شهیدی که اقامت اروپا را نپذیرفت
به گزارش نوید شاهد اردبیل، شهید خلبان ضیاالدین ذاکر شهریور ماه سال ۱۳۲۷ در روستای تازه کند از توابع شهرستان گرمی دیده به جهان گشود و دوران کودکی را تحت تعلیم و تربیت مادری مؤمن و سیده و پدری معلم و فرهنگی سپری کرد.
ضیاالدین راهی مدرسه شد، سال اول ابتدایی را به جهت مأموریت پدرش در شهر گرمی تحصیل کرد و سپس با انتخاب رشته ریاضی وارد دبیرستان صفوی شد و دیپلم خود را با معدل بالا از این دبیرستان اخذ کرد.
وی پس از اتمام تحصیلات و سپری کردن دورههای آموزشی در دانشکده افسری تهران ازدواج کرد که حاصل این ازدواج دو فرزند پسر و دختر است که از شهید به یادگار مانده است.
او به سبب علاقه و میل شدید باطنی به خلبانی در این دوران رشته خلبانی را به عنوان شغل آینده خود انتخاب و در سال ۱۳۴۵ به هوانیروز پیوست، تخصص یادگیری پرواز را به مدت شش ماه در ایتالیا گذراند و در بازگشت در رسته پرواز با بالگرد «شینوک» در پایگاه رزمی پشتیبانی هوانیروز اصفهان مشغول شد.
خواهر شهید در بیان خاطراتی از شهید میگوید: وقتی دفتر انشا ضیاالدین را مرور میکردم با انشا جالبی مواجه شدم که موضوعش این بود «می خواهید در آینده چه کاره شوید». او نوشته بود من میخواهم یک خلبان شوم و در آسمانها پرواز کنم، من میخواهم خلبان بشوم و در مقابل دشمنان از مردم دفاع کنم وبا دشمن به جنگم من میخواهم خلبان شوم تا...
خدایی باشید و در راه قرآن و اسلام گام بردارید
پدر شهید «داداش ذاکر» نیز درباره اش چنین میگوید: یک روز در منزل نشسته بودیم که یکی از بچههای همسایه با عجله آمد و گفت که ضیاالدین در کوچه با چند نفر دعوا میکند به سرعت به کوچه رفتم وقتی به کوچه رسیدم از آنچه که دیدم تعجب کردم.
پسرم با سه نفر از بچههای محله که از او هم بزرگتر بودند به طور همزمان گلاویز شده بود و کم کم آنها را از پا انداخته بود. بعد از جدا کردن آنها من میخواستم به خاطر دعوا کردنش او را تنبیه کنم که پدر یکی از سه نفر دست مرا گرفت و گفت پسر تو به تنهایی با سه نفر بزرگتر از خودش گلاویز شده و آنها را هم مغلوب کرده است، حیف نیست چنین پسر صبور و شجاع را تنبیه کنی!
نکتهای که از شهید برایم زیبا و جالب بود این است که همیشه به ما توصیه میکرد «خدایی باشید و در راه قرآن و اسلام گام بردارید».
وقتی جنگ تحمیلی آغاز شد، شهید به همه اطرافیان خود میگوید: اکنون تاریخ در دست ماست و نباید اجازه دهیم که دشمنان ما کشورمان را تصرف کنند و مردم کشورمان زیر بار ذلت رفته و اسیر دشمنان شوند با این عقیده و از روی وظیفه عازم جبهه شد.
امان نامهای که در ایتالیا به شهید آمد
خواهر شهید از خاطرهای قبل از رفتن شهید به جبهه چنین میگویند: در روزهای اول جنگ ضیاالدین به همراه همسر و فرزندش در هتل نشسته بودند که گارسون هتل میآید و به زبان ایتالیایی میگوید: دو نفر آقا که به زبان انگلیسی صحبت میکنند آمدهاند و میخواهند شما را ببینند، ضیاالدین پاسخ میدهد: من پایین نمیروم اگر آنها با من کار دارند میتوانند بیایند.
گارسون میرود و چند لحظه بعد دو مرد بر چارچوب در ظاهر میشوند. ضیاالدین کارشان را می پرسد. یکی از آنها که به طور کامل از سابقه ضیاالدین با خبر بوده شروع به تعریف کردن از ضیاالدین میکند که شما افسر لایق و خلبان ماهر وزبده ای هستید و ما میدانیم که کشور شما مدتی است درگیر جنگ وحشتناکی شده است که احتمال پیروزی شما در آن بسیار ضعیف است.
آن دو نفر ادامه میدهند: نمیخواهیم شما به عنوان خلبانی ماهر و دوره دیده در این جنگ کشته شوید ما میخواهیم به شما بگوییم که با توجه به شرایط سخت و خطرناک موجود میتوانید به ایران باز نگردید و در هر کشوری که دوست دارید اقامت گرفته و به عنوان یک شهروند درجه یک زندگی خوبی داشته باشید.
افسران ایران وطن فروش نیستند
ضیاالدین سرش را پایین میاندازد و سکوت میکند، آن دو احساس میکنند که او را تحت تأثیر قرار دادهاند، دوباره با شدّت بیشتری ادامه میدهند که حیف نیست خلبان ماهری مثل شما از دست برود و کشته شود؟ ما قول میدهیم همه امکانات رفاهی و شغلی شما را فراهم کنیم. خوشبختانه، خانواده تان هم همراهتان هست و دیگر هیچ نگرانی نخواهید داشت شما در هر جایی که بخواهید با خوبی و خوشی زندگی خواهید کرد.
ناگهان ضیاالدین از جایش بلند میشود از شدت عصبانیت سرخ شده، دستهایش را مشت میکند و به شدت به هم میفشارد و با عصبانیت به انگلیسی فریاد میزند بروید به اربابهایتان بگویید: «افسران ایران وطن فروش نیستند» و با اشاره دست درِ خروج از هتل را به آنها نشان میدهد. آن دو نفر شرمنده و خجل سرهایشان را پایین انداخته بدون اینکه به چهره برافروخته یک افسر وطن دوست نگاه کنند، از هتل خارج میشوند.
شهادت
در تاریخ ۶ آبان ماه سال ۱۳۵۹ مأموریتی به ضیاالدین ابلاغ شد وی در این مأموریت وظیفه داشت از راه مراغه آذوقه و نیرو و سوخت به مردم شهرهای سقز و سردشت برساند. خلبان ذاکر به همراه هم پروازش خلبان «اهری» و «ودود درجه دار» و نیز دو گروهبان دیگر به نامهای «صفایی» و «امیری» در حالی که بالگردشان پر از بشکههای سوخت و آذوقه بود به سوی سردشت پرواز کردند.
مسافت مراغه تا سردشت را طی و باید از ارتفاعی به نام «زمزیلان» میگذشتند که در ۵۰۰ متری ارتفاع، بالگرد آنها هدف موشک هواپیماهای دشمن قرار گرفت و شعله ور شد. صفایی و امیری در همان دقایق اول در میان شعلههای انفجار بشکههای بنزین به شهادت می رسند.
پیکرهای مطهر خلبان ذاکر و ودود درجه دار به سردخانه شهرستان مراغه انتقال یافت و پس از شناسایی به خانواده آنها تحویل داده شد. خلبان اهری نیز پس از دو سال اسارت در عملیات رزمندگان کشورمان آزاد میشود.
نام خلبان ضیاالدین ذاکر با درجه سرلشگری در آمار شهدای هوانیروز آمده است و مزار مطهرش در بهشت زهرای تهران قرار دارد.
انتهای پیام/