نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - خاطرات از شهید
پدر شهید«جمشید شهریاری» نقل می کند: وقتی پسرم می خواست به جبهه برود با رفتن او مخالفت کردم که او گفت پدر، من باید بروم. در آخرین مرخصی که آمده بود خانه خاله اش رفته بود آنجا به همراه یکی از دوستانش به قبرستان رفته بود و محلی را نشان داده است که اینجا قبر من است وقتی شهید شدم اینجا دفنم کنید تا اینکه مرخصی اش تمام شد و او به خدمتش بازگشت.
کد خبر: ۵۶۵۲۰۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۲۱

«زمانی که ایشان در سمت کارگزینی اداره بود. همیشه دو خودکار در جیبش می‌گذاشت. یک خودکار را با پیچیدن کاغذی دور آن علامت‌گذاری کرده بود که با دیگر خودکار‌ها فرق کند ...» ادامه این خاطره از زبان همرزم شهید «محمدهادی بازیار» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۶۴۲۳۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۰۲

«به همسرم گفتم چرا «محمدهادی ظاهرت» خسته و سیاه شده است، گفت خدا مرا قبول نکرد به همین دلیل، رو سیاه برگشتم ...» ادامه این خاطره از زبان همرزم شهید «محمدهادی بازیار» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۶۴۲۲۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۰۱

«در مواقع اعزام نیرو به جبهه، معمولا من سرگرم تهیه فیلم و عکس از رزمندگان پرتوان و مصاحبه با آن‌ها بودم، ولی هر وقت سراغ حجت می‌رفتم، از جلوی دوربین فرار می‌کرد ...» ادامه این خاطره از زبان همرزم شهید «حجت‌الله صنعتکار آهنگری‌فرد» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۶۴۲۰۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۳۰

برگی از خاطرات شهید «ابراهیم سهیلی‌راد»؛
«به سنگری خالی رسیدیم. گفتم: برویم داخل این سنگر و کمی استراحت کنیم. چند دقیقه‌ای استراحت نکرده بودیم، که صدایی شنیدیم. دقت که کردیم، هشت عراقی هیکلی را دیدیم که مجهز به وسایل نظامی، وارد سنگر شدند! تعجب کرده و کلی هم ترسیدیم ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید «ابراهیم سهیلی‌راد» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۶۳۶۵۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۲۳

«شهید شالباف گفت: برادر مهدی! مگر ما یک جان بیشتر داریم؟ آن هم فدای حسین (ع) …» این آخرین کلامی بود که از زبان مهدی شالباف و قبل از شهادتش شنیدم ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید «مهدی شالباف» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۶۲۷۶۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۰۷

«شهید بهتویی عمر خود را صرف اسلام و وطن کرد و مظلومانه به شهادت رسید به گونه‌ای که همرزمان شهیدش او را شهید مظلوم می‌نامیدند ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات همرزم شهید «رجبعلی بهتویی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۶۲۴۳۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۰/۲۸

«به‌قدری روی تأمین تدارکات به رفاه نیروهایش حساس بود که یادم هست روزی آقای رحمت‌الله نبی از فرماندهان گردان به او می‌گفت آقا مسیب شما را به مسئول تدارکات می‌گذاشتند بهتر بود تا مسئول اطلاعات، چرا که در آن صورت دیگر هیچ کم‌وکاستی در تیپ نداشتیم ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید «مصیب مرادی‌کشمرزی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۶۲۴۰۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۰/۲۷

برادر شهید «احمد بینائیان» نقل می‌کند: «امام(ره) در سال ۱۳۴۲ فرمودند: فرزندان من هنوز در گهواره‌ها هستند و دارند شیر می‌خورند و یک روز در مقابل این ستیزه جویی‌های آنان می‌ستیزند! احمد نیز مانند همه رزمندگان دیگر که بعد از بیست و پنج سال در اوج انقلاب به سن بلوغ رسیدند، عازم جبهه‌ها شد.»
کد خبر: ۵۶۲۲۸۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۰/۲۴

روایتی خواندنی از همرزم شهید«غلامرضا سیاه کمری»
«عباس جعفری»، می‌گوید: بسیار مقید به امور شرعی بود. همیشه با احتیاط با همه برخورد می‌کرد. به شدت دلبسته‌ی اهل بیت و بویژه حضرت فاطمه(س) بود. همیشه ما را از گناه حتی گناهان صغیره هم بر حذر می‌داشت.
کد خبر: ۵۶۱۹۲۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۰/۱۶

