با این همه خون ریخته شده، چطور می خواهی عید بگیری؟
البته ازلحاظ اجتماعی وضعی بهتر داشتند وحسن شهرت ومقبولیت عامه ی آنها مورد تایید همه بود. قربان که درمحیط محروم روستا ومحروم ترخانواده بزرگ می شد تا قبل از پا گذاشتن به مدرسه ازهرگونه تعلیم وتربیتی مانند کلاس قرآن ومکتب ومهد کودک و... برخوردار نبود.کودکی که آرام وسربه زیر بود ومانند هم سن وسالانش زیاد به شیطنت کودکانه علاقه ای نشان نمی داد .اکثرا" با دوستانش حبیب وحمدالله به بازی های کودکانه
می پرداخت.قربان درسن هفت سالگی درشرایط بد مالی ودرعین حال خوب اجتماعی دراردبیل درمدرسه ای درمحله ی هفت تن (هفتان ) پابه مدرسه گذاشت . درحالیکه درحدود 5 یا 6 سالگی اش به اتفاق خانواده به اردبیل ومحله ی حسینیه نقل مکان کرده ودر آنجا ساکن شده بودند وقربان با شروع تحصیل همزمان باسن کمی که داشت درکارگاه فرش بافی مشغول بکارشد .درس ونحوه ی تحصیل او درحد خوبی بود وبه گفته ی مادرش متوسط اماکار وتلاش درکارگاه فرش بافی تنگ وتاریک برای کودکی که ازسن کمش باید باراقتصادی خانواده ر ا به دوش بکشد کم کم زمینه ساز ترک تحصیل او شد . تابستانها هم که برای همکلاسیهای او حکم گردش وتفریح را داشت برای قربان حکم کارتمام وقت را دارا بود.حالا دیگر قربان 12 ساله بعد ازکلاس پنجم ترک تحصیل کرده بود تا مزه ی تلخ یتیمی را با تمام وجود وازعمق وجود بچشد .
بعد ازترک تحصیل حالادیگر تمام وقت درکارگاه فرشبافی مشغول بود وتاروپود یتیمی وفقر را با گره های کوچک پشم زمان می پوشاند تا با هرچه بود ونبود وسرنوشتی محتوم به سوی تحقق اراده ی الهی گام بردارد.پسری نوجوان که آرام وساکت بود وهیچوقت فرصت سینما رفتن وورزش کردن ر ابدست نیاورد. گرچه گاهی به ورزش می پرداخت اما کاروتلاش زیاد وتمام وقت باعث نمی شد که قربان نوجوان ازتدبر درمسائل سیاسی واجتماعی روزغافل بماند.اگرچه اهل جهت گیری سیاسی وطرفداری ازجناحی خاص نبود اما به صراحت همیشه ازامام خمینی (ره ) طرفداری می نمود.این پایان وحد اعلای جهت گیری اجتماعی وسیاسی شهید بود.او که به جهت همکاری وسن نزدیکش با برادرش عوض با ایشان دوستی می کرد علاقه ی زیادی به دوست ورفیق نداشت .شاید بهتر است بگوییم وقت وانرژی کافی برای این کاررا نداشت . ازکارگاه که به منزل می آمد سعی میکرد اوقات استراحتش را درمنزل به خوشی وبا اخلاق نیکو کمک به دیگران سپری کند .دربرخورد با همسایگان هم رفتاری حسنه ونیکو داشت وهمه او را به اخلاق خوش ونیکو می شناختند.
