خاطره ای از شهید - صفحه 13

خاطره ای از شهید
خاطره‌‌ای از شهید «محمدرضا ناظری گهکانی»

روحیه انقلابی

برادر شهید تعریف می‌کند: «خیلی انقلابی بود و این روحیه انقلابی‌اش تاثیر بسزایی در خانواده، فامیل و همسایه‌ها گذاشته بود. شور و شوق خاصی به امام (ره) داشت.»

نوشته زیبای شهید «غلام آرمون» در لحظه تحویل سال نو

بسیاری از شهدا و رزمندگان در لحظه تحویل سال نو و عید نوروز به اتفاق همرزمان و دوستان خود در جبهه حضور داشتند و خاطرات شیرین خودشان را ثبت نموده‌اند، به همین مناسبت خاطره شهید «غلام آرمون» از لحظه تحویل سال نو و عید نوروز 1367 که با دست خط خود به یادگار مانده است برای علاقه‌مندان منتشر می‌گردد.
خاطره‌‌ای از شهید «محمد شاکری فاریاب»

شهیدی که قرعه به نامش افتاد

پدر شهید تعریف می‌کند: یکی از پسرهایم گفت «پس باید قرعه بزنیم تا ببینیم این دفعه نوبت برای چه کسی می‌افتد که به جبهه برود»
خاطره‌‌ای از شهید «قیدی زارعی»

شهیدی که پیروزمندانه به شهرش بازگشت

برادر شهید تعریف می‌کند: «کمتر از چند دقیقه آماده رفتن شد، وصیت‌نامه‌اش را از قبل آماده کرده بود. رفت و سه سال بعد پیروزمندانه بر روی شانه‌های مردم غیور کشورش به شهرش بازگشت.»
خاطره‌‌ای از شهید «عیسی اعمی برنطین»

تخریب‌چی 17 ساله لشکر عملیاتی 19 فجر

داماد شهید تعریف می‌کند: «مسئولین واحد تخریب آمدند و سختی‌های تخریب‌چی بودن را به ما گفتند. دوستانی که همراهمان بودن گفتند "ما نمی‌توانیم در واحد بمانیم"، ولی شهید اعمی تنها کسی بود که نظرش با دیگران مخالف بود و...»
خاطره‌‌ای از شهید «فرخ باوقار زعیمی»

شهیدی که حضور در جبهه را به دانشگاه ترجیح داد

پدر شهید تعریف می‌کند: «ایشان در زمان جنگ تحمیلی محصل بود و پس از اتمام تحصیلات متوسطه در یکی از دانشگاه‌های کشور قبول می‌شود ولی شهید گرانقدر جهاد در راه خدا را به دانشگاه ترجیح می‌دهند که...»
خاطره‌‌ای از شهید «چنگیز دهقانی سیاهکی»

شهید مبارزه با قاچاق

مادر شهید تعریف می‌کند: «چنگیز در ساعت 17 برای مبارزه با قاچاق و تردد دریایی به سمت جزیره لارک حرکت کرد و حدود ساعت 23، در یک مایلی جنوب قشم به یک فروند قایق موتوری برخورد که در حال عبور غیر مجاز از مرز دریایی بود.»
خاطره‌‌ای از شهید «عباس عرب‌عامری»

وجودش مایه برکت بود

برادر شهید تعریف می‌کند: «در مدت کوتاهی که در زادگاهش حضور داشت به اندازه شاید بیش از یک ماه کارها و برنامه‌ها را جلو می‌انداخت. وجودش واقعا مایه برکت بود...»
خاطره‌‌ای از شهید «عوض سالاری‌زاده»

روحیه خداجویی

همسر شهید تعریف می‌کند: «خانواده‌اش که ما باشیم را بسیار دوست داشت. همیشه ما را به کارهای خوب نصیحت و از کارهای بد نهی می‌کرد. روحیه خداجویی داشت و به ما می‌گفت نماز بخوانید و روزه بگیرید.»
خاطره‌‌ای از شهید «عباس زارعی‌کاری ‌تیابی»

رفت تا ما در زمان جنگ راحت باشیم

خواهر شهید تعریف می‌کند: «عباس خدمتش در زمان جنگ بود و خطرات بسیاری او را تهدید می‌کرد، همه سعی کردند او را از رفتن به خدمت سربازی منصرف کنند اما عباس رفت تا ما در زمان جنگ راحت باشیم.»
خاطره‌‌ای از شهید «حسن درویشی نخل‌ابراهیمی»

