مادر شهید - صفحه 2

navideshahed.com

برچسب ها - مادر شهید
عائده سرور در مراسم تشییع دومین پسرش، تفنگ مخصوصش را هدیه گرفت.
کد خبر: ۵۸۸۶۸۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۱/۰۳

عائده سرور در مراسم تشییع دومین پسرش، تفنگ مخصوصش را هدیه گرفت.
کد خبر: ۵۸۸۶۸۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۱/۰۳

عائده سرور در مراسم تشییع دومین پسرش، تفنگ مخصوصش را هدیه گرفت.
کد خبر: ۵۸۸۶۸۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۱/۰۳

عائده سرور در مراسم تشییع دومین پسرش، تفنگ مخصوصش را هدیه گرفت.
کد خبر: ۵۸۸۶۸۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۱/۰۳

عائده سرور در مراسم تشییع دومین پسرش، تفنگ مخصوصش را هدیه گرفت.
کد خبر: ۵۸۸۶۸۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۱/۰۳

فیلم/
گاهی یک هدیه، ارزشی فراتر از مادیات دارد؛ نشانه‌ای از عشق، ایثار و برکتی که در دل‌ها جاری می‌شود. در برنامه تلویزیونی «محفل»، مادر شهید «حججی» با دستانی پر از محبت، هدیه‌ای ارزشمند از شهید به دختر جوانی تقدیم کرد که مسیر زندگی‌اش با این شهید تغییر کرده بود.
کد خبر: ۵۸۸۴۴۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۲/۲۵

انتشار به مناسبت بزرگداشت روز شهدا/
 زمانی که فهمیدم سمیر عازم جبهه است ابتدا خیلی ناراحت و بیقرار شدم. اما وقتی پافشاری او را دیدم فهمیدم باید او را به خدا بسپارم. سمیر بیسیم‌چی بود در لشکر بدر. فرمانده‌اش یک روز زنگ زد و گفت که سمیر گلوله خورده، اما فعلاً نتوانستیم او را پیدا کنیم و من دوازده سال منتظر بودم که پسرم سمیر از در بیاید و دوباره مادر صدایم بزند؛ و انتظاری که با یک پلاک و چند استخوان پایان یافت.  نوید شاهد به مناسبت ۲۲ اسفند روز بزرگداشت مقام شامخ شهید به سراغ یکی از مادران شهدا رفته است که مصاحبه با وی در ذیل آمده است.  
کد خبر: ۵۸۸۲۰۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۲/۲۲

انتشار به مناسبت بزرگداشت روز شهدا/
 زمانی که فهمیدم سمیر عازم جبهه است ابتدا خیلی ناراحت و بیقرار شدم. اما وقتی پافشاری او را دیدم فهمیدم باید او را به خدا بسپارم. سمیر بیسیم‌چی بود در لشکر بدر. فرمانده‌اش یک روز زنگ زد و گفت که سمیر گلوله خورده، اما فعلاً نتوانستیم او را پیدا کنیم و من دوازده سال منتظر بودم که پسرم سمیر از در بیاید و دوباره مادر صدایم بزند، و انتظاری که با یک پلاک و چند استخوان پایان یافت.  نوید شاهد به مناسبت ۲۲ اسفند روز بزرگداشت مقام شامخ شهید به سراغ یکی از مادران شهدا رفته است که مصاحبه با وی در ذیل آمده است.  
کد خبر: ۵۸۸۲۰۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۲/۲۲

انتشار به مناسبت بزرگداشت روز شهدا/
 زمانی که فهمیدم سمیر عازم جبهه است ابتدا خیلی ناراحت و بیقرار شدم. اما وقتی پافشاری او را دیدم فهمیدم باید او را به خدا بسپارم. سمیر بیسیم‌چی بود در لشکر بدر. فرمانده‌اش یک روز زنگ زد و گفت که سمیر گلوله خورده، اما فعلاً نتوانستیم او را پیدا کنیم و من دوازده سال منتظر بودم که پسرم سمیر از در بیاید و دوباره مادر صدایم بزند؛ و انتظاری که با یک پلاک و چند استخوان پایان یافت.  نوید شاهد به مناسبت ۲۲ اسفند روز بزرگداشت مقام شامخ شهید به سراغ یکی از مادران شهدا رفته است که مصاحبه با وی در ذیل آمده است.  
کد خبر: ۵۸۸۲۰۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۲/۲۲

انتشار به مناسبت روز بزرگداشت شهدا
 «زمانی که فهمیدم سمیر عازم جبهه است ابتدا خیلی ناراحت و بیقرار شدم. اما وقتی پافشاری او را که دیدم فهمیدم باید به خدا بسپارمش. سمیر بیسیم‌چی بود در لشکر بدر. فرمانده‌اش یکروز زنگ زد و گفت که سمیر گلوله خورده، اما فعلاً نتوانستیم او را پیدا کنیم و من دوازده سال منتظر بودم که پسرم سمیر از در بیاید و دوباره مادر صدایم بزند و انتظاری که با یک پلاک و چند استخوان پایان یافت.» نوید شاهد به مناسبت ۲۲ اسفند روز بزرگداشت مقام شامخ شهید به سراغ یکی از مادران شهدا رفته است که مصاحبه با وی در ذیل آمده است.  
کد خبر: ۵۸۸۲۰۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۲/۲۲

