برادر شهید تعریف میکند: «وقتی که محمد موقع اعزام سربازیاش بود سفارشات زیادی میکرد که مبادا پدر و مادر را اذیت کنم و بسیار مواظبشان باشم تا این که...»
فرمانده شهید تعریف میکند: «در سوریه به یکی از خطوط درگیر و خطرناک رفت. در حالی که میتوانست در همان پشت خطوط درگیری بماند. همین روحیه جهادی و شجاعانه خلیل بود که ماندگارش کرد.»
خواهر شهید تعریف میکند: «خیلی بچه مهربانی بود و آزارش به هیچ کس نمیرسید. زمانی که بچه بود گندم برمیداشت و روی لانه مورچهها مینشست و برای آنها...»
مربی شهید تعریف میکند: «گاهی هم سراغ هم تیمیهایش میرفت و کمکشان میکرد. در پایان مسیر با وجود اینکه مثل اکثر نیروها پایش تاول زده بود؛ خم به ابرو نیاورد و کاملاً...»
مادر شهید پرویز (امیر) فرخ زاده روایت میکند:من هرگز شهادت پسرم را باور نداشتم. ۱۱ سال تمام به دنبالش گشتیم چند سال بعد از شهادت پسرم در اربعین حسینی، در مجلس روضهای نشسته بودم و متوسل به حضرت زینب (س) شدم و گفتم: «نشانی از پسرم برایم بفرست...» ادامه این خاطره را بخوانید.
پدر شهید تعریف میکند: «دوست داشت هر چه زودتر لباس تعزیه بپوشد و شبیهخوان حضرت سکینه(س) شود. هشت سال بیشتر از سنش نگذشته بود که به آرزویش رسید و نوحهخوان شد...»
همسر شهید تعریف میکند: برایش پیغام فرستادم که عروسی برادرم است و تو باید حضور داشته باشی، او گفت «اگر ما یکی یکی جنگ را رها کنیم پس چه کسی در جبهه میماند و ...»
دوست و همرزم شهید تعریف میکند: «هر ساعتی از شبانه روز بیدار میشدم خلیل مشغول کار و چک کردن نیروهایش بود. به دلیل حضور نیروهای داعش در منطقه، کار چک و خنثی کردن تلههای جادهای دشمن باید به صورت مرتب انجام میشد...»
مادر شهید تعریف میکند: «شهید به آشنایان و فامیل که به دیدنش میآمدند میگفت«اگر هم شما نمیتوانید به جبهه بیایید و در جنگ با دشمن شرکت کنید، سنگر شما مسجد است، مسجدها را خالی نگذارید.»»