جانباز 70در صد حاج عظیم عظیپور میگوید: دکتر مادرم را بدلیل بیماری رماتیسماش از شستشو منع کرده بود. یاور تازه به دنیا آمده بود و نیاز به مراققبت داشت. همه کمک میکردیم و تر و خشکش میکردیم. هنگامی که گریه مکرد مادر او را با وجود درد شدید دستش درآغوش می گرفت و کودک را آرام می کرد .
فوت مادر
در پائیز سال 1354وقتی یاور 5 سا له بود آفتاب زندگی مادرش بدلیل همان بیماری رماتیسم از تابیدن ایستاد و یاور را در غم بی مادری فرو برد . و از آن پس فصل جدیدی در زندگی یاور آغاز شد. دو ماه بعد پدرش موسی دختر عموی خود رباب را به همسری انتخاب کرد . از آن به بعد ربابه زحمات یاور و دیگر خواهر و برادرانش را بر عهده گرفت .
دوران دبستان
وقتی یاور 7 ساله شد پدرش او را در دبستان نوربخش نیار ثبت نام کرد . روز اول مدرسه با دلهره و نگرانی راهی مدرسه شد ولی روزهای بعد با پیدا کردن دوستان جدید مدرسه برایش عادی شده بود . یاور دانش آموز درس خوانی بود به طوری که وقتی از مدرسه می آمد اول تکالیفش را می نوشت و سپس غذا می خورد و بعد از ناهار با بچه های همسایه مشغول بازی می شد .
دوران انقلاب اسلامی
با شکل گیری انقلاب در سال 57 و با توجه به اینکه خانه ما در نیار مرکز رهبری تظاهرات نیار بود و کارهایی از قبیل نوشتن پلاکارد و پخش اعلامیه امام خمینی (ره) و تنظیم زمان تظاهرات در آن جا جریان داشت یاور نیز با وجود سن کم از همان ابتدا با این مسائل آشنا شده بود . ولی بدلیل سن کم یاور ، او را برای تظاهرات به اردبیل نمی بردیم.
بالاخره وقتی یاور 8 ساله بود انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی به پیروزی رسید . با توجه به اینکه برادرم کرم رئیس انجمن اسلامی روستای نیار بود من به اتفاق برادران دیگر فعالانه در انجمن شرکت میکردیم و گهگاه یاور را نیز به انجمن میبردیم .
بدلیل مذهبی بودن خانوادهمان و جهت گیری سیاسی برادران بزرگتر ، یاور نیز دنباله رو برادران بزرگش بود و پا به پای برادران و دست در دست برادران در سخنرانی ها و محافل سیاسی شرکت میکرد .
آغاز جنگ و حضور برادران در جبهه
یاور تازه وارد کلاس چهارم ابتدایی شده بود که جنگ رژیم بعث عراق علیه ایران آغاز شد و بعد از چند ماه برادرمان پرویز داوطلبانه عازم جبهه جنوب شد و به اتفاق دکتر چمران در جنگهای نامنظم شرکت میکرد. حضور پرویز درجبهه جنگ، اولین جرقههای جهاد در مقابل کفر و ظلم را در یاور ایجاد کرد .
وقتی پرویز به مرخصی میآمد و از جبهه برای برادران دیگر تعریف می کرد روح حماسی را در یاور شعله ورتر میکرد .
سال 1360 زمانی که یاور وارد کلاس پنجم ابتدایی شده برادر دیگرش بهرام نیز عازم جبهه غرب شد و چند هفته بعد در عملیات طریق القدس شرکت کرد . وقتی یاور خبر آزاد سازی بستان را شنید از اینکه برادرش در آن عملیات شر کت کرده است به او افتخار میکرد .
چند ماه بعد هر دو برادر از جبهه جنگ به مرخصی آمدند . یاور نوعی پختگی و معنویت را از گفتار و رفتار برادران احساس میکرد . هر یک از حال و هوای معنوی جبههها برای خانواده صحبت میکردند و به برادران دیگر توصیه میکردند حتی برای یک بار هم که شده به جبهه بیایند .
