهر شهید «محمدحسین قربانی محمدآبادی» نقل می‌کند: «مردم روستا می‌گفتند: بعضی شب‌ها که از بیرون به خانه برمی‌گردیم، می‌بینیم که کنار حیاط، مقداری قند، روغن، برنج و از این قبیل چیزها گذاشته‌اند و هیچ‌وقت نمی‌فهمیدیم این وسایل از کجا آمده است، اما بعد از شهادت ایشان، دیگر از این کمک‌ها خبری نبود.»
تازه‌ها
طراحی و تولید: ایران سامانه