خاطره - صفحه 34

آخرین اخبار:
خاطره

زندگينامه شهید کاظم فلاحی

شهيد"کاظم فلاحی" از شهدای‌ دوران دفاع مقدس است که اسفندماه 1364 به درجه رفیع شهادت نایل آمد.

خاطرات رزمنده زنجانی از عملیات عاشورایی بدر/ قسمت دهم " فریادهای الله اکبر "

"عباس لشگری" یکی از رزمندگان بسیجی و جانباز زنجانی در قسمت دهم خاطرات مستند و میدانی خود از عملیات عاشورایی بدر می گوید: «صدای صلوات و فریاد های الله اکبر در کانال پیچیده و بار دیگر قدرت ايمان بر قدرت نظامی و تجهیزات مدرن پیروز شده و دشمن زبون در مقابل غیرت و استقامت رزمندگان کم تعداد داخل کانال کم آورده و سر تسليم فرود آورد..»

شفاعتت را پیش خدا کردم

پدر شهید "محمد عربدرازی" نقل می کند:«حدود 12 سال از شهادتش گذشته بود که من دچار خونریزی معده شدم. حالم خیلی بد بود. یک روز خوابیده بودم که در خواب دیدم محمد با آقای سیدی به منزل آمدند. دستش را به گردنم انداخت و یکدیگر را بوسیدیم. گفت:شفاعتت را پیش خدا کردم. دستش را روی شکمم کشید و ...» نوید شاهد سمنان شما را به مطالعه جزئیات این خاطره دعوت می کند.

خاطرات رزمنده زنجانی از عملیات عاشورایی بدر/ قسمت نهم "فرشی از ترکش"

"عباس لشگری" یکی از رزمندگان بسیجی و جانباز زنجانی در قسمت نهم خاطرات مستند و میدانی خود از عملیات عاشورایی بدر می گوید: «فرشی از ترکش های ریز و درشت کف کانال را پوشانده بود و گلوله های منفجر نشده توپ و خمپاره و موشک های آرپی جی و مينی کاتيوشا هر طرف دیده می شد.»

خاطرات رزمنده زنجانی از عملیات عاشورایی بدر/ قسمت هشتم "صدای مشکوک"

"عباس لشگری" یکی از رزمندگان بسیجی و جانباز زنجانی در قسمت هشتم خاطرات مستند و میدانی خود از عملیات عاشورایی بدر می گوید: «بادگیر را از کوله پشتی در آورده و مشغول پوشیدنش شدم، درست در همین لحظه، صدایی مشکوک از داخل حوضچه ها به گوشم رسید، شتابان چندتا خشاب پر کلاش کمرم گذاشته و چندتا نارنجک هم به فانوسقه انداخته و با احتیاط کامل از لبه کانال به صورت سینه خیز سمت بالای حوضچه ها رفتم .» در ادامه متن کامل این خاطره را بخوانید.

بوسه ای به دستان مادر

«گفت:میشه بگین کی به کفش هام دست زده؟ مادرش از توی آشپزخانه گفت:بد شده؟ به آشپزخانه رفت و با ناراحتی گفت:مادر گلم! کفش های من رو شما که نباید واکس بزنین. مادرش خندید و گفت:حالا یک بار که هزاربار نمیشه...» آنچه خواندید به نقل از پدر شهید "جلال زرین پور" است. نوید شاهد سمنان شما را به مطالعه جزئیات این خاطره دعوت می کند.

فرزندم جان خود را فدای اسلام کرد

پدر شهید "اسدالله پناه" ، از شهدای دوران دفاع مقدس در بیان خاطرات فرزندش می‌گوید: «اسدالله جان خود را فدای اسلام کرد.»

خاطرات رزمنده زنجانی از عملیات عاشورایی بدر/ قسمت هفتم "نگهبانی"

عباس لشگری یکی از رزمندگان بسیجی و جانباز زنجان در قسمت هفتم خاطرات مستند و میدانی خود از عملیات عاشورایی بدر می گوید: مدت زمان نگهبانیم تمام شده و باید طبق برنامه یکی از همرزمان را برای تحویل پست بیدار می کردم ، اما راستش بقدری نگران نفوذ عراقی ها از داخل حوضچه ها بودم که اصلاً دلم نمی خواست در خواب غافلگیر و اسیر دشمن شوم.

خاطرات رزمنده زنجانی از عملیات عاشورایی بدر/ قسمت ششم " اوضاع وخیم "

عباس لشگری یکی از رزمندگان بسیجی و جانباز زنجان در قسمت ششم خاطرات مستند و میدانی خود از عملیات عاشورایی بدر می گوید: بچه‌های گردان کسی هنوز متوجه اوضاع وخیم و خطرناک حوضچه ها نشده بود و آنطرف هم در چند قدمی خط ‌، تعداد کثیری از نیروها و کماندوهای گارد ریاست جمهوری عراق همچون کفتار کمین کرده و منتظر ورود به کانال و کشتار رزمندگان بودند .

خاطرات رزمنده زنجانی از عملیات عاشورایی بدر/ قسمت پنجم "حوضچه آخر"

عباس لشگری یکی از رزمندگان بسیجی و جانباز زنجان در قسمت پنجم خاطرات مستند و میدانی خود از عملیات عاشورایی بدر می گوید: تانک ها ‌خیلی به خط نزدیک شده و تلاش دارند تا از نقطه کوری استفاده کرده و وارد کانال شوند ، در این گیر و دار ، یکدفعه نگاهم سمت حوضچه ها افتاد و دیدم که عراقی ها تا حوضچه آخری پیش آمده و فقط یک حوضچه با کانال فاصله دارند ، ورود نیروهای دشمن به کانال مساوی با قتل عام بچه‌ها و تصرف خط بود.