شهادت بهرام در عملیات بیتلمقدس
باز هم بهرام و پرویز به جبهه اعزام شدند و اینبار هر دو در یک منطقه باهم. 10 اردیبهشت 1361 بود که رادیو اعلام کرد رزمندگان، عملیات دیگری را در منطقه شلمچه با هدف آزاد سازی خرمشهر شروع کردهاند و چون دو برادر یاور در این عملیات شرکت کرده بودند یاور نیز مثل سایر برادران اخبار را پیگیری میکرد . تا از اوضاع و احوال جبهه جنوب با خبر شود .
تا اینکه در 3 خرداد 1361 زمانی که یاور امتحانات نهایی پنجم ابتدایی را میگذراند خبر آزاد سازی خرمشهر در همه جای روستا پیچید . پدر یاور حاج موسی نیز چون در آن دوران مغازه خوار بار فروشی داشت به مناسبت پیروزی رزمندگان اسلام و پیروزی خرمشهر نوشابه و کلوچه برای اهالی ده احسان داد . یاور نیز بسیار خوشحال بود و در پوست خود نمی گنجید چرا که دو برادرش در این عملیات غرور آفرین حضور داشتند .
چنین رفتارهای ایثارگرانه ی پرویز در ذهن و قلب یاور نقش می بست تا روزی فرصت شکوفایی یابد .
ولی این خوشحالی دیری نپائید و با دیدن لباس سیاه برادرش پرویز که تازه از جبهه به مرخصی آمده بود فهمید که برادرش بهرام به شهادت رسیده و پیکرش نیز مفقود شده است .
شهادت برادرش پرویز و برادر ناتنیاش علی در عملیات رمضان
چندی بعد خانواده از دوستان پرویز مطلع شدند که پرویز نیز در اثر برخورد غیرمستقیم از ناحیه بازو مجروح شده است . ولی یاور از آن متعجب بود که چرا پرویز حرفی از مجروحیتاش در بین خانواده به میان نیاورده است .
وقتی یاور به اتفاق خواهر و نامادری اش، رخت خواب برای پرویز پهن میکنند نا باورانه میبینند که پرویز رخت خواب را به کنار گذاشته و روی زمین خوابیده است وقتی از او علت کارش را جویا شدند . پرویز در جواب به آنها میگوید :« در حالی که همرزمانم بر روی زمین با دشمن در حال جنگ هستند و بهرام و دوستانش روی خاک شلمچه افتاده اند من چگونه می توانم در بستر راحت بخوابم. این حرف برادر با آ نکه در آن زمان برایش قابل فهم نبود در ذهنش نقش بست .
مدت مرخصی پرویز به پایان رسید و او به اتفاق علی اشتر عربی برادر ناتنی عازم جبهه شد . پرویز رفته بود که پیکر بهرام را پیدا کند و به زادگاهش بیاورد . ولی متأسفانه نتوانسته بود پیکر او را پیدا کند .
22 رمضان سال 1361 بود که خبرها از عملیات جدید رزمندگان اسلام علیه دشمن حکایت میکرد پرویز و علی نیز دوشادوش هم در عملیات حاضر بودند .پرویز فرمانده گروهان بود.
دیگر خانواده نگران از احوال پرویز و علی اخبار را پیگیری میکردند . فردای روز عید فطر در روز 2 مرداد 1361 پرویز و علی نیز به فیض شهادت نائل شدند و پیکر هر دوشان نیز مفقود شد. این خبر خون را در رگهای برادران دیگر و یاور به جوش آورد ولی افسوس که سن یاور بسیار کم بود .
یاور تنها یاور پدر
بعد از برداشت محصول سال 61 و انجام کار کشاورزی دو برادر دیگر یاور ، عظیم و نظرعلی برای دفاع از اسلام به سوی جبهههای نبرد شتافتند .
یاور تازه وارد مدرسه راهنمایی شهید خلیل آبادی اردبیل شده بود و با رفتن برادران به جبهه دیگر پدر در کارهای مغازه تنها مانده بود و یاور وقتی از مدرسه باز میگشت به مغازه میرفت تا پدرش استراحت کند و تکالیف درسیاش را اغلب در مغازه مینویسد . پس از سه ماه برادرانش به مرخصی چند روزه آمدند و بلافاصله دوباره عازم جبهه شدند .
