دست نوشته شهید احمدرضا احدی
به اهواز که رسیدیم، چهره ی خشن جنگ بیشتر هویدا شد. مردم در حال فرار بودند. به هر نقطه ای از شهر نگاه می کردی، خانواده ای را می دیدی که بخش بسیار اندکی از خانه اش را به دوش می کشد.
رنگ مظلومیت

به اهواز که رسیدیم، چهره ی خشن جنگ بیشتر هویدا شد. مردم در حال فرار بودند. به هر نقطه ای از شهر نگاه می کردی، خانواده ای را می دیدی که بخش بسیار اندکی از خانه اش را به دوش می کشد. حتی بچه های کوچک با پای برهنه روی آسفالت و ریگ های داغ راه می رفتند و قطعه ای از لوازم زندگی را به دست گرفته بودند. این صحنه های غمناک با ناله ی جگرسوز مادران داغدیده و یا ضجه ی کودکی یتیم که از شدت سوزش تاول های پاهایش به خود می پیچند و یا افتادن پیرمرد و پیرزنی بر زیمن تفتیده ی جنوب، غم انگیزتر می شد و دل هر شاهدی را به درد می آورد.

دیدن این صحنه ها حس دفاع و انتقام را در آدم تقویت می کرد.

منبع: حرمان هور/ دست نوشته های شهید احمدرضا احدی/ علیرضا کمری/ 1390


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده