خاطره - صفحه 46

آخرین اخبار:
خاطره
خاطره

بلا مختص دوستان خداست / شهيد محمدعلي غلامي

«البلاء للولاء» و بلا و سختي، مختص دوستان خدا است. چرا كه در بلا و سختي است كه مردانگي مرد ظهور پيدا مي‌كند..
در سالروز شهادت شهید«صفر مشهدی» منتشر می شود؛

جلوه های معنویت در روحیه عاشق شهادت

هر موقع آتش خمپاره عراقيها شدت مي‌يافت همرزمهايش داد مي‌زدند «مشهدي» چرا بيكار نشستي. سريع قرآن بخوان و شهيد با خواندن قرآن به آنها دوباره روحيه مي‌داد و خيلي وقتها هم بعضي رزمندگان مي‌گفتند: مشهدي اين چه موقع قرآن خواندن است. دراز بكش كه خمپاره‌ها مي‌بارند و همه با تعجب مي‌ديدند كه او فقط حواسش به خدا و خواندن قرآن است.
خاطره

پيروز خواهيم شد/ شهيد محمد عليايي

ماموستا، خوشحالم که افتخار همراه بودن با شما را دارم. آرزویم همیشه مردن در رکاب شما بوده است. ملاحیدر از وی دلجویی می‌کند و می‌گوید: مسلمان بودن و مسلمان ماندن نیاز به تحمل و مقاومت دارد. انشاءالله پیروز خواهیم شد...
شهید حمید شریف الحسینی

شهیدی با دو تولد ، دو پرواز ، یک نام

شهید حمید شریف الحسینی 12 بهمن ماه 1342 در کاشان ، به دنیا آمد .پدرش کارمند کارخانه حریرو مخمل کاشان و مادرش خانه دار بود....س از ساعت ها مقاومت در برابر آتش سنگین دشمن در ظهر روز پنج شنبه دوم آبان ماه 1362 ،حمید به آرزوی دیرینه اش که لقای یار بود رسید و در گلزار شهدای دارالسلام کاشان آرام گرفت.
شهید اکبر میرزایی کاشانی

دایی اکبر جبهه ها

شهید اکبر میرزایی کاشانی ، هشتم بهمن ماه 1321 در کاشان به دنیا آمد . پدرش کشاورز و مادرش خانه دار بود.اکبر که هم در جهاد و هم در جبهه به دائی اکبر معروف شده بود دوباره به جبهه رفت و در عملیات محرم شرکت کرد.تا اینکه در14 آبان ماه 1361 در موسیان به شهادت رسید. در گلزار شهدای دارالسلام کاشان به خاک سپرده شد.
خاطره‌ای از شهید سید حسین صادقی؛

شهیدی که همه پیش بینی هایش درباره شهدا درست از آب درآمد

همرزم شهید سیدحسین صادقی از دوست خود چنین می‌گوید: روزی در جبهه دیدم که سید حسین صادقی یک کاغذی در دست دارد و نام بچه ها را در آن نوشته است از او پرسیدم که این چه کاغذی است و تو در داخل آن چه می نویسی ؟

پشت تپه‌های ماهور(11)/ حفره روباه‌ها

چند دقیقه بعد ضد هوایی‌های خودی شروع به کار کردن. صدای فرمانده یگان را شنیدم که بین بچه‌ها می‌دوید و داد می‌زد: «ماسک! ماسک‌هاتونو بزنید. احتمال داره شیمیایی بزنن.»
شهدای آبان

مختصری از وصیتنامه شهید اكبر باقرپور؛ مژده شهادتم را به كوى و برزن خبر دهيد

اينك جز شهادت شويق ديگردر سرم نيست وقلبم آكنده از مهر و علاقه بخدا و درفكر هرچه زودتر رسيدن به معبود و آفريننده خويش هستم.
برشی از کتاب خواندنی به مساحت آسمان

دلاور مازندرانی که نابینایی چشم هایش مانع حضورش در جبهه نشد

خاطره اى از اصابت تركش به چشمان شهيد حميد اسماعيلى به نقل از غلام على حاجيان(دوست شهيد) كه برگرفته شده از كتاب به مساحت آسمان مى باشد و توسط نويد شاهد مازندران منتشر شد.
معرفی فرماندهان استان زنجان(1)؛

شهید قامت بیات/ شهیدی که خود را از پرواز به سوی حق محروم نکرد

قامت بیات اول فروردین ماه سال 1340 در روستای قره آغاج به دنیا امد. او دومین فرزند یک خانواده پرجمعیت بود و دو خواهر و پنج برادر داشت و پدرش (یحی) در قره آغاج کشاورزی می کرد.

شهیدی که كارنامه قبولى گرفت

خاطره اى از دوران تحصيل و شهادت شهيد حميدرضا باطبى به نقل از على اكبر باطبى (پدرشهيد) كه برگرفته شده از كتاب به مساحت آسمان است.
خاطراتی از شهید والامقام عباسعلی فیض

بازداشت به خاطر خواندن نماز !

فریادش در پاسگاه پیچید و دستور بازداشت عباسعلی را داد. روز بعد او در میان صلوات مردم آزاد شد. مردم جلوی پاسگاه منتظر او نشسته بودند.
خاطره‎ای از پدر شهید «یونس نوروزی»؛

شهیدی که جنگ نرم را درک کرده بود

شهید والامقام «یونس نوروزی» از پاسداران سپاه حضرت عباس(ع) استان اردبیل است که در سن 22 سالگی، در سال 85 به دست گروهک تروریستی پژاک در منطقه شمالغرب کشور به فیض شهادت نائل آمد.

خاطره ‌ای از شهید حسین باقری/ حسینی که حسین‌وار یاری کرد

خواهر شهید حسین باقری از محبت به مردم و گره گشایی او از مشکلات روایت می کند: باهـم در خیابـان قـدم می‌زديـم کـه صـدای جر و بحـث پیـرزن و پیرمـردی توجـه مـا را جلـب کـرد.......

خاطره ‌ای از شهید والله علی‌بابایی/ شهیدی که درس جوانمردی داد

خواهر شهید والله علی بابایی از برادر خود چنین می گوید: شـخصی بـا موتـوری کـه به نظـرم خیلی آشـنا می آمد، سـراغ او را گرفت.‏ ياد موتور ولی الله افتادم که‏ يکباره غیبش زده بود و ....

خاطره ‌ای از شهید سید موسی امینی / سخت‌ترین لحظه زندگی برای پدر

پدر شهید سید موسی امینی از چگونگی حضور فرزند خود در جبهه و شهادت او می‌گوید: برایم خیلی سخت بود، نمی‌دانستم چگونه به مادرش خبر دهم.....
معرفی فرماندهان استان زنجان(2)؛

خاطراتی از شهید کمال جانثار/ مردی که مشوق مردم بود

کمال جان نثار، فرزند علی، به سال 1331 در شهر زنجان به دنیا آمد. زمانی که شش سال بیش نداشت پدرش را که باغبان بود از دست داد و مسئولیت سرپرستی خانواده بر عهده مادرش – تمام موسوی ویری – و برادر بزرگ ترش – جلال قرار گرفت.
یادها و خاطره ها

از مجروحیت تا شهادت/ خاطره ای از شهید علی حیدر ابروفراخ

شب تا لحظه شهادتش بر بالینش بودم. به علت شیمیایی شدند پزشکان از معالجه اش بی نتیجه ماندند و خودش هم بی طاقت شده بود و به همین خاطر در منزل بستری شد.و خودم مدام بر بالینش بودم ...

دلنوشته اى به قلم يك دوست/ خاطره ای از ماجرای اعزام شهید مدافع حرم سید جلال حبیب الله پور

خاطره ای از ماجرای اعزام شهید مدافع حرم سید جلال حبیب الله پور به سوریه به نقل از دوست شهید که توسط نوید شاهد مازندران منتشر شد.

خاطره ای از شهید جلیل ترکی زاده به روایت مادر /خدمت به امام حسين (ع) برای حاجت گرفتن

من با نيت بر آوردن حاجتم براي پخت و پز براي مراسم امام حسين (ع)به مسجد رفته بودم،طولي نکشيد که حاجتم برآورده شد
طراحی و تولید: ایران سامانه