خاطرات شفاهی - صفحه 18

خاطرات شفاهی
گفتگویی با همسر شهید والامقام «سید نجم موسوی»؛

ازدواجی که راه شهادت را گشود

سیده رقیه دادوند همسر شهید «سید نجم موسوی» می‌گوید: آخرین باری که می‌خواست به جبهه برود با التماس گفتم نرو من تنها می‌شوم، با خنده گفت؛ نترس من لیاقت شهادت ندارم مگر اینکه سعادت ازدواج با تو راه شهادت را به رویم بگشاید. در ادامه مصاحبه تصویری با همسر این شهید والامقام تقدیم مخاطبان عزیز می‌شود.
خاطرات شفاهی والدین شهدا؛

دفاع از وطن، دغدغه اصلی پسرم بود

شهيد «حمدالله فاضلي» از شهدای استان ایلام است که خرداد ماه 1367 در منطقه عملیاتی مهران به درجه رفیع شهادت نایل آمد. پدر شهید می‌گوید: از دغدغه‌های پسرم این بود هیچ وقت دست از یاری اسلام برندارید و دستورات اسلامی را به طور کامل اجرا کنید و از وطن دفاع کنید. در ادامه کلیپ این مصاحبه تقدیم حضورتان می‌شود.
مدیر کل بنیاد شهید و امور ایثارگران استان کرمانشاه:

ترویج فرهنگ ایثار و شهادت در بین نسل جوان از ضروریات جامعه است

مدیر کل بنیاد شهید و امور ایثارگران استان کرمانشاه،گفت: فرهنگ والای ایثار و شهادت گنجینه ارزشمندی است که می تواند به عنوان یک الگو در بین جوانان و نسل های آینده ساز کشور معرفی شده و از این طریق اهداف و ارزش های نظام مقدس اسلامی که برگرفته از خون پاک شهداست در جامعه نهادینه شود.
خاطرات شفاهی والدین شهدا؛

خوشحالم که پسرم جان خود را در راه اسلام فدا کرد

شهید «آزاد مؤمنی» از شهدای دفاع مقدس استان ایلام است که آذرماه 1365 به درجه رفیع شهادت نایل آمد. مادر گرانقدر شهید می گوید: پسرم آرزوی شهادت داشت و خوشحال در راه اسلام جان خود را از دست داد.
خاطره‌نگاری خانواده شهدا

همسرم شوق شهادت داشت

همسر شهید «غلامرضا محمدعلیزاده» می‌گوید: همسرم در آخرین دیدارش که به جبهه بازگشت، مانند پرنده‌ای بود که از قفس آزاد شده است.
خاطرات شفاهی والدین شهدا

پسرم در مجاهدت شب و روز نمی‌شناخت

محمد رهبر پدر «شهید حسین رهبر» می‌گوید: همرزمان پسرم می‌گفتند؛ او بسیار فعال و پرتلاش بود و روزها استراحت و شبها در سنگر مشغول انجام وظیفه بود.
خاطرات شفاهی والدین شهدا؛

16 ساله‌ای که مهیای جبهه شده بود

مادر شهید «علیرضا نوروزی»، خاطراتی در وصف فرزندش را چنین بیان کرد: «بچه‌ام هم درس می‌خواند و هم کار می‌کرد. یک روز آمد و گفت من میخواهم به جبهه بروم و ما هم مانع او نشدیم. شانزده سالش بود و سنی نداشت فقط قد بلند کرده بود برای رفتن به جبهه.»
خاطرات شفاهی والدین شهدا؛

ببین مادر کفن پوشم، تفنگم بر سر دوشم، بیا مادر در آغوشم

مادر شهید «علیرضا رضایی» در وصف شهیدش شعرهای حماسی فرزندش را می‌خواند: «شهیدم من شهیدم، به کام خود رسیدم، بیا مادر به آغوشم، تفنگم را بگیر از دوشم، بیا مادر کفن پوشم»
خاطرات شفاهی والدین شهدا؛

چه خوش است صوت قرآنِ پدر از پسر شنیدن

پدر شهید «احمد عباسی» در وصف قرآن خواندن فرزند شهیدش خواند: «چه خوش است صوت قرآن پدر از پسر شنیدن، به رُخش نظاره کردن سخن از خدا شنیدن.»
خاطرات شفاهی والدین شهدا؛

شهیدی که سلاحش از او بزرگتر بود

پدر شهید «سید اسداله قریشی» می‌گوید: من به همراه اسداله به جبهه میرفتم، او جثه کوچکی داشت. در ابتدا بیسیم چی گردان بود و دائم به ابتدای گردان می‌رفت و می‌آمد، بعد که آرپی جی به دست گرفت، انتهای آرپی جی روی زمین کشیده می‌شد. هر وقت من در سال‌های بعد سراغی از او می‌گرفتم همه او را با جثه کوچکش می‌شناختند.
خاطرات شفاهی والدین شهدا؛

