خاطره‎ای از شهید «بهروز جلیل‎پور»
دوشنبه, ۲۲ مرداد ۱۳۹۷ ساعت ۱۵:۱۹
شهید «بهروز جلیل‎پور» در سال 1340 در اردبیل دیده به جهان گشود و در دوران هشت سال دفاع مقدس بر اثر انفجار مین به شهادت رسید. وی یکی از بازیکنان موفق در ورزش فوتبال بود که همرزمانش در خاطرات بسیاری از او به عنوان نخبه ورزشی اردبیل در عرصه فوتبال نام برده‎اند، به طوری‎که معتقد هستند اگر شهید نمی‎شد، اینک «علی دایی» دوم در فوتبال کشور ایران بود.
به گزارش نوید شاهد اردبیل؛ در ذیل بخشی از خاطرات شهید «بهروز جلیل‎پور» را می‎خوانیم:

وی در اول بهمن سال  1340 در شهرستان نیر به دنیا آمد پدر بزرگوارش کریم جلیل پور مردی با خدا و شریف و مادرش زیبا صدوق نمونه بارز حجاب و حیای یک زن مسلمان بود. پنجمین فرزند خانواده بود و دوران کودکی اش را در کمال صفا و صمیمیت در کنار خانواده گذراند.

 

در مدرسه جزو شاگردان ممتاز محسوب می شد و برادرانش نقش معلمان دلسوز و مهربانی را در زندگی وی ایفا می کردند. مثل اغلب بچه ها در امور کشاورزی و دامداری یار و یاور خانواده بود و در کارهای خانه بهترین کمک برای مادر.

 

در کنار درس به علت علاقه شدید به بازی فوتبال، تیمی برای خود تشکیل داد و به گفته دوستانش اگر زنده می ماند، علی دایی دوم می شد.

 

وی فردی مومن و متعهد و پای بند به اصول و احکام دینی بود و انجام فرایض دینی اش زبان زد خاص و عام بود . در ایام مبارک رمضان همه را برای سحری بیدار می کرد و می گفت: روزی که در سینه کش قبرستان جای گرفتیم، فرصت کافی برای خوابیدن داریم، پس بیدار شوید و  به راز و نیاز با یگانه معبود زمین و آسمان مشغول باشید.

انسان موجودی است پر رمز و راز که هر لحظه و ساعت عمرش پر از شگفتی هاست.گاهی از نحوه تولد او شگفت زده می شویم و گاهی مرگ او باعث شگفتی می شود، چون شهید «بهروز جلیل پور».

 نحوه شهادت شگفت انگیز و پرد از درد و رنج وی را از زبان همرزم آزاده اش، سرهنگ محبی می شنویم.

 

در بانه بودیم، کوه های کانی مانگا، دره شیلر، دره ای که بالا رفتن از آن سخت تر از بالا رفتن از یک دیوار صاف بود. منطقه به قدری استراتژیک بود که صبح دست عراقی ها بود و شب دست ایرانیان و بر عکس.

 

هر دو طرف به نحوی می خواستند منطقه در دستشان باشد. ما در یک گروه 30 نفره برای شناسایی و جمع آوری اطلاعات عازم منطقه بودیم. در بین راه شهید جلیل پور خواستند دست و رویشان را بشویند یکی از بچه ها گالن آورد و ایشان دستان خود را شستند. وقتی می خواستند صورتشان را بشویند از بوی مایع فهمیدیم بنزین بوده و آب نیست. اما کمی هم به صورت ایشان خورده بود کمی جلوتر رفتیم شعله ای از جایی جهید و دست و صورت شهید آتش گرفت.

 

 آتش را خاموش کردیم، اما صورت و دست های او کاملا سوخته بود فرمانده اسرار کرد که شما برگردید، هنوز دیر نشده، شما با این وضعیت نمی توانید ما را همراهی کنید، اما ایشان اصرار داشتند که با ما باشند و می گفتند که اصلا دردی را احساس نمی کنند. گویی شوق شهادت اجازه احساس درد با آن همه سوختگی را به وی نمی داد.

 

با ما همراه شد ، عجب شهامتی . رفتیم تا بالای دره رسیدیم. قسمتی از دره را به صورت سراسری مین گذاری کرده بودند، قسمت های را هم درختان خرما پوشانده بود. یکی از مین ها منفجر شد و شکم شهید جلیل پور عمیقا مجروح شد. الله اکبر از این شگفتی.دیگر نمی توانستیم برگردیم، باید جلو می رفتیم، به خاطر وطن و حفظ حراست ان، به خاطر وظیفه و به امید پیروزی باید قربانی می دادیم و شهید جلیل پور چه قربانی گران بهایی بود. نه می توانست با ما بیاید و نه توان برگشت داشتو این جا بود که باز رمزهایی از شگفتی های انسان از پرده برون افتاد. شهامت و طاقت این مرد در برابر دردی این چنین و ناتوانی و عجز ما در مقابله با این وضعیت و پیروزی و غلبه عشق او و ارجحیت وظیفه به هر نوع احساس دیگر.انتخاب سختی بود بالاخره با اشک و آه مجبور شدیم به راه خودمان ادامه دهیم. شهید جلیل پور را بردیم و تکیه دادیم به یکی از درختان و خودمان رفتیم مطمئن بودیم او به خیل شهدا می پیوندند. شاید تقدیر چنین بود، پروانه عاشقی که گرد شمع می چرخد جز سوختن و فنای در معشوق آرزویی ندارد.

آری بزرگوارانه مردن، تنها شایسته مردان بزرگ است و شهید بهروز جلیل پور یکی از این مردان بزرگ آذری تبار بود که مرگ و زندگی اش نمونه ای از شرافت و اصالت خون آذریش بود و شعله ی سرکشی که بی امان، زبانه کشید و آتشی به دودمان ظالم و ظالمان زد.

خانواده، خواهر و برادر، همسایه ها و خویشاوندان همه او را دوست می داشتند و شهادتش برای آن ها هم مایه مباهات بود و هم ضایعه ای اسفناک.

پروانه رنگین بال عاشق ، لاله سرخ گون  کوهستان سبلان سربلند، بر روی شانه های مردم قدر شناس وطنش تشییع شد.

همه از پیر و جوان با چشمانی اشکبار  ودلی داغدار او را به سوی آرامگاه ابدی اش در گلزار شهدا بردند و جسم مجروح و خونینش را به دست مادر به خاک سپردند تا جوهر وجودی اش تسکین بخش آلام جسمانی اش گردد و روح بلندش گه طاقت محبوس شدن در میان قفس  تنگ و اسخئانی را نداشت، آزادانه بر فراز آسمان ها جولان گرفت.

راهشان مستدام و پاینده.


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده