گفت و گو با شهیدان در خیابان های شهر
به گزارش نوید شاهد: محمد زینالی محقق فرهنگ عامه و در یادداشتی می نویسد: گفتوگو میان دو انسان در شرایطی شکل میگیرد که آنها نیاز به رابطه را حس کرده و به همدیگر و سخن همدیگر بنا نهاده باشند. وقتی با کسی حرف میزنیم، از او و آنچه در درون اوست میشنویم و با او میگوییم و شاید تمام آنچه که باید گفت میگوییم. گفتوگو فرصتی است برای با هم شدن و از جهان نمادها و کلمات به درآمدن و در عالم معنا مشترک شدن. امتداد گفتوگو، از پل وجود جسمانی گذشتن و به دنیای همدیگر گام نهادن است. در این حال، عالم محسوس بیرونی از میان برداشته شده و جانها به هم میپیوندد، آنطور که انسان اگر روزی مهاجرت هم کند حضور او باز هم حس شود.
روزانه رویارویی با کلمات و نمادهای کوچک و بزرگ را در زندگیمان تجربه میکنیم. از کلمات روی صندلی اتوبوس تا جملات روی دیوار که با ما حرف دارند و ما در جریان این مشاهدات، به فهمیدن معنی کلمات و نمادها میپردازیم. امکان دارد این تجربه به همدلی و یا به گذر کردنی ساده و حتی تمسخر و اعتراض کلمات هم بیانجامد. چیزهایی که میبینیم همیشه موافق حال ما نیستند ولی در نهایت، یک نوع هضم شدن را در جریان این سخنان تجربه میکنیم. خیابانها به زندگی ما شکل میدهند و پرداختن به آنچه در آن است و به صورت دید و بازدید روزمره به زندگی ما شکل میدهد، مهم است، چه این که این دید و بازدید، گذشته از امور روزمره، جنبهای شیرین و رازورزانه با ما داشته باشد.
میادین و تصاویر شهری، عرصه به تصویر کشیدن منطقها و معناهای فردی و یا گروهی مردم است که در قالبهای تجاری و یا تبلیغاتی خود را مینماید. گاه بخشی از این سخنان، به صورت تصاویری زیبا و یا شکلهای سه بعدی عینیت مییابند. یکی از این تصاویر، عکس شهیدان گرانقدر دوران دفاع مقدس میباشد که میادین و بلوارهای شهر به آن مزین گشته است.
دیدن چهره یک شهید، فقط دیدن چهره او نیست. بسیاری از این افراد، همدلانه در زندگی ما جاری هستند و به صورت کهن الگویی که به صورت خاطره و داستان به ما نقل میشوند، حضور دارند و در واقع دیدن عکس آنان، خاطرات و داستانشان را فرا میخواند. رویارویی در شهر با شهیدان، یک عرصه محدود به مبادله نمادین نیست و ما را به جهان ذهنی و تجسم آنان و حضور فیزیکیشان میکشاند.
گفتوگو با شهیدان در شهر، محدود به خیابان نیست و با هر حضور همدلانه در خیابان، زندگی ما با منطق آنان شکل مییابد و در واقع زندگی ما به جاودانگی اندیشههای آنان منجر میشود. اینجا امتداد یافتن ایدههای شهیدان و منطق آنان در زندگی و بازتولید فرهنگ شهادت و ایثار میانجامد و حضور شهیدان در زندگی ما تکرار میشود. دیدن هر چهره، با بازخوانی گذشته و یادآوری صحنههای جنگی به خصوص برای کسانی است که در جبهه پیش این عزیزان بودند و گاه یکی در آغوشش شربت شهادت نوش کرده است. کسانی که به جبهه نرفتهاند و این روزها زیاد هستند یا تجربه رسانهای از جنگ در ایام دفاع مقدس را به یاد میآورند و یا از دریچه تاریخ به آن مینگرند. بالاخره تجربه تصور جبهه و جنگ، نه از دریچه ماجرای جنگ که از لحظههای حضور شهدا به عنوان افرادی که حضور همدلانهشان با نقشبندیشان در خیابان تصویر میگردد، یادآور شجاعت و ایثار آنان است و این از همان منطق و انسانیتی برمیخیزد که این عزیزان آن را زندگی میکردند.
