شهید مجید صحافی
شروع کردم به خواندن. صفحه که تمام شد، گفت:«این کلمهها رو حاج آقا گفت این طوری بخونین».
بعدها متوجه شدم توی مسجد خوب یاد میگیرد و با این کار میخواهد غلطهای من در برود، اما طوری که من ناراحت نشوم.
کد خبر: ۴۲۲۵۳۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۱۲/۰۵
خاطراتی پیرامون شهید «علی اکبر محمدحسینی»؛
از تو انتظار نداشتم، اگر تقلب کنيم، مجبوريم تا آخر متقلب باشيم و من هرگز راضي نيستم.
کد خبر: ۴۲۲۴۵۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۱۲/۰۴
شهید والامقام سیدابوالقاسم داودالموسویدامغانی
سرگرد خلبان که کنترل هواپیما را بر عهده داشت، به خلبان عراقی که مرتب توهین میکرد، گفت:" من میدانم پایان کار ما و شما به کجا میکشد؟ ولی دلم میخواهد نکتهای را برایتان بگویم. روزی برای بمباران پل مهم و استراتژیکی بغداد مأموریت پیدا کردم. پدافند هوایی بغداد را شما بهتر از من میشناسید، در وضعیت پدافند بغداد، پایین آمدم و موشکهایم را آمادهی شلیک کردم ولی با مشاهدهی زنی بر بالای پل، منصرف شده و دوباره اوج گرفتم."
کد خبر: ۴۲۲۳۱۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۱۱/۳۰
مجموعه مدافعان منتشرکرد:
کتاب «حاج مسلم » که مجموعه خاطرات پاسدار شهید مدافع حرم می باشد به قلم و نگارش نویسندگان توانا « حجت اله دالوند » و « علیرضا نجفی» تدوین شده است....
کد خبر: ۴۲۲۲۳۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۱۱/۳۰
نویسنده سر کار خانم زهرا حدادی
همانشب رضا به خوابم آمد. ديدم با من حرف نمیزند. نگاهی به سکة روی پيشبخاری کرد و رفت. صبح سکه را داديم بيرون تا شهيد از ما راضی شود. از اول گفته بوديم:«برای رضای خدا شهيد داديم، پس چيزي نمیگيريم.».
کد خبر: ۴۲۲۱۷۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۱۱/۲۹
شهید عطا الله صحافی
برای بچه های بی بضاعت و بی سرپرست لباس و کفش تهیه می کند و طوری به آنها می دهد که هیچ کس نمی فهمد. اعتقاد دارد که روزی کسانی هم مأموریت پیدا می کنند که سر یتیم های ما دست بکشند. این را بارها به همسرش گفته است.
کد خبر: ۴۲۲۱۶۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۱۱/۲۹
سردار شهید ابوالفضل هراتی
با ورود به هرمل، عكس هاي امام جلب توجه مي كرد. مردم آنجا بسيار مهربان بودند. با ديدن برادران سپاهي با مهرباني آنان را بغل مي گرفتند. به طوري كه انسان به ياد غريبي اسلام در اين منطقه مي افتد . وقتي براي گرفتن وضو به پايين آمدم، نوجوان ده ساله اي با يك پلاستيك نان آمد . از برادران لبناني سوال كردم: چرا نان آورده است؟ گفتند : اين نان نذري است. مردم معمولاً هر چه نذر مي كنند براي برادران سپاهي مي آورند .
کد خبر: ۴۲۲۰۳۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۱۱/۲۸
شهید محمد آقای صبوری
آخر شب دخترم را روی زانو نشاند. سر و صورتش را بوسید و گفت:«دایی جون! توی راه مدرسه چادرت رو خوب سرت کن، برای خانمی مثل تو حجب و حیا از همه چیز مهم تره».
کد خبر: ۴۲۲۰۲۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۱۱/۲۸
شهید حسین صبور
برای اوقات فراغت مان برنامهی حفظ قرآن داشتیم. چند نفر بودیم. حسین هم یکی از آنها بود. برای این که رقابت ایجاد شود، هر کس بهتر می خواند برنده اعلام میشد.
کد خبر: ۴۲۱۹۵۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۱۱/۲۶
شاگرد راننده ی یکی از اتوبوس ها که کنار بلوار نشسته بود و قیافه ی تابلویی داشت توجه کاکاعلی را جلب کرد . پسرک ، شانزده هفده سالی داشت، آستین هایش را چند دور بر گردانده بود بالا ، یقه باز ، زنجیر طلا توی گردن ، شلوار تنگ و چسبا ...