خاطرات رزمنده زنجانی از عملیات عاشورایی بدر/ قسمت چهارم "حرکت بی پروا"

"عباس لشگری" یکی از رزمندگان بسیجی و جانباز زنجانی در قسمت چهارم خاطرات مستند و میدانی خود از عملیات عاشورایی بدر می گوید: حرکت بی پروا و شجاعانه بچه ها همچون صاعقه ای رعب آور بر اراده و تصمیم خدمه تانک های خط شکن فرود آمده و چنان تأثیری روی آنان گذاشت که بدون اینکه موشکی به تانکی بخورد ، همگی شتابان دور زده و شروع به فرار از مقابل کانال کردند.

خاطرات رزمنده زنجانی از عملیات عاشورایی بدر/ قسمت سوم "یورش دشمن"

عباس لشگری یکی از رزمندگان بسیجی و جانباز زنجان در قسمت سوم خاطرات مستند و میدانی خود از عملیات عاشورایی بدر می گوید:انتظار طولانی نمی شود و يورش دشمن با گلوله باران شديد کانال و مواضع دفاعی گردان آغاز می شود، آتشی از گلوله های توپ و خمپاره و مینی کاتیوشا درست به داخل و لبه کانال و اطراف آن هدايت شده و ديواره کانال بصورت سانتی متری و با شدت تمام کوبيده مي شود.

خاطرات رزمنده زنجانی از عملیات عاشورایی بدر/ قسمت دوم "وحشت عراقی‌ها"

"عباس لشگری" یکی از رزمندگان بسیجی و جانباز زنجانی در قسمت دوم خاطرات مستند و میدانی خود از عملیات عاشورایی بدر تعریف می کند: «باصدای وحشتناک انفجاری شديد ، سراسیمه از خواب پريده و هراسان کف زمين خوابيده و دست هايم را روی گوش هام گذاشتم ، محل استقرارمان شدیداً زیر بمباران چندتا هواپيمای بمب افکن عراقی بود، به دليل عدم وجود پدافند هوائی در منطقه ، هواپیماها تا آنجا که جا داشت پائین آمده و بمب های خود را روی گودال و اطرافش می ریختند.»

خاطرات رزمنده زنجانی از عملیات عاشورایی بدر / قسمت اول "تک و تنها"

عباس لشگری یکی از رزمندگان بسیجی و جانباز زنجان در قسمت اول خاطرات مستند و میدانی خود از عملیات عاشورایی بدر می گوید: هر رزمنده ای که ديشب در عين عمليات زخمی شده بود ، سينه خيز و کشان کشان خود را به لبه کانال رسانده و به داخلش افتاده بود ‌. مدتی این طرف و آن طرف کانال را در پی همرزمان سالم گشتم و هیچ کس را نیافتم ، انگاری تک و تنها بودم ، بین آنهمه شهيد و مجروح !

راز بازگشت پيراهن!

همرزم شهيد"علی پرک" در بيان خاطره ای از شهيد مي گويد: «قبل از حرکت برای عملیات کربلای 10 در قرارگاه امیرالمؤمنین(ع) واقع در بانروشان ، پیش من آمد و پیراهنی از من خواست و گفت بعد از عملیات برمی گردانم، پیراهن را گرفت ولی پس از ساعتی آن را برگرداند!» ادامه اين خاطره را در نويد شاهد ايلام بخوانيد.

عطر حضور شهید در بیداری

مادر شهید «محمود کارخائی» می گوید: «هنگامی که خیلی برایش بی تابی می کنم و هوای دیدن او به سرم می زند؛ مخصوصاً وقتی که نماز می خوانم، احساس می کنم در کنارم نشسته است. آری! به طنین صدای گوشنواز و عطر دل انگیز حضورش دلخوشم و بی هیچ تردیدی او با من است.» توجه شما را به مطالعه خاطراتی از مادر این شهید گران‌قدر جلب می کنیم.

او دو بار شهید شد!

پدر شهيد «شعبانعلى تقوى» مى گويد:« وقتی شعبانعلى جبهه بود،گفته بودند پسرم شهید شده،اما یکبار ساعت 2 صبح، دیدیم که دروازه خانه به صدا در آمد و ما کمی به شک افتادیم...» خاطره جالب اين پدر شهيد را در نويد شاهد مازندران بخوانيد.

تپه قمر | خاطره ای از یک رزمنده زنجانی

یکی از رزمندگان دوران دفاع مقدس استان زنجان می‌گوید: صدای انفجارها بلند بود. دم گوشش داد زدم: «محمد! توپخانه، مارو پشتیبانی نمیکنه. از بُردش خارج شدیم.» متن کامل این خاطره را در نوید شاهد زنجان بخوانید.

خاطره ای ناب ازمنش شهید جعفر محمدی

همرزم شهید" جعفر محمدی" در ذکر خاطره ای از شهید چنین می گوید: عده ای از برادران پشتیبانی می خواستند برای سنگر برای رزمنده های مستقر در مهران بسازند که جعفر به مزاح گفت «چقدر این نیروها ترسو هستند و از مرگ و شهادت می هراسند.» ادامه این خاطره خواندنی در نوید شاهد ایلام بخوانید.

نامه‌ای با آرزوهای شیرین + دست‌خط

شهید «جواد مومن‌کیایی» در نامه خود خطاب به خانواده چنین می‌نگارد: «ان‌شاءالله ما با پيروزي كامل به كربلا خواهيم رفت و قبر شش گوشه امام حسين (ع) و تمام شهدا را زيارت مي‌كنيم براي امام عزيز و رزمندگان دعا كنيد.»
طراحی و تولید: ایران سامانه