او دیگر تنها همراه پدرش بود به او کمک میکرد و نامههای برادرانش را برای پدر میخواند. او حالا تنها یاور پدرش شده بود.
نامه نظرعلی به یاور
نامه ای که نظر علی از جبهه به یاور فرستاده به طور خلاصه به این قرار است .
« برادرم یاور، حالت چه طور است حتماً خوب و خرسند به تعطیلات خود ادامه میدهی . برادرم یاور، خوب درس بخوان زیرا آینده کشور عزیز ایران به شما نوجوانان نیازمند است . پس برادرم درس بخوان و هم از پدرم مواظب باش و به ایشان کمک کن . یاور جان من در خانه تو را اذیت میکردم مرا ببخش و حلالم کن .
و تنها خواهشی که از شما دارم این است که از پدرم مواظبت کنی و راه شهیدان را ادامه دهی .
برادرم دیگر وقت گرامی شما را نمیگیرم . سلام مرا به تمامی اعضای خانواده برسان .»
تقدیم از برادر حقیرت نظر علی عظیم پور
شهادت نظرعلی و جانبازی حاج عظیم
اسفند سال 1321 بود که رزمندگان عملیاتی را در شلمچه با نام والفجر مقدماتی انجام دادند . ولی نتوانسته بودند به اهداف از پیش تعیین شده برسند . بعد از پایان عملیات با ارسال نامه نظر علی و عظیم، خانواده از بابت سلامتی آنها مطمئن شدند . نوروز سال 62 به دلیل شهادت برادر و دوری دو برادر دیگر برای یاور آن حال و هوای گذشته را نداشت زمانی که به اتفاق برادران کنار سفره عید مینشستند و سال نو را به هم تبریک می گفتند و همدیگر را در آغوش می گرفتند و میبوسیدند .
روز بیستم فروردین 1362 عملیات دیگری در منطقه فکه- شرهانی انجام شده بود و به دلیل آگاهی دشمن از انجام این عملیات توسط ستون پنجم، دشمن تمام مواضع رزمندگان را بمباران کرده بود. تا آنکه 23 فروردین نظر علی نیز در اثر اصابت ترکش خمپاره به سر و چشم به شهادت رسید حاج عظیم هم مجروح شده بود.
نظر علی اولین برادر یاور بود که پس از شهادت پیکرش به آغوش خانواده بازگشته بود. یاور به اتفاق پدر در حالی که مشغول تشییع و خاکسپاری نظر علی بودند که از برادر دیگرش عظیم هیچ خبری نداشتند در این زمان بود که یکجا برای چها رفرزند شهید مراسم یاد بودی برگزار گردید .
کرم که بزرگترین برادر یاور بود و در آن زمان کارمند بنیاد شهید بود برای یافتن عظیم با همه جا در تماس بود نهایتاً پس از جستجوی بسیار عظیم را در یکی از بیمارستانهای تهران در حالی که ترکش خمپاره به مغزش و کتفش اصابت کرده بود یافتند .
به حق نامش یاور بود؛ یاور پدر، یاور خواهر و یاور برادر
یاور با تمام وجود جای خالی برادرانش را احساس میکرد . ولی حیف که 12 سال بیشتر نداشت و نمی توانست راه آنان را ادامه دهد تنها کاری که میتوانست انجام دهد کمک به پدر و ادامه تحصیل بود تا به توصیۀ برادرانش عمل کند . عظیم عظیم پور برادر یاور از آن دوران نقل میند :
دوران نوجوانی یاور مصادف شده بود با مجروحیت بنده و وقتی برای جراحی به تهران رفتم صبورانه مرا همراهی میکرد و بعد از جراحی در طی 16 ماه فیزیوتراپی، یاور، یاور و کمک حال بنده بود . بنده هیچ گاه زحمتهای دلسوزانه یاور را از یاد نمیبرم . به حق نامش یاور بود؛ یاور پدر، یاور خواهر و یاور برادر.
