حاجیه خانم «گلزار اکبری» مادر شهید «مراد یداللهی» می‌گوید: من مرادم را از دست دادم و فرزندم به مراد دلش رسید.

به گزارش نوید شاهد اردبیل، شهيد مراد يدالهی، سی‌ام خرداد 1340، در روستای کرنو ارسباران از توابع اردبیل به دنیا آمد. پدرش اژدر، کشاورز بود و مادرش گلزار اکبری نام داشت. در حد خواندن و نوشتن سواد آموخت. به عنوان سرباز ارتش در جبهه حضور یافت. نوزدهم دی‌ماه 1359 در گیلانغرب بر اثار انفجار مین به شهادت رسید. پیکر او در گلزار شهدای غریبان زادگاهش به خاک سپرده شد.

من مرادم را از دست دادم و فرزندم به مراد دلش رسید

مختصری از زندگی این شهید عزیز را جهت آشنایی مخاطبان منتشر می‌کنیم؛ 

تولد

آخرين روز از خرداد سال 1340 چشم به اين جهان گشود و نام او را مراد انتخاب كردند و با اذان و اقامه در گوشش خواندند. پدر مراد، اژدر يدالهی، كشاورز بود و با لقمه نان حلالی كه در می‌آورد مخارج خانواده‌اش را تامين می‌كرد و مادرش خانم گلزار اكبری نيز خانه دار و عهده دار تربيت فرزندانش بود.

وضعيت اقتصادی خانواده يدالهي خوب بود، در روستاي مراد لو زندگي می‌كردند و مراد نيز آنجا به دنيا آمد.
مراد در دوران خردسالي، با بچه های روستا بازی‌ های محلی انجام می‌دادند و با اين كار خودشان را سرگرم می‌كردند. طبیعت زیبای منطقه محل رشد کودکانی سرزنده و شاد بود که باعث گرمی کانون خانواده‌هایشان شده بودند.

آغاز تحصیل


زمانی كه مراد 7 ساله بود خانواده اش به اردبيل نقل مكان نموده و زندگی جديد شهري را آغاز كردند. با سپری شدن روزها و ماهها، پاييز سال 1347 از راه رسيده و مراد با وسايلي كه پدرش برای او خريده بود دستان كوچكش را در دستان مادر گذاشته و راهی مدرسه شد. از اينكه به مدرسه می‌رفت خوشحال بود، در درس خواندن استعداد خارق العاده‌ای داشت و تكاليفش را خودش انجام می‌داد و شاگرد ممتاز کلاسشان بود. همچنين با كودكان محله و مدرسه به گونه‌ای برخورد می‌كرد كه همه از او راضی بوده و دوستش می‌داشتند.
مراد با خانواده‌اش رابطه صميمانه‌ای برقرار می‌نمود، تا جايی كه می‌‌توانست به آنها كمك می‌كرد و با خويشاوندان و همسايگان نيز با گشاده رويي برخورد مي كرد و باعث ناراحتي كسي نمي شد و به خاطر همين اخلاق و رفتار خوبش همه از او تعريف و تمجيد می‌كردند.

دوران راهنمایی و ترک تحصیل به دلیل مشکلات مالی


با به پايان رسانيدن دوره ابتدايی، مراد در سال 1353 وارد دوره راهنمايي شد و همچنان وضعيت درسي او خوب بود. هم کار می کرد و هم درس می خواند و همین موضوع باعث شده بود که به عنوان الگو برای دوستان و هم سن و سالانش معرفی شود. به دليل مشكلاتي كه از لحاظ مادي بر سر راهش قرار داشت پس از اتمام دوره راهنمايي تصميم بر آن گرفت که ترك تحصيل كرده و به خانواده‌اش كمك كند.

ارادت به امام امام خمینی(ره) و فعالیت انقلابی


مراد اهل نماز و روزه بود و به امام خمینی علاقه خاصي داشت ، رساله  ايشان را مطالعه مي كرد و هر بندش را با شعر به خانواده اش توضيح مي‌داد و مي‌گفت: ايشان بزرگ و رهبر ما هستند. وظيفه ماست كه از او پيروي كنيم ،در مراسماتي كه در مسجد محله برگزار مي‌شد شركت مي‌ نمود. همچنين احترام به ديگران را وظيفه خودش مي‌دانست. در راهپيمايي ها و تظاهرات شركت مي‌كرد و اعلاميه پخش مي‌كرد و هدفش به نوعي كمك رساندن به انقلاب و اسلام بود و هيچ كس نمي‌دانست كه شايد با همين تفكر روزي در جبهه‌هاي نبرد به مقابله با دشمن برخيزد و به سوي پروردگارش بشتابد چون هيچ كس از آينده‌اش خبر نداشت.

حضور در جبهه

زمانی كه جنگ تحميلی شروع شد مثل سابق که فعاليت‌های انقلابي انجام می‌داد و در خدمت انقلاب بود با احساس وظیفه و تکلیف به جبهه رفت.
خواهر شهيد می‌گويد: من در اهواز زندگی می‌كردم و او هميشه برايم نامه می فرستاد و از احوال خانواده مرا مطلع می‌كرد، كلمه ي عزيزانم را در نوشته هايش به كار می برد ،وقتي هم مي خواست به ديدن ما بيايد براي بچه ها كادو مي آورد و دل آنها را شاد مي كرد و چند روز قبل از اينكه به خدمت سربازي برود مرا به اردبيل به خانه اي كه خريده بود آورد و گفت،خيالت از بابت خانواده راحت باشد برايشان خانه خريده و وسايل آسايش آنها را نيز مهيا كرده ام و ديگر وقت آن رسيده تا دينم را نسبت به كشورم ادا كنم. مراد با راهي كه انتخاب كرده بود آينده را به دست سرنوشت سپرده و در انتظار برآورده شدن آرزويش بود.
مادر شهيد مي گويد: قبل از رفتنش به خدمت سربازي براي خانه وسايل خريده بود و جعبه شيريني هم به همراه داشت به او گفتم: ما به خاطر رفتن تو زانوي غم بغل گرفته ايم و تو شادي مي كني. با شادي شيريني دردهان من گذاشت و گفت؛ چرا نارحت مي شويد همه چيز به خواست خداوند است خيالتان از بابت من راحت باشد و راهي جبهه شد.

من مرادم را از دست دادم و فرزندم به مراد دلش رسید

 

 همزمان با به شهادت رسيدن مراد، مادرش او را در خواب ديده بود كه اين چنين می‌گويد: مادر جان! من به مراد دلم که شهادت بود رسیدم. مادر ادامه می‌دهد: هراسان از خواب بيدار شدم و گفتم شايد امروز به مرخصي بيايد تا غروب آفتاب در انتظار آمدن او بودم تا اينكه خبر شهادتش را به ما اطلاع دادند. خبر شهادت فرزندم را در خواب شنیدم. دل به دل راه دارد و دل مادر همیشه نگران فرزند است. من مرادم را از دست دادم و فرزندم به مراد دلش رسید.

شهيد مراد يدالهي پس از سه ماه خدمت در تاريخ 1359/10/19 در،درگيري با نيروهاي بعثي عراق در اثر اصابت تركش مين به بدن درگيلانغرب به آرزوي ديرينه اش دست يافت.
پيكر پاك شهيد مراد يدالهي در گلزار شهداي غريبان به خاك سپرده شد.

 

انتهای پیام/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده