خاطره - صفحه 3

آخرین اخبار:
خاطره

ماجرای سنگینی یک دست در عملیات رمضان

یکی از رزمندگان هشت سال دفاع مقدس از عملیات رمضان روایت می کند: ناگهان سنگینی دستی را روی شانه چپم احساس کردم. دست رستم خانی نبود، دستی که روی شانه‌ام بود بزرگ‌تر از دست ایشان بود. بلافاصله از زمین بلند شدم و برگشتم.

خاطرات/«من هنوز ماندگارم»

«در هفته گذشته که در جبهه بودم یک گلوله توپ آمد و خورد به محلی که ما در آن جا بودیم و ۴ تا از بچه‌های ما شهید شدند و یک ترکش از توپ آمد و خورد به قلبم، ولی چقدر گناهکارم که شهید نشدم و هیچ اثری به من نکرد گویی من هنوز پالایش نشدم و ماندگارم.» در ادامه خاطره این شهید بزرگوار را از زبان دوستش در نوید شاهد بخوانید.

آرزوی شهادت در سینه داشت

خواهر شهید «احمد آقا محمدپور» می‌گوید: برادرم آرزوی شهادت در سینه داشت بخاطر همین در سال اول دبیرستان راهی جبهه شد و یادم می‌آید روزی در منزل دراز کشید و گفت از من عکس بگیرید و احساس کنید که من به شهادت رسیده‌ام.

نامزدهای بخش خاطره جایزه کتاب سال دفاع مقدس مشخص شد

پس از بررسی ۴۳۸ کتاب، نامزدهای بخش خاطره جایزه کتاب سال دفاع مقدس مشخص شد. اختتامیه و اعلام برندگان این بخش در دهه اول اسفندماه ۱۴۰۳ برگزار خواهد شد.

خواندن نماز شب یکی از برنامه‌های شهید بود

همرزم شهید «محمد اسماعیلی» می‌گوید: همیشه ساعت ۱۰ سخنرانی آیت الله مظاهری که درس اخلاق می‌داد را از رادیو گوش می‌داد. خواندن نماز شب و قرآن همیشه یکی از برنامه‌های شهید بود حتی بعد از عملیات در خط مقدم نماز شب می‌خواند.

پدر شهید زرندی: هیچ بی احترامی از او ندیدم

پدر شهید «رضا ارفعی زرندی» از فرزند شهید خود می‌گوید: تمام اخلاق او خوب بود مثل این بود که آفریده شده بود برای شهادت، هیچ موقع بی احترامی او را ندیده بودم،دست فروشی می کرد می گفتم مگر چیزی احتیاج داری یا مشکلی برایت پیش آمده که میروی کار میکنی میگفت: نه من نمیخواهم برای شما خرج بتراشم.

هیچ گاه نمازش قضا نمی شد

برادر شهید «علیرضا غفوری» می‌گوید: در دنیای خود به هیچ کس بدهی نداشت چرا که این موضوع را به خوبی رعایت می‌کرد. توجه خاصی به برپایی نماز، قرآن و نماز جماعات و جمعه داشت و اصلاً از این برنامه‌ها دوری نمی‌کرد و نمی‌گذاشت نمازش قضا و یا ترک شود.
انتشار به مناسبت روز پدر،

شهیدی که اسراری در عالم رؤیا برای دخترش بیان کرد

تو عالم رؤیا دیدم که پدرم آمده و گفت دخترم بیا تا جایگاهم را نشانت دهم. خواهرم می‌گفت پدر رو به من کرد و گفت: خودت نگاه کن ببین بابات کجاست؟!خواهرم تعریف می‌کرد کنار پدرم گلهای قشنگی دیدم که مشابهی در دنیا نداشتند. مجید فرزند شهید «ابراهیم باقری» روایتی را از پدر شهیدش بیان می‌کند.

قرآن خواندن در خانه نور ایجاد می‌کند

برادر شهید «یعقوب علی بخشی» می‌گوید: «آقا برو مسجد قرآن بخوان، تو این طوری می‌خوانی قلب ما را از جا می‌کنی خندید و گفت: «قرآن خواندن در خانه نور ایجاد می‌کند و من هم این کارا انجام دادم.»

