خاطره - صفحه 62

آخرین اخبار:
خاطره
خاطره

شهیدی که با دستکاری شناسنامه خواست به جبهه برود/ شهید محمدرضا امینی

تااینکه با چند نفر از دوستانش رفته بود شناسنامه اش را دستکاری کرده بود اما در پایگاه متوجه شده بودند و به آنها گفتند: شما شناسنامه هاتونو را دستکاری کردید. من شناسنامه اش را نگاه كردم، ديدم خط زدند و مشخص بود دستکاری شده است. من هم از روی سادگی رفتم و گفتم: اینها شناسنامه...
معرفی شهدا

مروری بر زندگینامه شهید اسفندیار داودی نژاد+ خاطره

در شهرستان بندرعباس ديده به جهان گشود. پدرش حيدر، شغل آزاد داشت و مادرش را زبيده مي‌ناميدند. تا پايان دوره ابتدايي درس خواند. به عنوان سرباز ارتش در جبهه حضور يافت.
روایتی خواندنی از مادر گرامی شهید عیسی رمضان پور

مادر گرامی شهید نقل می کند؛ شجاعت پسرم به حدی بود که همرزمانش را شگفت زده کرده بود

تنها تیربارچی گروهان جانبازان بود که در درگیری عملیات رمضان مقاومت کرد او میگفت؛ گروهان ما که در حدود 120 نفر باقی مانده بود با سه تیپ از لشکریان صدام مزدور روبرو بودیم و فاصله مبارزه ما فقط یک خاکریز بود که این شهید همیشه جاوید در نوک خاکریز تیربارش را کار گذاشته بود و هر بار که نیروهای متجاوز بعثی به ما هجوم می آوردند، با یک رگبار یا چند رگبار مسلسل عیسی تمام امید آنها قطع می شود، و چانه آنها را به خاک می مالید.
خاطره شهید محمد عزیزی به روایت مادر

موقع خداحافظی پیشانی بند یا حسین بر پیشانی اش بستم

پیشانی محمد رو بوسیدم و با دستان خود سربندی که اسم یا حسین بر روی آن حک شده بود را به پیشانی اش بستم ، او را از زیر قرآن رد کردم .
خاطره از شهید محمد عزیزی به روایت مادر

موقع خداحافظی پیشانی بند یا حسین بر پیشانیاش بستم

پیشانی محمد رو بوسیدم و با دستان خود سربندی که اسم یا حسین بر روی آن حک شده بود را به پیشانی اش بستم ، او را از زیر قرآن رد کردم .
برگی از خاطرات شهید به روایت خواهرش

«شهید مصیب صالحی میان آباد» خواهرم عفت خودت را حفظ کن

سعی کن دنیا را به فریبی تا عفت تو حفظ گردد. و باید راهی را انتخاب کنی که امامان و حضرت زینب انتخاب کردند. و زینب گونه باشی. برادر، امروز نشستن سزاوار نیست باید پرچمهای از دست افتاده شهیدان را در قله های رفیع جهان اسلام به اهتراز درآید و راه ادامه دهید و از مملکت اسلامی خود دفاع کنید.

هيچ جایش زخمي نشده بود

پدر شهید عباس منتجبی می‌گوید؛ در کودکی برای او اتفاقی افتاد عجیب اما به لطف خدا و حضرت عباس هيچ جایش زخمي نشده بود.

نمی دانستم کنار شهید خوابیده‌ام

آنچه می‌خوانید یکی از خاطرات جانباز بهرام ابوالفضلی زنجانی از روزهای جنگ و جبهه است.

هیچ وقت راضی به اذیت دیگران نمی‌شد

بردار شهید مجید کلانتری در میان خاطرات خود چنین می‌گوید: او هیچ وقت راضی به اذیت دیگران نمی‌شد.
زندگینامه و خاطره شهید در سالروز ولادت

شهیدی که در خواب لحظه شهادتش را دیده بود؛ شهيد حبيب‌رضا آقاميرزايي

شهید حبیب رضا اقا میرزایی دوباره داوطلب شد که باز با گروه جدید وارد عملیات شود. من به او گفتم : تو خسته ای استراحت کن شرایط بحرانبی نیست بچه ها هستند بگذار آنها بروند ولی به من گفت: من خواب دیدم که در این عملیات شهید می شوم . دوباره به منطقه فکه رفت و در همین عملیات والفجرمقدماتی بدرجه رفیع شهادت نایل آمدند.

وقتی شب او را در خانه دیدم نفس راحتی کشیدم

پدر شهید محمد حسین تجلی از فرزند خود خاطره ‌ای بیان می‌کند که در نهایت از دیدن فرزندش در خانه آرام می‌گیرد.
برگی از خاطرات سردار شهید«محسن جهان تیغ»

همه او را دکتر چمران صدایش می زدند/«سردار شهید محسن جهان تیغ»

کسی او را به این اسم نمی شناخت همه او را به دکتر می شناختند، چون به شهید چمران شباهت داشت که دوستش به او گفت: دکتر چه کسی می باشد،او هم گفت: هیچی، راضی هستم به رضای خدای متعال و آن روزی که می خواست ما را بفرستد.

این ماشین شخصی نیست و مال بیت‌المال است

خواهر شهید سید صفی الدین صفوی از او خاطره ‌ای در باب بیت المال می‌گوید.

مروری بر زندگی نامه شهید «محمدباقر مازندرانی» از خطه گلستان

شهید محدباقر مازندرانی در یکم فروردین 1346، در روستای محمدآباد گرگان و در خانواده ای زحمتکش و پر تلاش متولد شد. از همان دوران کودکی دارای روحیه والا و جسارتی بی نظیر در انجام امور وضعیت مالی خانواده مازندرانی متوسط بود و از راه کشاورزی امرار معاش میکردند.

18 سال خبری از او نبود/ کاسه آب را از دست گرفت و نگذاشت آب بپاشم

مادر و خواهر شهید عباس قربانی خاطراتی از روزهای جوانی می‌گویند.

مختصری از زندگینامه سرباز شهید ابوالقاسم ورزشي

این شهید بزرگوار در سال 1339 در خانواده ای مذهبی در شهرستان گچساران بدنیا آمدو ایشان همیشه خنده رو بودند و با تمام مردم و دوستان و همسایه ها اخلاق خوب و مهربانی داشتند ایشان اهل مسجد رفتن و با نماز و بیشتر اقوام و بچه های محله را راهنمایی و ارشاد می کردند ایشان فردی ورزشکار و ورزش دوست بودند و برای روحیه ورزشی و اخلاق خوب که داشت دوستان زیادی داشت.

چرا به پای من حنا مالیدی؟

مادر شهید ذکریا بیات در میان خاطرات خود از انسانیت فرزند شهید خود روایات جالبی بیان می‌کند.
روایت از شهید محمد کمال اخوان

نمی‌دانم این پسر زنده خواهد ماند یا نه؟

مادر شهید محمد کمال اخوان از فرزند شهید خود چندین خاطره را بازگو می‌کند که در آنها ایمان و تقوا فرزندش به وضوح دیده می‌شود.

مهر تایید پرکشیدن یک غواص/ خلعت چه بود؟

پدر شهيد يولعلي عزيزي روایتی درباره چگونگی اطلاع از شهادت فرزندش بیان می‌کند.
طراحی و تولید: ایران سامانه