همسر شهید: فقط 10 روز زير يک سقف زندگی کرديم
به گزارش نوید شاهد اردبیل، شهيد ابراهيم شيرين چهره، دوم بهمن ماه سال 1346 در شهرستان اردبيل در يک خانواده 8 نفره (2 پسر و 4 دختر) که شهيد سومين فرزند خانواده محسوب میشد از مادری به نام فاطمه دانشور هاشمی، در خانوادهای مذهبی ديده به جهان گشود. پدرش علی، از طريق کارگری در سطح شهر اردبيل مخارج خانواده را تامين میکرد و همیشه در مضیقه مالی بودند.
وقتی برای مصاحبه با خانواده شهيد رفتيم متاسفانه مادر شهيد چند سال پيش دار فانی را وداع گفته و چشم از اين دنيا فروبسته بود.
دوران تولد و قبل از مدرسه
پدر شهيد میگويد: چون ابراهیم، سومين فرزند خانواده بود دوست داشتم همسر مرحومم فرزندی که به دنيا میآورد پسر باشد. تا زمان پيری عصای دستم باشد. پسرم به دنیا آمد. نامش را از قرآن ابراهيم گذاشتم. قبل و بعد از تولد شهيد وضعيت مالی خوبی نداشتيم و تقريباً خانواده فقيری بوديم و من از طريق خريد و فروش چوب ساختمان و کارگری در شهرستان اردبيل امرار معاش میکردم و به دليل عدم وجود مهد کودک و مکتب خانه در محل زندگيمان نتواستم ابراهیم را برای ارتقای در علم و دانش نام نويسی کنم. او در بچگی بسيار زرنگ و با هوش بود و علاقه زيادی به تحصيل داشت و از طرفی از کودکی آرزو داشت تا به عنوان درجهدار به کشور خود خدمت کند و از اين طريق امرار معاش کند.
دوران ابتدایی
ابراهیم وقتی به 7 سالگی رسيد به همراه خودم در مدرسه ابتدائی رشديه واقع در شهرستان اردبيل ثبت نام کردم. تمام تکاليف مدرسهاش را به تنهايی انجام میداد و با تمام همکلاسیهايش و هم بازيهايش بسيار مهربان و رئوف بود. به قدری به انقلاب و امام خمينی(ره) علاقمند بود که علی رغم سن کمش در پايگاه مسجد محله فعاليت انقلابی داشت و بيشتر اوقات خود را در مسجد محل سپری میکرد.
دروان راهنمایی
دوران ابتدائی را با موفقيت به پايان رساند. برای گذراندن دوره راهنمايی در سال تحصيلی 59-58 در مدرسه راهنمايی شهيد قاضی (مهرگان سابق) شهرستان اردبيل ثبت نام کرد. بچه درس خوانی بود و من و خانواده به وجودش افتخار میکردیم. در کنار تحصیل علم، ورزش هم میکرد و با سن کمش مخالفت خودش را با گروههای ضد انقلاب و منافقین علنی کرده بود. در سال تحصيلی 61-60 با موفقيت دوره راهنمایی را به پايان رساند.
دوران دبیرستان و ورود به ارتش
برای گذراندن دوره دبيرستان در مدرسه آموزگار شهرستان اردبيل در سال تحصيلی 62-61 ثبت نام کرد اما به دليل ضعف مالی و علاقه شديد به نظام از سال سوم دبيرستان وارد ارتش شد. به نماز اول وقت علاقه وافری داشت و علی رغم اينکه در تمام مراسمات مسجد اعم از ماه مبارک رمضان و ماه محرم شرکت میکرد به ورزش تکواندو نيز علاقمند بودند در اين حرفه نيز بسيار ماهر و موفق بود.
ارتباط اجتماعی بالا
ارتباط اجتماعیاش به قدری بود که با تمام اهالی محل اعم از کوچک و بزرگ ارتباط داشت. همان طور که خداوند منان سفارش همسايه را به همسايه کرده، رفتار کرده و سعی میکرد در تمام کارها به همسايهها کمک کند. مقابل مشکلات زندگی همچون کوه صبور و استوار بود و بزرگترين آرزویش خريد ماشين به من بود.
ازدواج و تشکیل زندگی مشترک
وقتی به سن 20 سالگی رسيد به مادرش گفته بود که دختر دايیاش را برایش خواستگاری کنيم. بعد از مراسم بله برون، مراسم عقد و ازدواجش خيلی ساده برگزار شد.
پدر شهيد میگويد: شهيد علاوه بر اين که خواستههای همسرش را تامين میکرد؛ کمک خرج من و خانواده (مادر، برادر، خواهر) نيز بود و با همسر خود بسيار مهربان و رئوف بود.
از زبان همسر
معصومه دانشور هاشمی میگويد: وقتي با ابراهیم ازدواج کردم خانهدار بودم و سطح تحصيلات او سوم دبيرستان بود. وقتی نامزد شدیم، 20 سال داشت و من 17 ساله بـودم و زندگی مشترکمان 9 ماه و 10 روز بود که 9 ماه نامزد بوديم و 10 روز زير يک سقف زندگی کرديم.
من تمام خصوصياتش را يک خصوصيت عالی و انسانی میدانم. ابراهیم را يک انسان نمونه میدانم. وضعيت مالی ما هنگام ازدواج متوسط بود و با حقوق کارمندی امرار معاش میکرديم.
ابراهیم، اوقات فراغت خود را با ورزش تکواندو سپری میکرد و با کسانی که قصد خيانت به کشور ايران داشتند دشمن بود. بسيار قوی و مصمم بود و در مقابل دشواريهای زندگی خم به ابرو نمیآورد. همه دوستان و خويشاوندان و همسايگان او را به عنوان الگو و اسوه خود میدانستند. با همه بسيار مهربان و رئوف بود و برای دفاع از اسلام و حقوق مردم و ناموس و خاک، داوطلبانه به جبهه اعزام شد.
خبر شهادت
همسر شهید میگوید: موقعی که خبر شهادتش را از طرف بنياد شهيد شهرستان اردبيل به ما دادند چند هفتهای با خودم نبودم. باور نمیکردم که ابراهیم را به اين زودی از دست دادهام و هنوز هم چشم به راهش هستم.
وقتی برای آخرين بار میخواست به جبهه اعزام شود؛ حدود 10 روز بود که از ازدواجمان میگذشت. گفتم به فرمانده خود بگو که تازه ازدواج کردهای اگر امکان دارد تو در اين ماموريت شرکت نکنی.
در جواب به من گفت: من نیروی شناسایی هستم. اگر من و امثال من در اين جنگ شرکت نکنیم و از وضعيت رژيم بعث عراق به نيروهای خودی اطلاعات ندهيم امکانش زياد است که نيروهای ما در اين عمليات با شکست رو به رو شوند. هر چه اصرار کردم نتوانستم او را از رفتن به جبهه باز دارم.
درنهايت در تاريخ بيست و دوم فروردين سال1367 در کله قند در اثر بمباران هوايی رژيم بعث عراق، موقع شناسايی وضعيت دشمن در عمليات بيت المقدس 5 به مقام والای شهادت نائل آمد و پيکر پاک شهيد مفقود الجسد اعلام شد. 10 روز زير يک سقف زندگی کرديم و رفت و پیکرش را هم نیاوردند.
انتهای پیام/