اگر حلالیت نگیرم، اصلاً نمی توانم در این عملیات شرکت کنم

همرزم شهید «ابراهیم اصغری» از روزهای قبل از شهادت وی چنین می‌گوید: «ابراهیم» قبل از حضور در عملیات به فرمانده می‌گفت: اگر من حلالیت نگیرم ، اصلاً نمی توانم در این عملیات شرکت کنم ! خیلی اصرار کرد و بالاخره موفق شد.

من فرزند ایرانم و باید جان را فدای اسلام کنم

شهید «فرضعلی صید محمدی» از شهدای جنگ تحمیلی است که دی ماه ۱۳۶۳ در منطقه تازه آباد بوکان در حین مأموریت به درجه رفیع شهادت نایل آمد. وی آرزوی شهادت داشت و می‌گفت من فرزند ایرانم و باید بروم و جانم را فدای اسلام کنم.

برای شناسایی به یک قدمی سنگر نگهبانی عراقی‌ها می‌رفت

فرمانده شهد «صادق مزدستان» می‌گوید: او در کار بسیار ظرافت و دقت داشت و برای شناسایی به یک قدمی سنگر نگهبانی عراقی‌ها می‌رفت. وقتی رمز عملیات محرم گفته شد سه دقیقه بعد سنگر‌های عراقی را فتح کرد و فریاد اللّه اکبر صادق بلند شد.

«یعقوبعلی» بی سر و صدا نماز شب می‌خواند

یکی از همرزمان شهید «یعقوبعلی محمدی» توضیح می‌دهد: چند روز او را زیر نظر گرفتیم. نیمه های شب که می شد، بی سروصدا بر می خواست و به نماز شب می ایستاد. یک روز از او پرسیدم: یعقوب، راستی! چرا این کار را توئ پنهان می کنی؟ نماز خوندن که این حرفا رو نداره!
«اکبر» عصای دست محله بود

«اکبر» عصای دست محله بود

مادر شهید «اکبر سعادتی» تعریف می‌کند: همیشه سعی می‌کرد کمک مردم باشد. اگر کسی ندار بود و مریض می‌شد، اکبر با پول توجیبی‌اش او را دکتر می‌برد. داروهای او را می‌گرفت. برایش میوه و غذا می‌برد و حسابی رسیدگی می‌کرد.

رفتار او الگوی ما بود

برادر شهید «ناصر باقری» می‌گوید: پایبند به مسائل دینی و مذهبی بود و اهل غیبت کردن نبود و همیشه می‌گفت مراقب اعمال خود باشید و تمام رفتار و حرکات او برای ما الگو بود.

یکی از سربازان دلیر اسلام بود

همرزم شهید «حسینعلی اکبرپور منصور» می‌گویند: شهید همیشه آرزوی حضور در جبهه را داشت. او در جبهه یکی از سربازان دلیر اسلام بود که هیچگاه ترسی در خود راه نمی‌داد.

با مهربانی و عطوفت رفتار می‌کرد

برادر شهید «احمد تازیكی» با بیان ویژگیهای اخلاقی او در زمان، زندگی اش می گوید: او به پدر و مادرمان احترام می کرد و با مهربانی و عطوفت فراوان با آنان برخورد داشت.

جاسازی کردن اعلامیه در حمام

خواهر شهید «محمدعلی زارع» می‌گویند: یادم می‌آید وقتی ماموران برادرم را در نزدیکی حمام و مسجد محل دستگیر کردند. او در تدارک سخنرانی بعدازظهر بود و اعلامیه‌ای در جیب ایشان بود که با زیرکی در داخل حمام جا سازی نمود.

علاقه زیادی به امام نشان می‌داد

برادر شهید «محمد محمدپور» می‌گوید: زمانی که به مرخصی می‌آمد، از امام صحبت می‌کرد که پیرو ولایت فقیه باشید تا آسیبی به نظام نرسد. او علاقه زیادی به امام و نظام جمهوری اسلامی نشان می‌داد.

من شهید می‌شوم، ولی سر ندارم

خواهر شهید «مهدی فرجی کله بستی» می‌گویند: وقتی برادرم برای آخرین بار داشت اعزام می‌شد، به من گفت: من شهید می‌شوم، ولی سر ندارم تو به مادر چیزی نگو، خودت برای شناسایی من بیا.
طراحی و تولید: ایران سامانه