صفیه حیدری مادر شهید حسن حیدری در گفتگو با نوید شاهد البرز میگوید: «او یکی از اولین رزمندگانی بود که در سوم خرداد ۱۳۶۱ به مسجد جامع خرمشهر رسید، اما هرگز خود را پرچمدار آن لحظه تاریخی ننامید.» شهید حسن حیدری، بسیجی گمنامی که در ۲۱ سالگی به آرزویش رسید و پیکر پاکش را نیز طبق وصیت، کنار امامزاده خور آرام گرفت. حالا مادرش از روزهایی میگوید که حسنِ کودک را با چادر به پشت میبست تا زمین نخورد، غافل از اینکه روزی همان پسر، پرچمدار استوار میهن خواهد شد...
"پسرم رفت تا خرمشهر نفس بکشد!" این فریاد دل مادر شهید علی حاتمی است که امروز پس از سالها، خاطرات پسرش را با چشمانی پر از اشک و سینهای مالامال از افتخار روایت میکند. از کودکی که در پنج سالگی با قرآن انس داشت تا جوانی که در بیست و پنج بهار زندگی، با عملیات بیتالمقدس به ملکوت اعلی پر کشید. این روایت، داستان حماسهآفرینی است که مادرش به یاد دارد: "علی همان روز اعزام گفت: مادر! گریه نکن، ما میرویم تا ایران بماند." حالا خرمشهر با خون علی و یارانش جوانه زده، و مادر فداکارش هر روز این شکوفههای آزادی را به فرزند شهیدش تقدیم میکند.
«امیرمحمد سعادتی» پدر شهید «حسین سعادتی»، مردی است که خود سالها در لباس ارتش خدمت کرد و امروز با قامتی استوار، خاطرات فرزندش را روایت میکند. شهیدی که در بیستویکسالگی، راهی جبهههای نبرد شد و در جزیره مینو به شهادت رسید. گفتوگوی ما با این پدر شهید، روایتی از ایثار، ایمان و عشق به وطن... است. این مصاحبه را در ادامه بخوانید.
مادر «محمد شفیعی زاده گرده کوهی» در گفتگو با نوید شاهد البرز میگوید: «من یک بار به جزیره مجنون محل شهادت محمد دیدم. خدا را شکر میکنم که شهادت را روزی فرزند من کرد، اما با همه این توصیفات سخت است. پسرت با آن قد و هیکل از خانه برود و چند پاره استخوان برگردد.»
پدر شهید «علی فاضلفرد» در روز بزرگداشت شهدا بیان کرد: «دو تا فرزندم شهید شدند؛ علی و محمد. هر دو در دوران انقلاب به دنیا آمدند و فرزندان ارشد من بودند که بعد از انقلاب و جنگ تحمیلی، ابتدا علی به جبهه رفت و به شهادت رسید و بعد محمد که در سپاه بود. او هم بعد از علی به جبهه رفت و اینچنین شهادت روزی فرزندان ارشد من شد.»
پدر شهید «مهدی رزهبان» در گفتگو با نوید شاهد بیان کرد: «من بچهها را با نان حلال بزرگ کردم. زحمت کشیدم چون میدانستم نان حلال رمز تربیت فرزند خوب است. در کارخانه ۱۶ ساعت کار میکردم. توی ۳۲ سال، هشت سال و خوردهای اضافه کار داشتم، برای اینکه خانوادهام را تأمین کنم!»