خاطره - صفحه 51

آخرین اخبار:
خاطره

ليست كتاب هاى حَسن

با هم رفتيم كتابخانه ى آقاى محمدى. ليست كتاب هايش را به آقاى محمدى داد. او نگاهى به سر تا پاى حسن انداخت و گفت: پسرم، اين كتاب ها را براى چه كسى مى خواهى؟ حسن گفت: براى خودم.
قسمت نخست خاطرات شهید «سید محمد افتخاری»

طوری باشید که حضرت زینب و حضرت زهرا از شما راضی باشند

پدر شهید «سید محمد افتخاری» نقل می‌کند: «گفت: خواهر‌های من! حجاب، عفت و پاکدامنی خودتون رو حفظ کنین. طوری باشین که حضرت زینب و حضرت زهرا از شما راضی باشن. اون وقت زندگی‌تون درست می‌شه.»

خاطره ‌ای از شهید میکائیل کریمی / تجمل

شهید میکائیل کریمی 2 تیر 1342 در زنجان متولد شد و 17 اسفند 1362 در جزیرۀ مجنون به شهادت رسید.

شهیدی که با شعار الله اكبر به طرف مسجد مى دويد

هرگاه رزمندگان اسلام در جبهه ها پيروز مى شدند، قنبر دست بچه ها را مى گرفت و با شعار الله اكبر به طرف مسجد مى دويد.

خاطره ‌ای از شهید فضائل کریمی/ افطار

خواهر شهید فضائل کریمی از برادر خود چنین روایت می‌کند: هرروز قبل از افطار به مسجد محل می رفت تا با دوستانش نماز جماعت بخواند و بعد هرکدام به خانۀ خودشان می رفتند تا افطار کنند.....
شهید فریدون فتح الهیان

امر به معروف و نهی از منکر در سیره شهید فریدون فتح الهیان

از آنها خواست که حرمت زیارتگاه را نگه دارند و اگر می خواهند تفریح کنند، کوهنوردی و گردش در دامن طبیعت را انتخاب کنند. آن قدر با متانت و خوب حرف زد که بچّه ها همه به حرفش کردند و کسی دست از پا خطا نکرد.

«زیارت مراد»، خاطره ‎ای از شهید صمد ارادتی

شهید صمد ارادتی، فرزند «محمد» در سال ۱۳۴۲ در شهرستان اردبیل متولد شد. وی تحصیلات خود را تا سوم راهنمایی در اردبیل به پایان برد و در ۱۲ فروردین ۵۹ به عضویت سپاه درآمد. در تاریخ ۶ اردیبهشت ۶۱ در منطقه شلمچه در حالی که جانشین یکی از گردان‌های تیپ عاشورا بود، بر اثر اصابت تیر از ناحیه شکم به شهادت رسید.

آش پشت پا

گفت: از شما می خواهم آش درست نکنی، این دفعه برو شمال دیدن خواهرم، من خرج سفر شما را می دهم.

«حمام آفتاب »، خاطره ‎ای از شهید صمد ارادتی

شهید صمد ارادتی، فرزند «محمد» در سال ۱۳۴۲ در شهرستان اردبیل متولد شد. وی تحصیلات خود را تا سوم راهنمایی در اردبیل به پایان برد و در ۱۲ فروردین ۵۹ به عضویت سپاه درآمد. در تاریخ ۶ اردیبهشت ۶۱ در منطقه شلمچه در حالی که جانشین یکی از گردان‌های تیپ عاشورا بود، بر اثر اصابت تیر از ناحیه شکم به شهادت رسید.
یادها و خاطره ها

خاطرات «پاسدار رشید اسلام شهید ولی اله عباسی»- بخش نخست

به یاد دارم که در عملیات والفجر۵ خیلی از رزمندگان یکی،دو شب نتوانستند، بخوابند. البته ایشان نزدیک سه شبانه روز نخوابید؛ زیرا پاتک های دشمن خواب را از چشم همه ربوده بود...

«امتحان نهایی»، خاطره ‌ای از شهید غلامحسین ابوالحسنی

گفتم: «چرا اینطور ایستاده‌ای؟ کمی استراحت کن» او در حالی که به کتاب زیر بغلش اشاره می‌کرد، گفت: «نمی‌توانم بنشینم. برای امتحان دادن به اینجا آمده‌ام» ناگهان از خواب پریدم. صبح شده بود، خودم را به حیاط رساندم و لحظاتی بعد خبر شهادت غلامحسین را آوردند.

