اولین سخنی که بر زبانم آمد امام خمینی بود
به گزارش نوید شاهد اردبیل، حاج عظیم عظیمپور، جانباز هفتاد درصد، برادر چهار شهید است. این جانباز سرافراز، بیست روز مانده به عید 1335 در قریه نیار- خاستگاه بزرگ مرد تاریخ تشیّع(مقدس اردبیلی) چشم به جهان گشوده و در عملیات والفجر1 در منطقه شرهانی به درجه رفیع جانبازی نایل شده است.
با شروع جنگ تحمیلی، خانواده عظیم پور نیاری، احساس وظیفه کرده و در جبهههای حق علیه باطل حضور یافتند. پرویز و بهرام از همان آغاز جنگ در منطقه حاضر میشوند و پرویز جزو چریکهای چمران بوده است. دو برادر در عملیات بیتالمقدس شرکت میکنند که بهرام در این عملیات شهید میشود و پیکرش در منطقه می ماند. شهیدی که پیکرش، پنج سال بعد، به آغوش خانواده برگشت و در گلزار شهدای نیار به خاک سپرده شد. پرویز که یک سال از بهرام بزرگتر است. در عملیات رمضان با سمت فرمانده گروهان در گردان امام صادق(ع) لشکر 31عاشورا، شرکت میکند. او که برای برگرداندن پیکر جا مانده برادرش بی تابی میکرد در شلمچه جاوید الاثر میشود.
بعد از شهادت پرویز و بهرام، عظیم و نظرعلی به جبهه میروند و در تاریخ 24 آبان 1361 اعزام میشوند. عظیم با اعتقادی راسخ و برای ادای دین خود در مقابل اسلام، دفاع از ارزشهای انقلاب اسلامی و وطن در 25 سالگی، در حالی که خدمت سربازیاش را به پایان رسانده و متاهل است؛ به سمت جبهههای حق علیه باطل میشتابد.
دو برادر در عملیات والفجر1 در منطقه فکه و شرهانی شرکت میکنند. نظرعلی در این عملیات در تاریخ 1362/1/23 به شهادت میرسد و حاج عظیم سه روز بعد از شهادت برادرش؛ مجروح میشود.
بعد از آن، یاور؛ کوچکترین برادرش در سال 1365 در کربلای5 به شهادت میرسد و به برادرانش؛ پرویز، بهرام و نظرعلی میپیوندد.
حاج عظیم می گوید: در عملیات والفجر1 پس از پیشروی مورد نظر و استحکام بخشیدن به سنگرهای دفاعی و فراغت نسبی، گفتم بروم و از نظرعلی خبر بگیرم. رفتم؛ دیدم جمعی از نیروهای ما در داخل کانالی که ارتفاعش به سه متر و عرضش به هشت متر میرسید، به شهادت رسیدهاند. شدت آتش دشمن در داخل کانال به قدری بود که همه جنازهها قطعه قطعه شده و به هم آمیخته بودند و اصلا قابل شناسایی نبودند.
از شهادت هم محلهای هایم؛ صدیف باقرپور، احمد قدیرنژاد، موسی عبدلی و حبیب نقشی خبر داشتم اما از نظرعلی بی خبر بودم. شب به هر ترتیب بود گذشت. اول صبح احساس عجیبی به من دست داد. احساس کردم در بهشت هستم و این برایم عجیب بود!
دنبال نظرعلی بودم که به کانالی رسیدم. کانال پر بود از قطعه قطعه پیکر بچهها اما تعدادی از پیکرها سالم بود. چشمم به پیکر برادرم افتاد. نظرعلی بود که در خون خود غلتیده بود. اما پیکرش سالم بود. دو برادرم مفقود شده بودند و در این حین، دست به دعا برداشتم و خدا را شکر کردم که حداقل پیکر نظرعلی، مفقود نشده است.
پس از زیارت پیکر غرق به خون برادرم، برگشتم. سه روز بعد از انتقال پیکر نظرعلی، در منطقه بودم که ترکشی به سرم خورد و چیزی نفهمیدم. در مراسم نظرعلی نتوانستم شرکت کنم و ماهها قدرت حرکت و تکلم نداشتم و اولین سخنی که بر زبانم آمد امام خمینی بود. نه تنها من بلکه همه شهدا و رزمندگان عاشق امام خمینی بودیم و ایشان محبوب دل ما بود.
استوار بودم که برای دفاع از ارزشها آن چه از دستم برآمده بود کرده بودم. اما سه سال بعد، شهادت یاور، کمرم را شکست. یاور فقط 15سال داشت و در عملیات کربلای5 در منطقهای که پرویز و بهرام مفقود شده بودند به شهادت رسید. شلمچه سه عزیزم را از من گرفت و من لیاقت پیوستن به چهار برادر عزیزم را نداشتم.
انتهای پیام/