نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - خاطرات از شهید
در روستا افرادی صحبت هایی راجع به انقلاب می کردند. محمد جواد یک قوطی رنگ برداشت و جای تجمع این افراد این سخن حضرت امام خمینی (ره) را نوشت : « نگویید که انقلاب برای ما چه کرد، شما برای انقلاب چه کردید».
کد خبر: ۴۱۷۲۷۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۹/۳۰

بارها با آن قرآن بر مزار شهید «حسین سلطانی» به تلاوت مشغول شد. هنوز هم قرآن او زینت بخش خانه ی ماست.
کد خبر: ۴۱۷۲۵۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۹/۳۰

خواستم از او چیزی بپرسم، گفت« خوشا مردن در راه جانان جان سپردن».
کد خبر: ۴۱۷۲۳۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۹/۳۰

علیرضا روبروي قبر شهدا ايستاد و گفت: مامان، آرزو دارم كه من هم شهيد شوم.
کد خبر: ۴۱۷۲۳۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۹/۳۰

در عملیات والفجر 5 حمید رضا بی سیم چی بود و از رمز عملیات اطلاع داشت، همه آنها را روی کاغذی یادداشت کرده بود. به هنگام نبرد و شدت گرفتن حملات دشمن و حساس شدن منطقه برای این که رمز عملیات به دست دشمن نیفتد آنها را تکه تکه کرده و داخل دهانش گذاشته بود. که هنگام کفن و دفن متوجه این قضیه شدیم.
کد خبر: ۴۱۷۱۰۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۹/۲۸

دوستان کاظم می گویند با اینکه در جبهه ها فرمانده است، اما مثل نیروهای عادی در هر کاری کمک می کند؛ پا به پای بچه ها، سنگر می زند، نگهبانی می دهد و برای شستن ظرف ها داوطلب می شود.
کد خبر: ۴۱۷۰۸۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۹/۲۸

خجالت میکشم در هرکوچه ای که قدم میزنم یکی، دو شهید داده اند. وقتی پدر و مادر آنها را می بینم به چشمان آنها نمی توانم نگاه کنم.
کد خبر: ۴۱۷۰۵۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۹/۲۸

همیشه چشم انتظارم که روزی حسن به خانه برمیگردد..
کد خبر: ۴۱۶۹۷۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۹/۲۷

در همین حین، به یک نفر که از لحاظ مالی وضع خوبی داشت و ظرفی با خودش نیاورده بود، یک حلب خالی روغن به عنوان ظرف داد.» اکبر از تبعیض، بیزار بود.
کد خبر: ۴۱۶۹۴۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۹/۲۶

سالروز شهادت/خاطرات
شیون مکن ، مادر ، بر مرگ خونبارم ... شیون مکن ، مادر . »من گریه نمی کنم ، اطرافم هم گریه می کنند ؛ اما من ساکتم ، خودم را نگه می دارم و شیون نمی کنم . به عکس پسرم ، رضا نگاه می کنم ، که غرق در دسته های گل ، روی تاقچه اتاقمان گذاشته ام . چشمهایش انگار می خندند...
کد خبر: ۴۱۶۸۵۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۹/۲۹

خواب دیدم که شهید لباس خادمهای امام رضا (ع)را پوشیده است و در صحن حرم ایستاده است، گفتم: پسرم دیگر نمی گذارم از من جدا شوی و او گفت مادر من باید بروم.
کد خبر: ۴۱۶۷۳۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۹/۲۲

شهید دانشجو
فقر و محروميت دوران ستم شاهي و كمبود امكانات تحصيلي باعث شد تا براي ادامه تحصيل باز هم مهاجرت كند و از دالكي به برازجان بيايد.تحصيلات راهنمايي را در برازجان گذراند و پس از آن راهي كازرون شد تا تحصيلات متوسطه را در رشته رياضي ادامه دهد .
کد خبر: ۴۱۶۵۴۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۹/۲۳

شهدا دانشجو
سال 1347در روستاي دميگز بدنيا آمد و در سن هفت سالگي به دبستان رفت ازشاگردان ممتاز بود تا اينكه درسال چهارم ابتدايي با اوج گيري انقلاب در راهپيمايي ها شركت مي كرد.پس از اتمام ابتدايي به مدرسه راهنمايي واردشد و با ورود به مدرسه راهنمايي دوش بدوش جوانان در بسيج به فعاليت پرداخت و در انجمن اسلامي هم فعاليت هاي فوق برنامه داشت.
کد خبر: ۴۱۶۵۳۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۹/۲۳

خاطرات زندگی شهید یحیی چراغی به روایت خود شهید به مناسبت سالروز شهادت؛
غروب کرمانشاه زیبا بوداما نه غروب پاییز نه غروبی که با صدای شلیک گلوله های سنگین به استقبال شب می رفت.
کد خبر: ۴۱۶۳۱۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۹/۱۸

پدر جان! من دوباره به جبهه می روم و مستقیم با دشمن بجنگم، من هرگز پشت به دشمن نخواهم کرد، من هرگز فرار نخواهم کرد.
کد خبر: ۴۱۶۲۶۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۹/۱۶

پدر در جوابش گفت: "سنّ تو کم است ،هنوز در حدّ جبهه نیستی و محمد در حالی که اشک می ریخت به پدر گفت :« مرا از این فیض عظیم، محروم نکن.»"
کد خبر: ۴۱۵۶۲۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۹/۰۸

سال 72 همراه شوهرم به مکه مشرف شدیم. پیش از سفر نزد دوستان و اقوام می رفتیم و از آنان حلالیت می طلبیدیم. از شهید خواستیم که اگر کار یا سفارشی دارد بگوید. در این موقع جعفر آقا به آهستگی گفت: از شما خواهشی دارم....
کد خبر: ۴۱۵۶۲۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۹/۰۸

مروری بر خاطرات اسناد ودست نوشته های زینب کمایی
شهیده میترا در سال 1347 در آبادان متولد شد. مادرم نام میترا را برای او انتخاب کرد. اما بعدها که میترا بزرگ شد، به اسمش اعتراض داشت. بارها به مادرم گفت «مادربزرگ، این هم اسم بود برای من انتخاب کردی؟ اگر در آن دنیا از شما بپرسند که چرا اسم مرا میترا گذاشته‌اید، چه جوابی می‌دهید؟ من دوست دارم اسمم زینب باشد. من می‌خواهم مثل زینب (س) باشم.» میترا همه ما را هم وادار کرد که به جای میترا به او زینب بگوییم. البته یک روز، روزه گرفت و برای افطاری دوستانش را دعوت کرد و نامش را تغییر داد.
کد خبر: ۴۱۵۶۱۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۹/۰۸

حسین در جوابشان گفته بود:« مگر خون من از خون دیگران رنگین تر است که نروم؟ در جبهه به من نیاز دارند، باید بروم.»
کد خبر: ۴۱۵۲۴۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۹/۰۴

ما به اینجا آمده ایم تا انجام وظیفه کنیم، راهی است که خودمان انتخاب کرده ایم و باید تمام مشکلات و مصائبش را تحمل کنیم.
کد خبر: ۴۱۵۰۹۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۹/۰۲