نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - خاطرات از شهید
خاطراتی از شهید علی عربی
ما شکایت غذا رو می‌کنیم، امشب رفتیم جایی که مردم نه سقف بالای سر داشتن و نه سرپرست... اون جا آرزو کردم کاش قلبی نداشتم! چطور تا حالا بی‌خبر از این همه غم و غصه مردم، راحت داشتیم زندگی‌مون رو می‌کردیم
کد خبر: ۴۲۸۷۳۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۰۲

مصاحبه خودمانی نوید شاهد سمنان با خانواده معظم شهید حسن قربانی
هربار تا جلوی چهارراه نادر میرفتم . این بار تا پلیس راه رفتم . گفت ، مامان چرا نمیری ؟ گفت ، نمیدونم نمی تونم برم . اومد یه مقدار کنارم نشست . گفت ، ناراحت نباش . میرم سه ماه دیگه میام . رفت و دیگه هیچ وقت برنگشت .
کد خبر: ۴۲۸۷۰۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۰۲

سالروز شهادت خاطرات شهید ارتشی «داود محمدی» منتشر شد؛
یک روز به خانه آمد دیدم در فکر فرو رفته و خیلی گرفته است گفت مامان یکی از دوستانم شهید شده اند. گفتم داود جان مواظب خودت باش در جواب گفت فکر می کنی من این سعادت را دارم که شهید بشوم ...
کد خبر: ۴۲۸۵۳۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۳۱

شهید علی علومی
دوست داشت بچه ها در مراسم دعا و نماز شرکت کنند. برای این که تشویقشان کند، مسابقه می گذاشت. جایزه ای هم خودش برایشان می خرید و به آنها می داد.
کد خبر: ۴۲۸۴۸۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۳۱

آزاد سازی خرمشهر و نقش رزمندگان استان سمنان
غروب که شد، فرماندهان ارتش هم باورشان شد که خرمشهر آزاد شد؛ البته نه همۀ خرمشهر. خرمشهر بزرگ بود. دستور دادند که به سرعت یک واحد برود و جاده شلمچه به عراق را ببندد تا عراق از آن طرف نیرو نیاورد. نمی‌توانست از طرف اروند نیرو بیاورد. غروب به خرمشهر رسیدم. راه را بلد نبودیم. همین طور سوار شدیم. گفتیم الی‌الله. بسم‌الله‌ الرحمن الرحیم. امن‌ یجیبمان را خواندیم. وقتی از گمرک رد شدیم، ترسیدیم. نمی‌دانستیم کجاییم. حواسمان بود که نزدیک عراقی‌ها هستیم.
کد خبر: ۴۲۸۴۷۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۳۱

مصاحبه خودمانی نوید شاهد سمنان با خانواده معظم شهید حسن اخلاقی
بین همه ی برادرهام شهید خیلی آرام و دوست داشتنی بود . خیلی رفتارش خالص بود و به وضع ظاهریش خیلی میرسید . با اینکه اون زمان این چیزها بین مردم باب نبود . برادرم با اینکه بسیجی بود خیلی به آراستگی اش اهمیت می داد . وقتی هم دردو بیماری داشت ، خیلی کم پیش میومد که تو خونه مطرح کنه . بچه ی مظلومی بود .
کد خبر: ۴۲۸۴۰۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۳۰

شهید عباس علومی
گفت:«داشتیم پرچم نصب می کردیم، چند تا از همسایه ها دور هم نشسته بودن و پشت سر یک نفر غیبت می کردن. هر کاری کردم نشنوم نشد».
کد خبر: ۴۲۸۳۹۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۳۰

شهید ابوالفضل علائیان
مربی مان قبل از بازی از همه ما می خواست تا در بازی از هر گونه تنش و برخورد پرهیز کنیم. از همه بچّه ها صبورتر و آرام تر ابوالفضل بود. اگر توی بازی برخوردی پیش می آمد، او پا در میانی می کرد و طرفین را به گذشت و آرامش دعوت می کرد.
کد خبر: ۴۲۸۳۴۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۲۹

خاطره ای از شهید محمد اسلامی نسب؛
هواپيما که در آسمان آرام گرفت، ديدم محمد که کنار «حاج مهدی زارع» نشسته بود، آرام از صندلی بلند شد و به راهرو وسط هواپيما آمد و به سمت اتاقک خلبان رفت. در بين راه شانه کوچکی را هم از جيب پيراهنش بيرون کشيد و دستی به موهای سر و ريش های بلندش کشيد. رفت تا پشت پرده ای که قبل از اتاقک هواپيما بود و از ديد پنهان شد.
کد خبر: ۴۲۸۲۷۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۲۹

بالاخره قایق‌ها یکی پس از دیگری وارد هورالعظیم می‌شدند و چون یکی از قایق‌ها سوراخ شده بود، دو نفر از حامل آن، به قایق ما وارد شدند. در این حال چون قایق ما بیش از حد ظرفیت نیرو سوار کرده بود در اثر یک حرکت قایق در آب فرو رفت و برادران یکی پس از دیگری در آب فرو رفتند. آب به قدری سرد و شور بود که بدن انسان از سوز سرما می سوخت.
کد خبر: ۴۲۸۲۰۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۲۹

هنگام حرکت شب هنگام باران سختي در بين راه شروع به باريدن گرفت که ستون با مشکلات زياد به مقصد رسيد ماشين مینی کاتيوشا در بين راه خراب شد که با مشقت زياد ماشين را بکسل کرديم و به مقصد رسيديم.
کد خبر: ۴۲۸۱۹۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۲۶