قربان بدین منوال روزگار خود را گذراند تا اینکه به سن 18 سالگی رسید. او دراین دوران درپایگاه جوادیه فعالیت داشت وروزها را درکارگاه فرش بافی وشبها را درپایگاه جوادیه می گذراند. با این دو فعالیت او دیگر اوقات فراغتی نداشت که درآن به کاردیگری بپردازد . جنگ تحمیلی ودفاع مقدس برروحیه ی شهید قربان امانی تاثیرفراوان گذاشته بود .کم کم به فکر دفاع ازوطن افتاده بود وسعی داشت درپناه فرهنگ جاودانه ی پایگاههای مقاومت به این تصمیم خودش جامه ی عمل بپوشاند. بدین منظور بر فعالیتهایش درپایگاه جوادیه افزوده بود. مادرش عزیزه امانی ارشق درباره ی فعالیتهای قربان درپایگاه ونگهبانی هایش خاطره ای بدین شرح بیان میکند:« پسرم قربان ( شهید ) درمحله با اسلحه ی پایگاه مقاومت نگهبانی می داد . او یکبار برایم تعریف میکرد که ک درکوچه های محله ی فیضیه داشتم نگهبانی می دادم. اسلحه را روی دوش خودم انداخته بودم .ناگهان متوجه شدم چند نفر بصورت مخفیانه ودرپناه سایه ی دیوار ها ومنازل به طرف من می آیند وآرام ارام ه من نزدیکی می شوند. آنها قصد داشتند با حمله به من اسلحه ی مرا ازمن گرفته ومراخلع سلاح کنند. من هم فوری اسلحه را ازروی دوشم پائین آورده وبه طرف آنها گرفتم وگفتم که اگر بخواهند نزدیک شوند به طرف آنها شلیک خواهم کرد .شهید این ماجرا را به دوستانش هم تعریف کرده بود.»
قربان سرانجام تصمیم گرفت که عازم جبهه شود مدتی اندک تارسیدن موعد اعزام او به خدمت سربازی مانده بود که او تصمیم گرفت به جبهه برود. شاهوردی امانی شوهر خاله شهیدمی گوید:« یکی دو روزبه عید مانده بود وما درخانه مان به خانه تکانی وگردگیری فرش مشغول بودیم .من در حیاط بودم که شهید قربان آمد وچوب را ازدست من گرفته وگفت :عمو شاهوردی ، توکمی استراحت کن من فرشها را گردگیری می کنم . راستش عمو شاهوردی من می خواهم به جبهه بروم . گفتم :خدا به سلامتت بدارد .همه میروند تو هم یکی ازآنها.فردایش قربان عازم جبهه شد .»
همسر برادرش می گوید: « شهید وقت عزیمت می گفت : من وقتی رسیدم به جبهه
می خواهم وخیلی دوست دارم روی تیربارمتمرکز شوم وآن را دراختیار بگیرم ویک کمک هم داشته باشم که نوارتیربگذارد ومن مدام با شلیک خودم مقابل دشمن ایستاده ومقاومت کنم. این نشان از روحیه ی بالای مقاومت درنزدشهید بود.»
پسرخوش اخلاق وسربه زیرعزیزه امانی ارشق قبل ازرفتن به جبهه حرفهایی با مادرش ردو بدل میکند که شنیدن آن حرفها از قول مادرش خالی ازلطف نیست .
او می گوید:« یک روزبه آخرین چهارشنبه ی سال ( چهارشنبه سوری ) مانده بود که قربان رفت جبهه .قبل از رفتن با من مطرح کرد به او گفتم : قربان پسرم یکی دوروز هم بمان وعید را با ما باش وبعد برو. گفت : مادرجان ! این همه خون ریخته می شود تومی خواهی عید برپا کرده مراسم بگیری ؟ آنهم خونهایی که به خاطر ماریخته می شود. مادرجان ، آنهمه خون به خاطر چه کسانی ریخته می شود ؟ پس عیدی برای ما وجود ندارد.»
قربان عازم جبهه شد تا درمقابل دشمن بعثی مقاومت کند اما جهاد اوبیش از 20 روز به طول نینجامید وسرانجان در24/1/1362 درعملیات شرهانی ومناطق عملیاتی مذکور براثراصابت گلوله ازناحیه ی قلب به فیض شهادت نایل آمد.
یکی ازدوستانش که به سلامت ازجبهه برگشته بود روی قبراو گریه میکرد ومی گفت : من لحظه ی شهادتش با او بودم یک بار که به آسمان پرت شد وروی زمین افتا. مادرش را صدا زد ونام مادررا فریاد زد.
پیکر پاک شهید قران امانی ارشق درگلزار بهشت فاطمه (س) درکنار پیکرهای سایر شهدا آرام یافت