انتشار به مناسبت روز بزرگداشت شهدا
 «زمانی که فهمیدم سمیر عازم جبهه است ابتدا خیلی ناراحت و بیقرار شدم. اما وقتی پافشاری او را که دیدم فهمیدم باید به خدا بسپارمش. سمیر بیسیم‌چی بود در لشکر بدر. فرمانده‌اش یکروز زنگ زد و گفت که سمیر گلوله خورده، اما فعلاً نتوانستیم او را پیدا کنیم و من دوازده سال منتظر بودم که پسرم سمیر از در بیاید و دوباره مادر صدایم بزند و انتظاری که با یک پلاک و چند استخوان پایان یافت.» نوید شاهد به مناسبت ۲۲ اسفند روز بزرگداشت مقام شامخ شهید به سراغ یکی از مادران شهدا رفته است که مصاحبه با وی در ذیل آمده است.  
کد خبر: ۵۸۸۲۰۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۲/۲۲

انتشار به مناسبت روز بزرگداشت شهدا
 «زمانی که فهمیدم سمیر عازم جبهه است ابتدا خیلی ناراحت و بیقرار شدم. اما وقتی پافشاری او را که دیدم فهمیدم باید به خدا بسپارمش. سمیر بیسیم‌چی بود در لشکر بدر. فرمانده‌اش یکروز زنگ زد و گفت که سمیر گلوله خورده، اما فعلاً نتوانستیم او را پیدا کنیم و من دوازده سال منتظر بودم که پسرم سمیر از در بیاید و دوباره مادر صدایم بزند و انتظاری که با یک پلاک و چند استخوان پایان یافت.» نوید شاهد به مناسبت ۲۲ اسفند روز بزرگداشت مقام شامخ شهید به سراغ یکی از مادران شهدا رفته است که مصاحبه با وی در ذیل آمده است.  
کد خبر: ۵۸۸۲۰۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۲/۲۲

خاطرات شفاهی والدین شهدا،
شهید «عیسی سیاهی» از شهدای دانش آموز جنگ تحمیلی است که عشق به دفاع از وطن باعث شد وی کلاس درس را رها کرده و به عنوان بسیجی راهی جبهه شود. مادر گرانقدر شهید می‌گوید: پسرم «عیسی» همیشه با صدای بلند در مدرسه قرآن تلاوت و مداحی می‌کرد. در ادامه مصاحبه انجام شده با مادر گرانقدر این دانش آموز شهید منتشر می‌شود.
کد خبر: ۵۸۷۶۴۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۲/۱۱

مدیرکل بنیاد شهید و امور ایثارگران استان مازندران با مادر شهید «قلی‌پور» پنجم اسفند ماه 1403، در شهرستان ساری دیدار کرد.
کد خبر: ۵۸۷۵۱۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۲/۱۱

گفتگویی با مادر شهید «ابراهیم محمدی»
مادر شهید «ابراهیم محمدی» می‌گوید: امیدوارم راه شهدا ادامه یابد و جوانان این مسیر را در پیش بگیرند، چرا که ما دیگر توان ادامه آن را نداریم. این خاطرات و یادها، نگه‌دارنده‌ی یاد پسرم و یادگاری از فداکاری او در راه میهن است.
کد خبر: ۵۸۷۴۰۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۲/۰۸

خاطره‌‌ای از شهید «محمد تاجدینی»
مادر شهید تعریف می‌کند: سه ماه بعد که برگشت، دختر خاله‌اش را به عقدش درآوردیم، اما شوق جبهه هنوز در دلش بود. به همسرش گفته بود که اجازه رفتن بدهد، و او هم با دستان خودش لباس رزم بر تن شوهرش کرد و راهی‌اش ساخت.
کد خبر: ۵۸۶۶۳۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۱/۲۸

خاطرات شفاهی والدین شهدا
مادر شهید «یعقوب صادقی» می‌گوید: یعقوب فرزند اولم بود. هنوز زمان خدمتش نرسیده بود و به مدرسه می‌رفت که پیش من آمد و گفت می‌خواهم به جبهه بروم، به او گفتم که درست را بخوان ولی شهید در جوابم گفت نمی‌گذارم تفنگ دایی‌ام روی زمین بماند. او چهار بار به جبهه رفت و در چهارمین اعزامش بود که به شهادت رسید.
کد خبر: ۵۸۶۵۹۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۱/۲۸

خاطرات شفاهی والدین شهدا
مادر شهید «مهراب رشیدی گل‌روئیه» می‌گوید: اخلاقش خیلی خوب بود. زمانی که می‌خواست به جبهه برود به او گفتم؛ مادر اگر برای من باشی برمی‌گردی و اگر برای من نباشی پیش خدا می‌روی. برو خدا به همراهت باشد. یک روز فرزندم در خوابم آمد و گفت؛ اگر سر مزارم آمدی برایم گریه نکن چون من در راه خدا و اسلام رفتم.
کد خبر: ۵۸۵۰۲۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۱/۰۶

خاطرات شفاهی والدین شهدا
مادر شهید «خانعلی ملایی سیرویی» می‌گوید: نمازهایش را مرتب می‌خواند و همیشه مشغول تلاوت قرآن بود. یک روز که قرآن می‌خواند، مادربزرگش گفت؛ مادرجان، ان‌شاءالله یک روز هم برای من قرآن بخوانی. اما شهید پاسخ داد؛ مادر، شاید من زودتر از تو رفتم. او در محل کارش بود و قصد داشت کپسولی را بلند کند که ناگهان کپسول منفجر شد و در این حادثه او و یکی از همکارانش به شهادت رسیدند.
کد خبر: ۵۸۴۸۷۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۱/۰۳

خاطره‌‌ای از شهید «عبدالله مرادی»
مادر شهید تعریف می‌کند: به او گفتیم؛ هنوز وقت خدمت رفتنت نرسیده. اما او با اطمینان پاسخ داد؛ من باید برای دفاع از دین و میهنم به خدمت بروم و تا وظیفه‌ام را کامل انجام ندهم برنمی‌گردم.
کد خبر: ۵۸۴۷۵۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۱/۰۱