کد خبر: ۴۲۱۸۸۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۱۱/۲۵
شهید رحیم صباغیان
رحیم! هر جا می ری همه رو جذب خودت می کنی. نکنه آهن ربا داری و ما خبر نداریم؟
کد خبر: ۴۲۱۸۵۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۱۱/۲۵
به مناسبت سالروز شهادت سردار شهید احمد نبوی چاشمی
گرما گرم عملیات والفجر هشت بودیم. شنیدم شهید شدی. در ذهنم زندگی ات را مرور کردم. زندگی ات پر از عشق بود . زندگی ای پر از تلاش وکوشش مالامال از عشق به ائمه .. هرچه فکر کردم غیر از شهادت مزدی برای عشق پیدا نکردم. ولی با این حال گریه کردم راستش برای خودم گریه کردم.
کد خبر: ۴۲۱۷۶۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۱۱/۲۴
شهید محمد تقی صابریان
اونهایی که وسیله روزی منن نمی رن؛ اونهایی هم که وسیله ی روزی من نیستن، اگه بمونن فقط جا رو تنگ می کنن. پس چیزی تغییر نمی کنه
کد خبر: ۴۲۱۷۶۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۱۱/۲۴
قسمت اول خاطرات شهید «علیمحمد شمسی»
دوست شهید «علیمحمد شمسی» نقل میکند: «با دیدنش به طرف خانهام فرار کردم. رسید به من و دستش را به طرفم دراز کرد و گفت: اومدم باهات آشتی کنم. قهر کار بچههاست. از بچگی که کرده بودم شرمنده شدم و گفتم: علیمحمد! خیلی مردی که به این راحتی منو بخشیدی.»
کد خبر: ۴۲۱۶۵۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۱۱/۲۳
مردم يک لحظه به لاله ها نگاه کردند فرياد کشيدند و فرياد آنها آنچنان بلند بود که من از خواب پريدم يعني بيدار شدم . من در رختخواب نشسته بودم و هيچ معناي اين خواب را نمي فهميدم و پيوسته از خود اين سئوال را مي کردم يعني چه ؟
کد خبر: ۴۲۱۵۱۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۱۱/۲۱
شهید محمدرضا شمس الدین
گفت:‘ محّمدرضا! بابات اومده بود ببینه تو واقعاً هر شب می یای مسجد یا نه’. توی دلم به بابام آفرین گفتم که دورادور مواظب بچه هاشه تا خدای ناکرده راه خطا نرن
کد خبر: ۴۲۱۳۶۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۱۱/۲۰
به مناسبت 20 بهمن ماه سالروز عملیات والفجر هشت
به بچهها گفتم: «بیایید عقب تا به فاو بریم». گفتم به صیاد شیرازی خبر بدهید که ما رفتیم و کار تمام شد. دیدهبان، خودش خبر داده بود که ما کار را تمام کردهایم. به صیاد گفتم: «اجازه هست برویم!؟» صیاد بوسمان کرد و با حالت خاصی گفت: «آره. بروید! بعداً میآیم».
همۀ عملیات در فاو متمرکز شد. به عقبه اهواز رفتم و با نیروهایی که آنجا و واحدهایی که در شلمچه مستقر بودند، هماهنگی انجام شد تا به فاو برویم. از فاو هم مجدداً تماس گرفتند که هر چه سریعتر بیا.
بعد از عمل جراحی، بخشی از بخیهها مانده بود. منطقه آلوده بود و بعضی از بخیهها عفونت کرد. درد و سوزش هم داشت. با همان شرایط مجبور شدم سریع به فاو بروم.
کد خبر: ۴۲۱۳۴۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۱۱/۲۰
می خواهم سختی های کار را پشت درب خانه بگذارم و با خودم ، شادی و انرژی را به جمع خانواده ببرم.» او عاشق خانواده اش بود .
کد خبر: ۴۲۱۳۳۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۱۱/۱۸
خاطره ای پیرامون شهید اکبر دستغیب؛
وقتی به مرخصی آمد و موضوع را فهمید، خیلی ناراحت شد و گفت:«پدرم ! شما به این وسایل احتیاج نداشتید، نباید می گرفتید .
کد خبر: ۴۲۱۰۸۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۱۱/۱۷
در سالروز شهادت شهيد سيد حسين موسوي دزفولي
اصرار دارم بر این مسئله که مبادا برای مرگ من خود را رنج دهيد كه من نه ارزش این برنامهها را دارم و نه سودی به شما میرساند
کد خبر: ۴۲۰۹۷۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۱۱/۱۶