خاطرات شفاهی زهرا شاهینی همسر و مادر شهیدان «اسماعیل و یحیی عامری»
مادر شهید «یحیی عامری» میگوید: پسرم عاشق جبهه بود و همراه پدرش چند بار به جبهه رفت و همیشه میگفت: مادرم باید مثل مادر وهب باشد.
کد خبر: ۵۹۲۶۵۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۳/۱۱
خاطرات شفاهی زهرا شاهینی همسر و مادر شهیدان «اسماعیل و یحیی عامری»
مادر شهید «یحیی عامری» میگوید: مادرم باید مثل مادر وهب باشد، سر وهب را وقتی برای مادرش آوردند، سر را پرت کرد و چند نفر از دشمنان را به درک واصل کرد و گفت: من پسرم را در راه اسلام بخشیدهام.
کد خبر: ۵۹۲۶۲۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۳/۱۱
خاطرات شفاهی زهرا شاهینی همسر و مادر شهیدان «اسماعیل و یحیی عامری»
مادر شهید «یحیی عامری» میگوید: مادرم باید مثل مادر وهب باشد، سر وهب را وقتی برای مادرش آوردند، سر را پرت کرد و چند نفر از دشمنان را به درک واصل کرد و گفت: من پسرم را در راه اسلام بخشیدهام.
کد خبر: ۵۹۲۶۲۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۳/۱۱
خاطرات شفاهی زهرا شاهینی همسر و مادر شهیدان «اسماعیل و یحیی عامری»
مادر شهید «یحیی عامری» میگوید: مادرم باید مثل مادر وهب باشد، سر وهب را وقتی برای مادرش آوردند، سر را پرت کرد و چند نفر از دشمنان را به درک واصل کرد و گفت: من پسرم را در راه اسلام بخشیدهام.
کد خبر: ۵۹۲۶۲۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۳/۱۱
خاطرات شفاهی جانبازان؛
جانباز «محمد اویسی» درباره رفتنش به جبهه چنین روایت میکند: سیزده سالم بود و اول راهنمایی بودم. آن زمان تازه جنگ شروع شده بود و دلم هوای جبهه کرده بود. سه ماه اولی که به جبهه رفتم به صورت پدافندی تو جزیره مجنون بودم. در یکی از عملیاتها وقتی دشمن به ما حمله کرد از ناحیه پا و دست مجروح شدم.
کد خبر: ۵۹۲۵۴۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۳/۱۰
خاطرات شفاهی جانبازان؛
جانباز «مسعود سالاری» چنین روایت میکند: سال 1364 یکی از دوستانم به شهادت رسید. من به همراه چند نفر از دوستانم به خاکسپاری دوست شهیدمان رفتیم و همان جا با هم صحبت کردیم و عهد بستیم که با هم به جبهه برویم. در عملیات کربلای 10 به کردستان اعزام شدم، در شهرک سلیمانیه عراق در حال انجام عملیات بودیم که مجروح شدم.
کد خبر: ۵۹۲۴۲۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۳/۰۷
خاطرات شفاهی جانبازان؛
جانباز «مسعود سالاری» چنین روایت میکند: سال 1364 یکی از دوستانم به شهادت رسید. من به همراه چند نفر از دوستانم به خاکسپاری دوست شهیدمان رفتیم و همان جا با هم صحبت کردیم و عهد بستیم که با هم به جبهه برویم. در عملیات کربلای 10 به کردستان اعزام شدم، در شهرک سلیمانیه عراق در حال انجام عملیات بودیم که مجروح شدم.
کد خبر: ۵۹۲۴۲۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۳/۰۷
خاطرات شفاهی جانبازان؛
جانباز «مسعود سالاری» چنین روایت میکند: سال 1364 یکی از دوستانم به شهادت رسید. من به همراه چند نفر از دوستانم به خاکسپاری دوست شهیدمان رفتیم و همان جا با هم صحبت کردیم که با هم به جبهه برویم. در عملیات کربلای 10 به کردستان اعزام شدم، در شهرک سلیمانیه عراق در حال انجام عملیات بودیم که مجروح شدم.
کد خبر: ۵۹۲۴۲۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۳/۰۷
خاطرات شفاهی جانبازان
ابراهیم ممشلی جانباز ۷۰ درصد می گوید: در این عملیات و پاکسازی هر وجب آن خون شهیدی بود که هدیه شد تا این منطقه از تصرف عراقیها آزاد شود. آزادسازی "خرمشهر" نماد مقاومت و استقامت ملت ایران در مقابل استکبار جهانی است که در تاریخ ماندگار شده است.
کد خبر: ۵۹۲۳۰۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۳/۰۶
خاطرات شفاهی جانبازان؛
جانباز «محمدحسین ماندگاری» چنین روایت میکند: برای اعزام به جبهه، داوطلبانه به پادگان 05 کرمان رفتم. در آنجا طی ۴۵ روز، آموزشهای فشردهای دیدیم و بلافاصله پس از پایان دوره، ما را به جبهه اعزام کردند. در مدتی که در جبهه حضور داشتم، سه بار مجروح شدم. هر کاری که کردیم، فقط برای رضای خدا بود.