برای رفتن به جبهه بی تابی میکرد
یاور سه سال مقطع راهنمایی را در مدرسه خلیل آبادی گذراند پس در سال 64 وارد دبیرستان آیت ا... سعیدی شد . در آن دوران اکثر کارهای مغازه به عهدۀ یاور بود و تابستانها خرید برای مغازه نیز بر عهده یاور بود . یاور با یک موتور گازی که خریده بود کارهای مغازه را انجام میداد و همزمان در پایگاه بسیج شهید باقر ور نیار نیز حضور فعال داشت و بعضی از شبها در پایگاه بسیج میماند 15 ساله بود اما برای رفتن به جبهه بی تابی میکرد. در تشییع جنازه شهدا شرکت میکرد و میخواست هر چه سریعتر به جبهه اعزام شود .
دست کاری در شناسنامه
سال 1365، تازه وارد اول دبیرستان شده بود ولی دیگر نمیتوانست برای اعزام به جبهه صبر کند. مثل برادرش بهرام شناسنامه اش را دست کاری کرد و سن اش را 2 سال افزایش داد و تاریخ تولد اش را 1347 کرد و برای اعزام به جبهه ثبت نام کرد .خانواده به دلیل سن کم و چون کمک دست پدر بود با رفتن او به جبهه موافقت نمی کردند .ولی یاور تصمیم اش را گرفته بود و هیچکس جلودار یاور نبود .
اعزام به جبهه
حاج عظیم میگوید: در آن زمان برادرم کرم به همراه کارمندان بنیاد شهید خدمت آیت ا... مروج (ره) امام جمعه وقت اردبیل رسیده بودند و از او راجع به رفتن یاور به جبهه با توجه به اینکه سه برادر و یک برادر ناتنیاش قبل از او به شهادت رسیدهاند و یاور تنها کمک حال پدرش در کار مغازه است ، سوال پرسیده بودند . ایشان در پاسخ فرموده بودند: «اگر بماند و در خدمت پدرش باشد این نیز جهاد بزرگی است»
اتوبوس اعزام رزمندگان آماده حرکت میشد و یا ور نیز در بین بسیجیان بود . من به اتفاق کارمندان بنیاد شهید و کرم برادر بزرگم با یک مینی بوس رفتیم محل اعزام و یاور را پیدا کردیم کارمندان بنیاد خطاب به یاور گفتند:
« نظر آیت ا... مروج این است که تو به جبهه نروی»
یاور در پاسخ گفت: امام خمینی میگوید به جبهه بروید.
گفتند : مروج امام جمعه و نماینده امام هستند .یاور در جواب گفت: وقتی امام میگوید اجازه والدین شرط نیست او چگونه این سخن را میگوید . من به جبهه خواهم رفت .
برادرم کرم به اتفاق همکارانش سوار اتوبوس شدند تا یاور را به زور پیاده کنند. ولی به هیچ وجه نتوانستند. من که در کناری ایستاده بودم و بی اختیار از دیدن این صحنه گریه میکردم . یکی از کارمندان گفت : به حر ف آیت ا... که گوش نمیدهی ما هم که هیچ، به خاطر برادرت عظیم که دارد گریه میکند و میداند که این رفتن دیگر بازگشتی برایش نیست و تو نیز مثل برادرانت شهید میشوی، گوش بده!
یاور در جواب گفت :« اشک عظیم برای من اشک ارشادی است به من میگوید یاور برو اسلحۀ برادرانت بر زمین مانده است.»
اتوبوس نیز باید حرکت میکرد کارمندان بنیاد شهید که نتوانسته بودند یاور را از رفتن به جبهه منصرف کنند. از اتوبوس پیاده شدند و بالاخره یاور همراه رزمندگان اسلام عازم تبریز شد.
ارسال نامه به خانواده و اعزام به قجریه
حدود 20 روز بعد از اعزام، نامای به خانواده میفرستد و خانواده را از حال و سلامتی خود باخبر میکند و در 30 آذر 1365 به قجریه، محا آموزش نیروهای لشکر31عاشورا اعزام میشود .
