به خاطر علاقه به علامه مقدس اردبیلی اسمش را مقدس گذاشتیم
به گزارش نوید شاهد اردبیل، شهید مقدس عبدالعظیمی، یکم اردیبهشت 1345، در روستای شام اسبی از توابع اردبیل به دنیا آمد. پدرش فیروز، کارگر بود و مادرش رحیمه نام داشت. تا اول راهنمایی درس خواند. به عنوان سرباز ارتش در جبهه حضور یافت. بیست و پنج اردیبهشت 1365 در حاج عمران عراق بر اثر اصابت ترکش خمپاره به شهادت رسید. پیکر او در گلزار شهدای زادگاهش به خاک سپرده شد.
به خاطر علاقه به علامه مقدس اردبیلی اسمش را مقدس گذاشتیم
در روستای شام اسبی وقتی که اولین فرزند فیروز عبدالعظیمی و رحیمه رستمی متولد شد آنها نام فرزند پسر خودشان را مقدس گذاشتند مادرش میگوید: «عموی او صاحب فرزند نمیشد وقتی که پسرم متولد شد اسمش را مقدس گذاشت از او پرسیدم که چرا مقدس؟! عمویش گفت: بخاطر علاقه به علامه مقدس اردبیلی اسمش را مقدس گذاشتیم. مقدس اردبیلی عالمی بزرگ بود که به محقق اردبیلی هم معروف بود. داستان زندگی اش را شنیدم بودم. می گفتند: پدرش به خاطر یم سیب که از رودخانه گرفته و خورده است برای طلب حلالیت تا اصفهان پیاده رفته تا صاحب باغ را که باغش در روستای ما بود پیدا کند و از او طلب حلیت کند و مقدس اردبیلی فرزند چنین شیر و نان پاک خورده بوده که بعدها باعث افتخار شیعه میشود و پیکرش را در نجف و در کنار پیکر پاک حضرت علی(ع) دفن کردهاند.
پدر و مادر مقدس در ادامه زندگی، صاحب دو دختر وچهار پسر دیگر شدند تا زندگی خانوادگی 9 نفره آنها تکمیل گردید. مقدس با تولد خودش که فرزند خوش قدم بود به زندگی پدر و مادرش شادی و نشاط آورد و پدرش کشاورز و مادرش خانه دار بود هرچند که وضیعت اقتصادی آنها خوب نبود اما زندگی آنها در نهایت آرامش دنبال میشد.
دوران تحصیل در دبستان و فعالیت در ورزش کشتی
مقدس، دوران ابتدائی را در مدرسه شهید رحیمی فعلی که قبلاً نام دیگری داشت گذراند و با موفقیت به پایان رسانید. کلاس اول راهنمایی را در مدرسه فجر ثبت نام کرد و مدرسه راهنمایی فجر روستای شام اسبی آخرین ایستگاه تحصیلات مقدس بود چون به علت وضیعت اقتصادی نامناسبشان و روی آوردن به کار جهت کمک به خانواده ایشان مدرسه را ترک کرد و به کشاورزی در روستا مشغول شد. او که از زمان کودکی رفتار و شخصیتش در حال تغییر و تحول بود؛ طوری نشان میداد که گویی با بچههای هم سن و سال خود تفاوت دارد به ورزش روی آورد و به یک کشتی گیر خوبی تبدیل شد. او در کار خانه به پدر و مادر کمک میکرد. ارتباط او با همسایهها واقعاً صمیمانه و خوب بود و بیشتر با همسایهها و همسن و سالان خود رفت و آمد داشت او بیشتر از همه به پدر و مادرش احترام میگذاشت و مادرش را خیلی دوست داشت.
خدمت سربازی و خبر شهادت از زبان خودش
زمان خدمت سربازی او رسید و به خدمت مقدس سربازی اعزام گردید. در لشکر 64 پیاده ارومیه مشغول به خدمت شد. او که مجرد بود و دوران آموزشی خود را داشت تمام میکرد در آخرین مرخصیاش به مادرش خبر شهادتش را اینگونه داد.
مادرش میگوید: ساکش را آماده کرده بود و روی پلهها ایستاده بود. نزدیک شدم و دست هایش را دست هایم گرفتم. از پیشانی ام بوسید و به من گفت : مادر حلالم کن این آخرین دیدار ماست. من دیگر بر نخواهم گشت.
با ناراحتی گفتم : پسرم این چه حرفی است که میزنی. او بازهم تکرار کرد و گفت: شهادت آرزوی بزرگی است. مادر حلالم کن. بگو که حلالم میکنی من در خواب دیدهام که شهید خواهم شد و دیگر بر نخواهم گشت. در آغوشش کشیدم و گفتم: بیست سال زحمت کشیده ام و آروزی دیدن دامادی توست. چرا این چنین حرف میزنی. در چشمانم خیره شد و اشک در چشمانش حلقه زد. انگار التماس میکرد! با بغض در گلویم آرام گفتم: حلالت کردم.
شهادت
8 روز بعد از اتمام دوران آموزشی بر اثر بمباران شیمیایی دشمن این جوان برومند در تاریخ بیست و پنجم اردیبهشت 65 و در بیست سالگی در منطقه حاجی عمران به شهادت رسید. مدفن او در گلزار شهدای روستای شام اسبی واقع است.
رویای صادقانه
وقتی که مردم در یک مراسم با شکوه جنازه او را روی دوش حمل میکردند مادرش یاد خوابی افتاد که سالهای قبل دیده بود مادرش اینگونه میگوید: « مقدس هشت سال داشت دیدم در یک امام زاده هستم آن جا 3 تا تشت گذاشته بودند که کنار هر کدام از تشتها 3 پسر زیبا نسشته بود یکی از آنها به من گفت: پسر بزرگت برای ما کافی است و از بین این فرزندانت پسر بزرگت را برای این کار انتخاب کردهایم.»
او مطمئن شد که شهدا کسانی هستند که از قبل انتخاب شدهاند و از اینکه پسرش و خودش نیز این افتخار را داشتند که جزو منتخبین باشند اشک شوق میریخت و به خودش دلداری میداد و میگفت که پسری که دنیا را دوست نداشت عاقبت به آرزویش رسید.
انتهای پیام/