خاطره - صفحه 45

آخرین اخبار:
خاطره
خاطراتی از شهید محمد حسن پریمی

تا كرانه‌هاي آبي خدا

من يك بسيجي‌ام، رهبرم را دوست دارم اسلام را دوست دارم،‌مي‌دوني اگر من و امثال من نرن هزاران پيرزن و پيرمرد ديگر از بين مي‌روند و در حالي كه اشك صورت سفيدش را نمناك مي‌كرد. خود را در آغوش برادر انداخت و گفت: مانعم نشو داداش من خوانده شدم و به آسمان نگاه كرد و گفت: به كرانه آبي خدا خوانده شدم.
خاطره هایی از شهید حسین عسکری

خدایا در نزدت دو قطره گرانبهاست قطره اشک و قطره خون

یاران همه سوی مرگ رفتند بشتاب که تاز ره نمانی ای خون حماسه در رگ دین برخیز نماز خون بخوانیم

دلتنگی برای ماه رمضان

شهیده ام هانی حیدری بیست و هفتم آذر ١٣١٣ ‏، در روستای خیرآباد از توابع شهرستان ابهر به دنیا آمد.
یادمان سی و دومین سالروز شهادت 70 دانش آموز زنجانی

قصه پُر غصه شهادت بچه های مدرسه بینش زنجان در بمباران هوایی بهمن ماه 1365

رحیم حاج میری در خاطرات خود از روزهای بمباران مدرسه کوچه بینش چنین روایت می‌کند: هر کس به سمتی می‌دوید تا از اقوام خود خبری به دست آورد. دوچرخه کبوتر نشانم را برداشته و در میان همهمه‌ی مردم به سمت دودی که از انفجار برخواسته بود راهی شدم.

بمب یک تراژدی

علیرضا نوری از دانش‌آموزان سال 1365 در خاطرات مربوط به بمباران خود می‌گوید: دلم گواه بد میداد و دلشوره گرفته بودم لحظاتی نگذشته بود که از رادیو شنیدم که میگفت شهر زنجان آماج حملات بمباران دشمن قرار گرفته و تعدادی از مدارس دخترانه و پسرانه زنجان مورد حمله هواپیماهای دشمن قرار گرفته است .

خاطرات "بچه‌های کوچه بینش" بازگو می‌شود

صبح خاطره «بچه‌های کوچه بینش» صبح روز دوم بهمن ماه 97 همزمان با سالروز واقعه بمباران‌های مراکز آموزشی و مسکونی سال 1365 برگزار می‌شود.

دوست شهیدم تکه ای از وجود مرا با خود برد

مصطفی جلدی یکی از رزمندگان استان زنجان در خاطرات خود می‌گوید: شهادت علیرضا برایم قابل باور نبود.تا ماه ها بعد از شهادتش گریه میکردم و آرام و قرار نداشتم.علیرضا رفت و تکه ای از وجود مرا با خود برد.
روایتی خواندنی از مادر گرامی شهید «مهدی امینی» منتشر شد

سفارش شهید در رویای صادقه یک سادات

در خانه را زدم ديدم كه آقا مهدی در را باز كرد و روی تخت نشست و گلها دسته دسته می كرد و در رودخانه می انداخت و به من گفت جايم بسيار خوب است به مادرم بگويد اين قدر بی تابی نكند من هميشه به فكر او هستم و هميشه كنار او هستم اين قدر نگران نباشد.
سی و پنجمین محفل معنوی «بر بال خاطره»؛

محفل معنوی «بر بال خاطره »؛ بزرگداشت شهید «سید مجتبی علمدار»

سی و پنجمین محفل معنوی «بر بال خاطره » بزرگداشت شهید «سید مجتبی علمدار» روز پنجشنبه 27 دی ماه 97 در بابل برگزار می ‌شود.

خاطره ای از شهید عملیات کربلای 5 موسی نصیریان: مطمئن باشید جایی حساب میشه

برای اینکه مطمئن شوم عاقلانه تصمیم می گیره، گفتم: چون دفتر آماده به خدمت سربازی نگرفتی، این جبهه رفتنات جزء سربازیت حساب نمی شه.موسی لبخندی زد و گفت : مطمئن باشید جایی حساب می شه که از سربازی خیلی بالاتره.