در آن زمان سپاه آماده عملیاتی برای تهدید شهر بصره عراق میشد . یاور هم که مانند سایر رزمندگان از قریب الوقوع بودن عملیات در جنوب خرمشهر و غرب جزیرۀ مینو کم و بیش آگاهی داشت خود را برای جهاد آماده می کند:
حضور در عملیات کربلای4 به روایت همرزم
محمد حسنزاده میگوید: یاور را صبح عملیات کربلای4 از لابلای نخلهای خرما برای آخرین بار دیدم که لباس غواصی به تن داشت و آماده نبرد میشد .
سرانجام صبح چهارم دی 1365 عملیات، آغاز میشود یاور نیز به همرا ه غواصان لشکر 31 عاشورا وارد آب سرد و خروشان اروند میشوند و پس از عبور از موانع طبیعی و مصنوعی با دشمن درگیر می شود .
اما دشمن با بهره گیری از اطلاعات ماهواره ای آمریکا و حساسیتی که خود و ایرانی ها بر روی شاهراه بصره در این منطقه داشتند . از انجام چنین عملیاتی بو برده بودند .
با ایجاد کمین و آماده باش نیروها به سر می بردند و دشمن نیز پس از شروع عملیات شروع به تکهای ضد غواصی در شناور و بمباران عقبه یگانهای ایران کردند .
به همین دلیل موج دوم و سوم نیروهای غواص و قایق سواران ایرانی را با شلیک حجم سنگین از تیر و گلوله بر معابر تنگه ام الرصاص وبوارین به هم زدند مانع پیشروی و حتی استقرار نیروهای ایرانی بر خطوط تازه تصرف شده گردیدند.
تغییر موضع نیروها و ارسال نامه به خانواده
سرانجام پس از یکروز نبرد طاقت فرسا یاور به همراه رزمندگان اسلام بنا به دستور فرماندهان برای جلوگیری از دادن تلفات بدون رسیدن به اهداف از پیش تعیین شده عملیات را متوقف میکنند .یاور بعد از این عملیات نامه ای در تاریخ دوازدهم دی 1365 به خانواده می نویسد ، تا اولاً خانواده را از سلامتی خود باخبر کند و چند تا توصیه به پدر و برادرانش داشته باشد که به اختصار عیناً در زیر می آید:
هر یک از برادرانم که نامه را به پدرم میخواند از قول بنده به پدرم بگوئید « ان ا... مع الصابرین» پدرم بر توست صبر انقلابی ،صبری یعقوب وار.
پدر عزیزم باز هم از تو با حالی زار و قلبی پژمرده بعد پذیرفتن عذرم با زبانی قاصرم با نامۀ ناقصم. برادر عزیزم کرم تو که با فرزندان شهدا بیشتر ارتباط داری از تو میخواهم بیشتر با آنها باشی و آنها را نوازش کنی چون دل آنها شکسته و آنها در این دنیا حامیشان را از دست دادهاند گرچه خدا یار آنهاست از طرف من هم یک لحظه هم که شده یک نگاه محبت آمیز به فرزندان شهدا بکن و در پایگاها بیشتر به درس عقیدتی اهمیت بده ولی میدانم که پیغمبر به راحتی دینش را تبلیغ نکرد. در آخر نماز جمعه از یاد نرود .
حضور در شلمچه و وفای به عهد برادری
یاور به همراه رزمندگان به شلمچه منتقل شد. شلمچه در نظر یاور جلوۀ دیگری داشت ، شلمچه مکانی بود که برادرش بهرام در آزادسازی خرمشهر به شهادت رسیده بود و پیکرش در همانجا مانده بود همانجایی که برادرش پرویز به همراه برادر ناتنی شان علی اشتر عربی در عملیات رمضان به شهادت رسیده بود و پیکر آنها را نیز شلمچه در خود نگه داشته بود. شلمچه تصویر مجسم از کربلا بود . اینجا یاور تنها نبود گویی صدای نجوای برادرانش را میشنید و یاور نیز با عهدی که با برادرانش بسته بود تا نگذارد اسلحهشان بر زمین بماند.