مصاحبه با همسران شهدا؛
همسر شهید "غلامحسین محمدی" در خاطره ای از همسر شهیدش گفت: «شبی او تا صبح گریه کرد و صبح هنگام رفتن به جبهه گفت دیشب نوری را دیده ام و می دانم اینبار که به جبهه بروم شهید خواهم شد.»
کد خبر: ۵۶۱۶۶۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۱۶

«وقتی نیروی جدیدی برای کادر می‌آمد، روحیه جدید بچه‌ها برای عملیات سر جایش محفوظ بود و شادابی آن‌ها مانع از انجام کارشان نمی‌شد و شهید صنعت‌کار نمونه بارز این مسائل بود ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات همرزم شهید «حجت‌الله صنعتکارآهنگری‌فرد» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۶۱۳۳۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۰/۰۴

«ما را به صف کردند و در حالی که هر نفر دست بر روی شانه نفر جلویی گذاشته بود به سوی ساختمان هدایت شدیم. در طول مسیر شنیدم یکی از عراقی‌ها به همکار خودش می‌گفت این‌ها کاروان خمینی هستند ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات خواندنی خلبان سرلشکر شهید «حسین لشگری» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۶۱۱۱۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۹/۲۹

همرزم شهید «ابراهیم نارویی» نقل می کند: ابراهیم درحالیکه ساک لباس‌هایش را در یک دست و برگه ی مرخصی اش را در دست دیگرش داشت و منتظر حرکت خودرو جیپی بود که از پاسگاه به سمت اهواز حرکت می کرد تا راهی زاهدان و دیدار خانواده اش شود، متوجه شد که دشمن بعثی در قسمتی از مرز با نیروهای مرزبان درگیر و بخش‌هایی از خاک کشورمان را تصرف کرده اند، ساک خود را به گوشه ای از پاسگاه پرتاب کرد و پس از گرفتن اسلحه به همراه نیروهای پشتیبانی عازم منطقه شد.
کد خبر: ۵۶۰۵۶۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۹/۱۸

خاطرات شهید عبدالرحمن یا علی مدد؛
پایگاه خبری نوید شاهد بوشهر به مناسبت روز دانشجو، خاطراتی از شهید دانشجوی بوشهری عبدالرحمن یا علی مدد را در قالب پوستر منتشر می کند.
کد خبر: ۵۶۰۵۵۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۹/۱۸

«یک کدام‌مان فقط از طرف پدر اجازه داشت که به منطقه برود. به همین جهت با پیشنهاد والدین بین ما قرعه‌کشی شد که بالاخره کدامیک به جبهه برویم و نهایتا قرعه به نام برادرم، سعید افتاد ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید «سعید ساوه» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۶۰۴۰۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۹/۱۴

مادر شهید «علی کشاورزترک»:
«پسرم که به سن سربازی رسید، برای رفتن به جبهه از من اجازه گرفت، از رفتنش راضی بودم. دوست داشت شهید شود، آرزویش همین بود و به آن هم رسید ...» آنچه می‌خوانید ناگفته‌های مادر شهید «علی کشاورزترک» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۶۰۲۶۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۹/۱۱

«آقامسیب رانندگی می‌کرد. یک آن، بچه ۱۲ ساله‌ای بدون توجه و با سرعت وارد خیابان شد و با ماشین بهش زدیم. بچه نقش زمین شد. مردم جمع شدند تا ببینند برایش چه اتفاقی افتاده است ...» ادامه این خاطره از شهید «مصیب مرادی‌کشمرزی» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۹۹۳۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۹/۰۴

قسمت دوم خاطرات شهید «سعید شامانی»
هم‌رزم شهید «سعید شامانی» نقل می‌کند: «گفت: نمی‌شه، باید باشم! اینجا واجب‌تره. یکی از بچه‌ها صدایش زد و گفت: آقا سعید! مثل این که قصد پرواز داری! آره؟ به پشتش نگاه کرد و گفت: پس کو بال پروازم؟ من که چیزی نمی‌بینم و خندید. بچه‌ها هم خندیدند و گفتند: نامه باشه اگه سعید توی عملیات شهید نشد بعد برات می‌بره.»
کد خبر: ۵۵۹۸۰۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۸/۳۰

برگی از خاطرات شهید «باب‌الله کریمی»؛
«خنده از لب‌هایش دور نمی‌شد. وقتی از در خانه رفت بیرون سعی می‌کرد برنگردد که دلش با دیدن مادر بلرزد، اما سر پیچ کوچهٔ بعدی نیم نگاهی کرد و بر جان من و مادرم آتش زد ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید «باب‌الله کریمی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۵۹۶۸۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۸/۲۸