اشکی به پهنای صورت

محمدجواد میانداری از رزمندگان غیور استان زنجان د خاطرات خود چنین می‌گوید: خبر بیماری امام هم از تلویزیون پخش شد، همراه با صحنه‌هایی از ایشان که روی تخت بیمارستان بودند.

قول مردانه یک خلبان شهید برای شفاعت خواهر

خواهر شهید خلبان موسی الرضا پوررحمتی از سخنان برادر خود چنان روایت می‌کند: :” اگه دعا کنید شهید شم، اونجوری که خودم دوست دارم قول مردونه میدم همتونُ شفاعت کنم”.

به اشتیاق فردا خواب به چشم کسی نمی رفت

مرتضی تحسینی از خاطرات خود چنین روایت می‌کند: گوینده رادیو شنوندگان را به شنیدن اطلاعیه ی مهمی در مورد ایران از طرف صدام در دقایقی بعد دعوت کرد.
خاطراتی از شهید احمد امی

پیروزی، این کلمه ای است که مردم بعد از سالها استعمار و خفقان به آستانه آن رسیدند

پیروزی، این کلمه ای است که مردم بعد از سالها استعمار و خفقان به آستانه آن رسیدند. بعد از 2روز مبارزه سخت بین گارد جاویدان و سربازان نیروی هوایی که مردم به آنها کمک می کردند بسیاری از سربازان و مقامات ارتش به مردم پیوستند و چند پادگان و پاسگاه پلیس به دست مردم افتاد .
خاطره شهید محمد رضا حسینیان مقدم

وداع آخر برادر با برادر شهید

شهید محمد رضا حسینیان مقدم، بيستم مرداد 1346، در شهرستان کاشان چشم به جهان گشود. پدرش رضا، کارگر کارخانه حریر مخمل بود و مادرش فاطمه نام داشت. تا پایان دوره متوسطه در رشته اقتصاد درس خواند و دیپلم گرفت. به عنوان بسیجی در جبهه حضور يافت. بيست و يكم دي 1365، در خرمشهر بر اثر اصابت ترکش شهيد شد. مزار او در گلزار شهدای دارالسلام کاشان واقع است.

خاطره / صدای یک شهید

حاج معرفت الله محمدی یکی از رزمندگان هشت سال دفاع مقدس در خاطرات خود می‌گوید: مهرماه سال ۶۳ در معراج شهدای کرمانشاه مشغول بودم. شهدا را از مناطق مختلف جبهۀ میانی می آوردند. بعد از شناسایی و تشخیص هویّت، آنها را با کامیون یخچال دار به تهران اعزام می‌کردند.
خاطراتی از شهید داود خاکساری

انار بهشتی

بیایید هر سه نفر این انار را بخوریم .چون این انار برروی قبرشهید بوده و برای او خیرات شده حتما متبرک و متشرف است و هر کس از آن تناول کند، شهید می شود

خاطرات یک امدادگر/ چهره های نورانی، لب های خندان

چهره شهدا را به خوبی به یاد دارم. اکثر آنها تبسم به لب داشتند. به خاطر دارم یک روز درگیری شدیدی بود که از دو طرف هم نیروهای زیادی جان خود را از دست دادند.
خاطره‌ای از امیرخلبان یداله واعظی/

در دل آتش وجدان‌مان اجازه نداد بچه‌ها را تنها بگذاریم

امیر سرتیپ خلبان یداله واعظی جانباز 70 درصد، در 15 مهر سال 61 به خلبان هلیکوپتر مورد اصابت دشمن قرار گرفت و به درجه جانبازی نائل آمد.
یادی از شهدای دانشجو(3)/ خاطره‌ای از شهيد خليل عزت شوكتي

لبخندی که شهید شوکتی با رفتنش بر لبان مادر جای گذاشت

دوم بهمن 1342 ، شهيد خليل عزت شوكتي در شهرستان زنجان به دنیا آمد. پدرش اسماعیل،کارمند بود و مادرش رقیه نام داشت. دانشجوی دوره کاردانی در رشته تربيت معلم بود.
طراحی و تولید: ایران سامانه