«طبیب مادر»، خاطره ‎ای از شهید غلامحسین ابوالحسنی

دیشب خواب غلامحسین را دیدم، او به من گفت که مادرم خیلی ناراحت است و سرش درد می‏کند و بعد از من خواست تا به خانه شما بیاییم و از لای کتابی که در طاقچه هست، قرص سردردی را که در آنجا گذاشته به شما بدهم.
شهید محّمد رضا غلام (فیض الهی)

کمکش کردم تا آخرین نمازش را با حرکت چشمان و لب هایش بخواند

نیمه های شب گفت:«صدات نمیاد. چرا یا مهدی نمی گی؟ ذکر بگو. کاری که از دست مون بر نمی یاد». تسبیح را از جیبم در آوردم. زخم هایم درد شدیدی گرفت. یک ساعت بعد دوباره صدایم زد:«مصطفی! نماز شب بخونیم، شاید دیگه نتونیم و آخرین نمازمون باشه».
مصاحبه خودمانی نوید شاهد سمنان با خانواده معظم شهید حسن محمدی

اهمیت به مال حلال و حرام؛ خاطراتی شنیدنی از خانواده شهید حسن محمدی

اون موقع هنوز پسرم شهید نشده بود . یه بار حسن آمد گفت ، بابا این گوسفند ها رو بفروش . گفتم ، چرا ؟ گفت: من میخوام برم جبهه . اگر نیومدم این گوسفند ها میرن کنار زراعت مردم و علف مردم رو میخورند . تو فردای قیامت باید جواب بدی . گفتم ، فقط هفت هشت تارو بده به خودم که اگر گوشت نیاز داشتیم ، داشته باشیم . دیدم همه رو فروخته و هیچی نگه نداشته . چند تا پیر به درد نخور رو نگه داشته بود . گفتم ، چرا این کارو کردی ؟ گفت ، بابا جان حرامه اگر من بخوام فقط خوب ها رو جدا کنم . کی میخواد جواب این ها رو بده .

«دلیل ماندن»، خاطره ‌ای از شهید غلامحسین ابوالحسنی

گوشی را به سمت مجروحان گرفت، صدای آه و ناله زخمی‌ها و ناله های «یا زهرا یا زهرای» آنها را به وضوح از گوشی تلفن می‌شنیدم. بعد از مدتی ادامه داد: «شنیدی مادر! وجدانم نمی‌‌گذارد که اینها را رها کنم و بیایم پیش شما. اینجا خیلی به من نیاز دارند، من باید بمانم.»

دست‌هایی پر از هدیه؛ خاطره ‌ای از شهید غلامحسین ابوالحسنی

هر وقت از دانشگاه به خانه می آمد، یک دستش پر از میوه و هدیه بود و دست دیگرش پر از کتاب. میگفتم چرا این همه پول صرف خرید هدیه و میوه و شیرینی می کنی ما گه از تو انتظاری نداریم! می خندید و در حالی که کتابها را نشانم می‌داد، می‌گفت: «حالا خوب است که نمیدانی به این کتاب ها چقدر پول می دهم.»
شهید علی اکبر عنایت زاده

داوطلب عشق؛ خاطراتی از شهید علی اکبر عنایت زاده

مناسبتی بود. ده پانزده روز متوالی کسی باید حسینیه را تمیز می کرد. علی اکبر داوطلب شد. آخر کار پرسیدم:«چیزی بهت دادن؟». گفت:«خواستم افتخاری کار کنم، برای مزد نبود. پیش خدا که گم نمی شه».

منش اخلاقی و نحوه شهادت شهید خلیل نظری

از سفارشات ایشان به دوستان و خانواده این بود که باید مواظب باشیم خط ولایت را گم نکنیم و در راه اهداف امام و اسلام و دفاع از کلمه حق ایستادگی نماییم...
خاطراتی از شهید علی عربی

رسیدگی به مردم نیازمند در خاطرات شهید علی عربی

ما شکایت غذا رو می‌کنیم، امشب رفتیم جایی که مردم نه سقف بالای سر داشتن و نه سرپرست... اون جا آرزو کردم کاش قلبی نداشتم! چطور تا حالا بی‌خبر از این همه غم و غصه مردم، راحت داشتیم زندگی‌مون رو می‌کردیم
مصاحبه خودمانی نوید شاهد سمنان با خانواده معظم شهید حسن قربانی

وقتی داشت می رفت؛ دلم یه جوری بود، نمی تونستم ازش جدا بشم!

هربار تا جلوی چهارراه نادر میرفتم . این بار تا پلیس راه رفتم . گفت ، مامان چرا نمیری ؟ گفت ، نمیدونم نمی تونم برم . اومد یه مقدار کنارم نشست . گفت ، ناراحت نباش . میرم سه ماه دیگه میام . رفت و دیگه هیچ وقت برنگشت .
طراحی و تولید: ایران سامانه