کد خبر: ۵۹۲۲۴۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۳/۰۵
خاطرات شفاهی جانبازان؛
جانباز «سیفالله زارع گیلچالان» چنین روایت میکند: عید سال ۱۳۶۱، جوانی ۲۱ ساله بودم که فرماندهی خط مقدم جبهه پیرانشهر را بر عهده گرفتم. در سال ۱۳۶۲، در یکی از مأموریتها گرفتار کمین دشمن شدم. ماشینم واژگون شد و از ناحیه دست و گردن مجروح شدم. در مدت حضورم در جبهه، سه بار تا مرز شهادت پیش رفتم و تجربهای نزدیک به مرگ داشتم.
کد خبر: ۵۹۱۵۲۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۲۸
خاطرات شفاهی جانبازان؛
جانباز «غلام شاهی» درباره نحوه اعزامش به جبهه چنین روایت میکند: علاقه داشتم که به جبهه بروم برای همین به دورههای بسیج رفتم و در کرمان به صورت فشرده آموزش دیدم و از آنجا به جبهه اعزام شدم. تو خاکریز بودیم و میخواستیم به سمت پاسگاه زید حرکت کنیم که به میدان مین رسیدیم. فرمانده گفت کی داوطلبه تا راهو باز کنه، من هم داوطلبانه رفتم و روی مین خوابیدم.
کد خبر: ۵۹۱۲۹۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۲۴
خاطرات شفاهی جانبازان
علی محمد فدائی بوشهر جانباز ۷۰ درصد می گوید:. صبح کد خدا روستا گفت: آنها با خود ۵۰ الی ۶۰ اسب و قاطرآورده بودند که شما را ببرند و امداد غیبی به شما کمک کرد که نتوانند شما را ببرند، من در آن لحظه با خود گفتم: هنوز نوبت ما نشده است.
کد خبر: ۵۹۱۱۶۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۲۲
خاطرات شفاهی جانبازان؛
جانباز «اسماعیل میرزاده» درباره نحوه اعزامش به جبهه چنین روایت میکند: زمانی که به جبهه رفتم، سرباز ارتش بودم. بعد از گذراندن دوره آموزشی، من را به لشکر ۸۱ زرهی کرمانشاه اعزام کردند. به مدت ۹ ماه، به عنوان راننده بولدوزر در خط مقدم حضور داشتم و شرایط طوری بود که فقط در شبها امکان کار با بولدوزر را داشتیم.
کد خبر: ۵۹۱۱۴۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۲۲
جانباز عملیات کربلای یک:
صباح کاکی جانباز عملیات غرور آفرین کربلای یک، وحدت و از جان گذشتگی مردم به رهبری حضرت امام عامل پیروزی رزمندگان و مردم ما در جنگ تحمیلی بود.
کد خبر: ۵۹۱۰۴۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۲۱
خاطرات شفاهی والدین شهدا
مادر شهید «علی نمردی» میگوید: مرتب اصرار میکرد تا رضایت دهیم که به جبهه برود. چند شب این کار را انجام داد تا اینکه پدر شهید به رفتنش رضایت داد. پانزدهم رمضان رفت و گفت روز عید برمیگردد، اما روز عید، روز وداع با پیکرش بود. مرتب خوابش را میبینم که با لباس سفید به در خانه میآید.
کد خبر: ۵۹۰۹۹۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۲۰
خاطرات شفاهی والدین شهدا
مادر شهید «علی نمردی» میگوید: مرتب اصرار میکرد تا رضایت دهیم که به جبهه برود. چند شب این کار را انجام داد تا اینکه پدر شهید به رفتنش رضایت داد. پانزدهم رمضان رفت و گفت روز عید برمیگردد، اما روز عید، روز وداع با پیکرش بود. مرتب خوابش را میبینم که با لباس سفید به در خانه میآید.
کد خبر: ۵۹۰۹۹۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۲۰
خاطرات شفاهی والدین شهدا
مادر شهید «علی نمردی» میگوید: مرتب اصرار میکرد تا رضایت دهیم که به جبهه برود. چند شب این کار را انجام داد تا اینکه پدر شهید به رفتنش رضایت داد. پانزدهم رمضان رفت و گفت روز عید برمیگردد، اما روز عید، روز وداع با پیکرش بود. مرتب خوابش را میبینم که با لباس سفید به در خانه میآید.
کد خبر: ۵۹۰۹۹۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۲۰
خاطرات شفاهی والدین شهدا
مادر شهید «علی نمردی» میگوید: مرتب اصرار میکرد تا رضایت دهیم که به جبهه برود. چند شب این کار را انجام داد تا اینکه پدر شهید به رفتنش رضایت داد. پانزدهم رمضان رفت و گفت روز عید برمیگردد، اما روز عید، روز وداع با پیکرش بود. مرتب خوابش را میبینم که با لباس سفید به در خانه میآید.
کد خبر: ۵۹۰۹۹۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۲۰
خاطرات شفاهی والدین شهدا
مادر شهید «علی نمردی» میگوید: مرتب اصرار میکرد تا رضایت دهیم که به جبهه برود. چند شب این کار را انجام داد تا اینکه پدر شهید به رفتنش رضایت داد. پانزدهم رمضان رفت و گفت روز عید برمیگردد، اما روز عید، روز وداع با پیکرش بود. مرتب خوابش را میبینم که با لباس سفید به در خانه میآید.
کد خبر: ۵۹۰۹۹۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۲۰