آن شبِ قدر که این تازه براتم دادند

پدر و مادر شهید «ابوالفضل حسینخانی» از کودکی و حسن اخلاق فرزند شهیدشان گفتند:«ابوالفضل در شب قدر و موقع اذان مغرب به دنیا آمد او در کودکی و نوجوانی با همه بسیار خوش برخورد و مهربان بود و هیچ کس را از خود نمی رنجاند.»
خاطرات شفاهی والدین شهدا؛

من می‌خواهم خط مقدم بروم

مادر شهید «محمود سلیم آبادی» در وصف فرزندش گفت: «او از کودکی بسیار آرام و متین بود. پسر خوب و سر به راهی بود و با همه خوب برخورد می کرد. جبهه هم که همراه برادرش می رفت گله می کرد که چرا برادرم اجازه نمی دهد خط مقدم بروم و آخر هم خودش به پادگان حمزه سیدالشهدا رفت و راهی خط مقدم شد.»
خاطرات شفاهی والدین شهدا؛

تفنگ بر دوش گرفتن جسارت می‌خواست که پسرم آن را داشت

مادر شهید «سالار پارسا» از خاطرات دوران انقلاب و جبهه فرزندش گفت: «عمویش به او گفته بود تو در حد و اندازه تفنگ نیستی و می‌گیرند و تو را می‌کشند. او در پاسخ گفته بود عموجان کسی که تفنگ بر دوش می‌اندازد در خود جرات و جسارت این کار را دیده است.»
خاطرات جبهه جانباز «غلامرضا پارسته»

بعد از شهادت برادرم به جبهه رفتم

جانباز غلامرضا پارسته در خاطرات خود از انقلاب و جبهه گفت : «برادرم سعید که بعد از سه بار حضور در جبهه در والفجر 4 شهید شد موعد سربازی من رسید و به جبهه رفتم که در حلبچه در 24 اسفند 1366 مجروح شدم.»
خاطرات شفاهی؛

همسرم با زبان روزه به آرزوی دیرینه‌اش رسید

شهید «اقبال پورشبیبی» از شهدای دفاع مقدس استان ایلام است که مرداد ماه ۱۳۶۲ در منطقه عملیاتی مهران به درجه رفیع شهادت نایل آمد. همسر گرانقدر این شهید والامقام می‌گوید: او آرزوی شهادت داشت و سرانجام هم با زبان روزه به آرزویش رسید. در ادامه فیلم مصاحبه منتشر می‌شود.
خاطرات شفاهی مادر شهید «مجید فرجی»

همه اهل خانه را برای خواندن نماز اول وقت بیدار می‌کرد

«رنگین طلا نامدار» می‌گوید: فرزندم به نماز اول وقت بسیار معتقد بود، خواهرش زهرا را که هفت سال بیشتر نداشت بیدار می‌کرد و می‌گفت؛ هر وقت به سن تکلیف برسد بیدار شدنش راحت و نمازش را اول وقت می‌خواند.
خاطرات شفاهی همسر شهید والامقام «احمد فاضلی»؛

عشق به امام، «احمد» را راهی جبهه کرد

شهید «احمد فاضلی» با شروع جنگ تحمیلی برحسب احساس وظیفه در پشت جبهه‌ها به خدمت صادقانه می‌پرداخت، سال 65 عشق به امام وی راهی جبهه مهران کرد. در ادامه مصاحبه با همسر گرانقدر این شهید والامقام منتشر می‌شود.

ثبت و ضبط خاطرات والدین شهدا و جانبازان، از اولویت‌های بنیاد است

شهرام ثامنی معاون فرهنگی بنیاد شهید و امور ایثارگران استان مرکزی از ثبت 486 اسناد افتخار و خاطرات شفاهی در قالب مصاحبه با والدین معظم شهدا و جانبازان 50 درصد و بالاتر تا پایان بهار 1402 خبر داد و این امر مهم را از اولویت‌های بنیاد برشمرد.
سرپرست معاونت فرهنگی و آموزشی بنیاد شهید استان مازندران بیان کرد؛

ضبط ۱۰۴۴ خاطره شفاهی و پخش از صداوسیمای استان

«ناصر بهمنی» درخصوص ثبت خاطرات والدین شهدا، جانبازان و همسران شهدا، گفت: تاکنون ۱۰۴۴ خاطره شفاهی ضبط شده است و تا پایان سال، ۱۶۰۰ مورد از خاطرات شفاهی تهیه و آماده خواهند شد.
گفتگوی تصویری با همسر شهید «علی زنگیشه‌ای»؛

شهید، متعهد در قبال کار دیگران بود

«گل‌اندام فیلی»، می‌گوید: همسرم خیاط بود. یک روز درحالی‌که می‌خواست به محل کارش برود با عجله گفت؛ کت و شلواری یک نفر که امشب عروسی دارد را باید تحویل بدهم. چای‌ اش را نخورد و رفت در واقع شهید، متعهد در قبال کار دیگران بود.
طراحی و تولید: ایران سامانه