هوا که گرم شد گله را به سوی رودخانه بردم تا سيراب سازم ولی بين راه به فکر باغ کدخدا افتادم که دارای سيب و زرد آلو و غيره بود . پيش از ظهر گله را به رودخانه رساندم و به خاطر گرمی هوا گله خوابيده به سراغ باغ رفتم تا غذائی پيدا کنم . اما ناگفته نماند که باغبان مردی سياه چهره و بداخلاق بود . بالاخره گرسنگی مجالم نداد مثل گربه خود را به داخل باغ پراندم و شروع کردم به خوردن.
کد خبر: ۴۲۸۱۰۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۲۵

شهید اردیبهشت ماه
شهید امیرحسین بادی فرزند رضا در سال 1342 در شهر مقدس قم دیده به جهان گشود و در اردیبهشت ماه سال 1365 در منطقه جزیره مجنون در اثر اصابت ترکش به دست و شکم به درجه رفیع شهادت نائل گردید.
کد خبر: ۴۲۷۹۶۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۲۵

خاطرات شفاهی
شهید غلامرضا مظلومی فرزند بسطام بگ سال 1347 در روستای حیدرآباد میشخاص در میان خانواده ی مذهبی چشم به جهان گشود ایشان در همان اوایل زندگی جوانی با استعداد و شجاع و بسیار دوست داشتنی بود عمر کوتاه و پر برکت ایشان چند ویژگی بسیار مهم داشت اول اینکه دارای شجاعتی مثال زدنی بود .این شهید با شروع جنگ تحمیلی در سپاه پاسداران سابقه ای بسار درخشان از خود به جای گذاشت و در میان پاسداران همرزم خود فردی مومن ، شجاع و با تخصص بسیار بود و یکی از پاسداران نمونه در سطح تیپ حضرت امیرالمومنین (ع) بودند ایشان بسیارخوش گفتار بودند ایشان با درجه ستوان یکم پاسدار یکی از فرماندهان توپخانه بودند پس از جنگ در جبهه دیگر به وطن خدمت می کرد درد ی ماه 84 برای مبارزه با قاچاقچیان به منطقه کردستان رفت و بعد از دفاع زیاد در این منطقه در هنگام گشت زنی با این از خدا بی خبران در بیست و پنجمین روز از اردیبهشت ماه 1385 به درجه رفیع شهادت نائل آمد. . از این شهید گرانقدر چهار فرزند دو پسر و دو دختر به یادگار مانده است.
کد خبر: ۴۲۷۹۶۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۲۵

«مجنون در آتش» به همت گروه فرهنگی شهید «ابراهیم هادی» در 192 صفحه مصور و 2500 نسخه، تدوین و نتشر شده است
کد خبر: ۴۲۷۹۱۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۲۵

گفتم : آقا رضا ! امکانات خیلی کمه ! بچه ها مدت زیادیه تو خطن ! خسته شدن ! لطف کنین گردان ما رو عوض کنین ! . کمی با من شوخی کرد . از خط پرسید . وضعیت را توضیح دادم . منتظر جواب بودم . او مثل این که حرف مرا نشنیده ، حرف های متفرقه می زد . درخواستم را تکرار کردم . در جواب گفت : نیروهای بسیجی هیچ وقت خسته نمی شن ! روحیه آنها خیلی قوی است ! ماییم که خسته شده ایم و روحیه ماندن نداریم ! بسیجی ها را بد نام نکنید !
کد خبر: ۴۲۷۸۶۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۲۳

خاطراتی پیرامون شهید «محمد طایی»؛
فعاليت‌هاي سياسي محمد از چشم ماموران امنيتي رژيم پنهان نماند. محمد طائي از دانشگاهي در کانادا پذيرش گرفت. روز پانزدهم مهرماه سال 1356 به اتفاق به سوي امريکاي شمالي پرواز کرديم.
کد خبر: ۴۲۷۷۰۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۲۰

شهادت 19 اردیبهشت؛
پس از صحبتهای شيرين و نوشيدن يک ليوان چای آنها را ترک کردم که به طرف ديگر دوستان بروم با ساير سربازها، درست مسافتی که بايستی من به سنگر ديگر سربازان برسم. يک سرازيری بود که من پس از عبور از سرازيری خواستم مسافت سربالايي را طی کنم که گلوله ای به فاصله 3 الی 4 متر من به زمين خورد .
کد خبر: ۴۲۷۶۵۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۱۹

به مناسبت سالروز «شهادت»
شب عمليات كربلای پنج بود كه ما راه افتاديم رفتيم پشت آنجا آبی كه عراق بسته بود تو منطقه و منتظر بوديم كه ما را ببرند جلو بزنيم به خط كه ما تا صبح تو سنگر بوديم هوا داشت روشن مي شد ما مي دانستيم كه هوا روشن شد.
کد خبر: ۴۲۷۶۵۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۲۲

شهید عباس عزیزی شفیعی
به این ترتیب نماز جماعت هم می‌خواندیم. امام جماعت نداشتیم، اما یکی از بچه‌ها پیش نماز می‌شد و ما هم به او اقتدا می‌کردیم. هر شب که می‌گذشت، به تعداد بچه ها اضافه می‌شد.
کد خبر: ۴۲۷۵۶۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۱۹