شهیدی که در جبهه به مُراد دلش رسید

برادر شهید تعریف می‌کند: «دلش به ماندن راضی نبود. می‌گفت "رفتنی باید برود" و تو یکی از این عملیات‌ها بالاخره رفت و به مُراد دلش رسید.»
خاطره‌‌ای از شهید «عبدالله پورفولادی»

شهید 17 ساله‌ای که کمک آر‌پی‌جی زن بود

همرزم شهید تعریف می‌کند: «شهید پورفولادی که کمک آر‌پی‌جی زن بنده بود فقط چند قدمی از من جلوتر بود. با توجه به اینکه گرد و غبار زیادی در منطقه عملیات ایجاد شده بود بنده شهید پورفولادی را ندیدم و...»
خاطره‌‌ای از شهید «امید عزت‌زاده»

من آمده‌ام تفنگ بر زمین افتاده برادرم را بردارم

دوست و همرزم شهید تعریف می‌کند: شهید همیشه می‌گفت «من آمده‌ام تفنگ بر زمین افتاده برادرم هوشنگ را بردارم، نیامده‌ام در اردوگاه بمانم و من حتماً باید در عملیات شرکت کنم.»
خاطره‌‌ای از شهید «ابراهیم بشکردی‌زاده»

بزرگ محله بود

دوست و همسایه شهید تعریف می‌کند: «همه‌ی اهل محل او را دوست داشتند و به او به چشم یک برادر نگاه می‌کردند و مثل یک پدر احترام می‌گذاشتند و اگر مشکلی برایمان پیش می‌آمد با او که بزرگ محله بود در میان می‌گذاشتیم.»
خاطره‌‌ای از شهید «حمید سالارحسینی»

نذری که برای آمدنش بود

مادر شهید تعریف می‌کند: «در هیاهوی صداهای مهیب توپ و مسلسل، دلم همیشه نگران بود. به دلم افتاده بود که برایش گوسفندی قربانی کنم و این دفعه که به مرخصی آمد نذرم را ادا کنم ولی...»
خاطره‌‌ای از شهید «محمدعقیل قاسمی»

برایم نامه بنویسید

برادر شهید تعریف می‌کند: «زمانی که سرباز شد به همه می‌گفت برایم نامه بنویسید چون نامه نوشتن مانند نصف دیدار است. با خواهرش رقیه خیلی رابطه صمیمی داشت و بیشتر ...»
خاطره‌‌ای از شهید «موسی درویشی نخل‌ابراهیمی»

فضای جزیره هرمز را الهی کرده بود

فرزند شهید تعریف می‌کند: «پدرم بلندگویی بر روی پشت بام خانه نصب کرده بود و عصر که می‌شد نوارها را می‌گذاشت و صدایش از بلندگوی خانه ما پخش می‌شد. ایشان فضای هرمز را الهی کرده بود.»
خاطره‌‌ای از شهید «دوست محمد سالاری سیرمندی»

پدر برای من نماد یک انسان بزرگ و فداکار است

فرزند شهید تعریف می‌کند: «با برداشتن کپسول حاوی بمب و انتقال آن با کمک شهید خانعلی ملایی، آن کپسول را به جایی دورتر از تجمع کارکنان شرکت گاز بردند و به شهادت رسیدند. پدر برای من نماد یک انسان بزرگ و فداکار است هرچند که او را ندیدم.»
خاطره‌‌ای از شهید «خلیل تختی‌نژاد»

بی‌جهت به او خلیل آرپی‌جی نمی‌گفتند!

فرمانده شهید تعریف می‌کند: «تصمیم گرفتم به عنوان تشویق، گلوله‌ی دیگری به او بدهم و به نوعی ارزشیابی مطلوبی از مهارتش داشته باشم. گلوله‌ی بعدی را هم دقیقاً به هدف زد. دو بار دیگر این کار را تکرار کرد و نشان داد بی‌جهت به او خلیل آرپی‌جی نمی‌گفتند!»
خاطره‌‌ای از شهید «بختیار رنجبری کمیز»

مواظب بچه‌هایمان باش

همسر شهید تعریف می‌کند: شهید به من گفت «جنگ شده است، می‌خواهم به جبهه بروم و از وطنم دفاع کنم. ممکن است شهید شوم و دیگر برنگردم. مواظب بچه‌هایمان باش»
طراحی و تولید: ایران سامانه