حضور در عملیات کربلای5 و شهادت
غروب 18 دی 1365 بود و حدود 14 روز از عملیات کربلای 4 میگذشت رزمندگان نیز از عملیات بزرگ دیگری آگاه بودند . یاور نیز همانند سایر رزمندگان اسلام با شور و شوق خاصی خود را برای عملیات آماده می کرد .
منطقه عملیاتی لشکر 31 عاشورا نوک کانال ماهی بود. پس از نماز مغرب و عشاء چهره یاور هر چه به زمان عملیات نزدیکتر میشد برافروختهتر میشد. فرماندهان از اهمیت این عملیات و پیچیده بودن موانع دشمن برایشان گفته بودند . ولی هیچ مانعی در مقابل ایمان بسیجیان، توانایی مقاومت نداشت.
نیمه شب شد هلال ماه راه را برای رزمندگان روشن کرده بود با دستور فرماندهان نیروها به سمت مواضع دشمن حرکت کردند و با رسیدن رزمندگان به نزدیک موانع دشمن در ساعت 1:30 با مداد با رمز مبارک «یا زهرا (سلام الله علیها)» عملیات کربلای 5 آغاز شد . یاور به همراه برادران بسیجی و سپاهی خود را به عظیم ترین و پیچیده ترین استحکامات دشمن در شرق بصره زد.
دیگر کالبد خاکی یاور توانایی همپایی با روحی که به کمال خود رسیده بود را نداشت و سرانجام در 20 دی 1365 پس از یک روز نبرد دلیرانه در اثر برخورد ترکش خمپاره به سر ، چشم ، شکم و ز انو در سن 16 سالگی دعوت حق را لبیک گفت و به جرگه شهیدان و برادرانش پیوست.
انتقال پیکر و خبر به پدر از زبان برادرش
پیکر یاور پس از دو روز توسط هواپیما به تبریز و از آنجا به اردبیل منتقل شد. چون یاور چهارمین پسر حاج موسی بود که به شهادت رسیده بود . هیچ یک از کارمندان بنیاد شهید توانایی دادن خبر شهادت به پدرم نداشتند . قرار بر این شد همه مسئولین شهر اردبیل اعم از امام جمعه ، فرماندار، شهردار و دادستان و رئیس آموزش و پرورش و ... برای دادن خبر شهادت اول به بنیاد شهید بیایند و از آنجا به همراه کارمندان بنیاد به خانه پدرم و در روستای نیار برویم .
وقتی مسئولین به خانه پدرم رسیدند به همراه او وارد خانه شدند و کارمندان بیناد نیز شروع به چراغانی و نصب عکس و پلاکارد شدند .
از آنجایی که حاج موسی پدر سه شهید بود آمدن مسئولین شهری و استانی برایش امری معمول بود .
آیت الله مروج شروع به صحبت کرد و برای دادن خبر شهادت زمینه چینی کرد و میگفت فرزندان امانات الهی اند و امانات را باید به صاحب اصلیاش پس بدهیم . ایشان هر چه صحبت کردند؛ پدرم متوجه علت حضور مسئولین نمیشدند!
من که کنار آقای مروج نشسته بودم وقتی دیدم آقای مروج توانایی گفتن خبر شهادت را ندارند به ایشان گفتم اگر اجازه بدهید بنده خبر شهادت را به پدرم بدهم .
آقای مروج گفت : تو خبر را بگو.
گفتم :پدر جان این آقایان که هر کدام مسئول اداره ای هستند و همه متقبل زحمت شده و به خانهمان آمده اند این دیدار مانند دیدارهای قبل نیست .
پدرم گفت : پس برای چه آمدهاند!؟
گفتم : آمدهاند خبر شهادت یاور را بدهند
به استثناء پدرم همۀ مسئولین شروع به گریه کردند و پدرم استوار مانده بود.
فردای آن روز پس از آنکه آیت ا... مروج بر پیکر یاور نماز خواند اهالی روستای نیار و اردبیل و مسئولین شهر و بخصوص هم کلاسیهای یاور پیکر او را تا زادگاهش نیار تشییع کردند و یاور را در زیر پای مادرش و کنار قبر برادران شهیدش به خاک سپردند .
انتهای پیام/