تصاویر شهدا یادآور سادگی و شهامت در زندگی است
آری ایثار و شجاعت و ایمان به خدا، آن چیزی است که در لحظه لحظههای مواجهه با تصاویر شهیدن معنا میگردد و از این دریچه، خیابانها نه تنها عطر شهادت و ایثار میدهند که تبدیل شدهاند به رازهایی که همواره برای ما آشکار میشوند. با دیدن هر تصویر، زندگی ما باارزشتر میشود و شیرینتر، اگر حس حضور شهیدان را که با ما هستند، بفهمیم اینجاست که داستانهایی که ذکر و روز به روز درباره شهیدان نقل میشود، معنا میگردد و ما از جهان پرطمطراقی که در خیابانهاست و به ما ادکلن و شیرینی و جواهرات تعارف میکند، گذر کرده و به حس حضور مهر و قرآنی میافتیم که صاحب یکی از این عکسها که روزی کنارمان بود از دار دنیا داشت. آری! سادگی و شهامت گذشتن از زندگی چیزی است که با دیدن هر عکس یادمان میآید و به زندگیمان معنایی آرامبخش میدهد تا لحظهای از هیبنوتیزم زیبایی شناسانه خیابان به درآمده و حس سجدهای در کوههای جبهه و یا مسجدهای محله اعزام به جبهه ما را فراگیرد. آری گفتوگو با شهیدان در خیابانهای شهر به ما مقاومت میدهد تا سادگی خود را در برابر جهان هزارنمای امروزی به یاد بیاوریم و به آن سادگی که مدتهاست در زندگی ما شهید شده است، هم بیندیشیم.
وقتی عکس بسیاری از شهیدان که هم محله یا فامیل من بودند را میبینم، همه سادگی و شهامتشان در یک لحظه به ذهنم میآید، انگار که کلیک کرده و فایل زندگیشان را باز میکنم میبینم کسانی که با یک لباس ساده عازم آن سوی جادههای آرام شدند و در میان انبوهی از دود و صدا به دل کوه زدند، تشنه و گرسنه ماندند، کنار یک سنگ داغ استراحت کردند، زندگی را چه مینامیدند، جز عشق به روحالله و گوش کردن به یک رادیوی جیبی ساده. آری از هر عکسی که دور میشویم، خانه های رنگارنگ را میبینیم که سادگی ما را مصادره کرده و فقط با این تصاویر است که لحظهای در کام یک زندگی ساده و شیرین میرویم تا خستگی دنیای شلوغ پیرامون از ذهنمان پاک شود. گفتوگو با شهیدان در خیابانهای شهر، به شجاعت فرصت بروز میدهد و با این شجاعت است میتوان آن عشق را فهمید.
آری! همدلی با انسانهای شجاع وقتی که عکسشان روبهروی ما قرار میگیرد ما را شجاع و قوی میکند. شجاع همچون انسانهایی که شجاعت از خود گذشتن داشتند و از رنگ و ابزار زندگی گذشتند به خاطر خلق خدا.
گفتوگوی ما با شهیدان در خیابانهای شهر، حکایت دیگری است و به راستی آنان در زندگی ما هستند و با ما در خیابانها قدم میزنند وگاهی از این کارهای بد ما هم گله میکنند و خیلی سخت است آن لحظاتی که به گلههای آنان خوب گوش نمیدهیم و میرویم و آن کار دیگر میکنیم. همین عکسها هم آن وجدانی را بیدار میکنند که گاهی ما را صدا میکنند که آی فلانی! آری شهیدان وجدان ما هستند و ما را بیمه میکنند تا گناه و بدکرداری نکنیم.
گفتوگو با شهیدان در خیابانهای شهر، ما را زنده میکند و این بیداری را مدیون عکسها و در واقع حضورشان در زندگیمان هستیم، هر چند همراهی فیزیکی آنان برای ما کوتاه بود، اما همین که هستند و با چهرههای شش در چهار خود هر روز موقع روبرو شدن طعنهای هم به ما میزنند، نعمتیاند. نمیشود از خیابان رد شد و با آنان روبرو نشد، نمیشود آنان را دید و زنده نشدو نمی شود از خیابان گذشت و نگفت: «شهیدان زندهاند الله اکبر»
انتهای پیام./