قسمت دوم خاطرات معلم شهید «ایوب صادقی»
همرزم شهید «ایوب صادقی» نقل میکند: «قبل از عملیات والفجر هشت، ایوب ازدواج کرده بود. نمیخواستیم او را با خودمان ببریم خط مقدم. قبول نکرد و گفت: آدم وقتی در شرایط سخت بتونه کارهای مهمتر رو انجام بده، مورد لطف خدا قرار میگیره.»
کد خبر: ۵۶۷۳۰۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۱۲
قسمت پنجم خاطرات شهید «علیاکبر ابراهیمی»
شهید «علیاکبر ابراهیمی» نقل میکند: «چشمانش برق خاصی داشت. شاد و رضایتمند بود. انگار او را قربانی کرده بود، قربانی برای خدا. گفت: خودش میخواست شهید بشه. امانت میبایست به صاحب اصلیاش برمیگشت، اینطور بهتره. او انتخاب شده بود. شهادت انتخاب است نه اتفاق.»
کد خبر: ۵۶۷۱۶۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۰۹
همسر شهید «محمدرضا ناصریان» نقل میکند: «سینی چای را روی تاقچه گذاشتم. صدایی جلب توجه کرد. داخل اتاق شدم. مشغول نمازخواندن بود. بعد از نمازش گفتم: چایت رو میخوردی! بعد نمازت رو میخوندی! خندید و گفت: اول نماز، بعد چای!»
کد خبر: ۵۶۷۰۶۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۰۸
قسمت چهارم خاطرات شهید «علیاکبر ابراهیمی»
شهید «علیاکبر ابراهیمی» در خاطراتش مینویسد: «دوازده روز در خط پدافندی بودیم. آب کم بود؛ خیلی کم. فقط برای وضو گرفتن آب داشتند. آب نبود، اما خدا بود. یاد خدا، درک خدا، عشق به خدا در دلها موج میزد. موجی عظیم که هیچ عاملی باعث خشکیدن آن نمیشد.»
کد خبر: ۵۶۷۰۲۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۰۸
برادر شهید «محمود امیدوار» نقل میکند: «ترکش به پهلویش اصابت کرده بود. چشمهایش تیره و تار میشد اما بچهها را به پیش روی و شکستن خط دعوت میکرد: برید جلو، با من کاری نداشته باشید. من منتظر میمانم تا برگردید.»
کد خبر: ۵۶۶۹۸۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۰۵
قسمت سوم خاطرات شهید «علیاکبر ابراهیمی»
همرزم شهید «علیاکبر ابراهیمی» نقل میکند: «گفت: ابوالقاسم! چشمم که به بچه چهل روزه شیرعلی میافته، خجالت میکشم که برم جبهه و سالم برگردم. نگاهش پر از التماس بود. گفت: دعا کن من هم شهید بشم.»
کد خبر: ۵۶۶۹۶۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۰۵
قسمت دوم خاطرات شهید «علیاکبر ابراهیمی»
برادر شهید «علیاکبر ابراهیمی» نقل میکند: «نگاهی به جمعیت کرد و گفت: جبهه به ما نیاز داره. نباید جا خالی کنیم. گفتم: اینجا هم ول نمیکنی؟ گفت: در هر شرایط باید برای جبهه نیرو جمع کنیم. باید پابهپای امام حرکت کرد.»
کد خبر: ۵۶۶۹۰۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۰۴
قسمت دوم خاطرات شهید ارتش «علی حسنبیکی»
برادر شهید «علی حسنبیکی» نقل میکند: «در مراسم تشییع علی، تنها کسی که معنای گریههای آقای خطیبزاده را میفهمید، من بودم. او برای دوری و جاماندگی از علی میگریست. شاید معنای هر قطره اشک او فریادی بود که: علی! آن عهد را فراموش نکن.»
کد خبر: ۵۶۶۶۴۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۳۰
قسمت دوم خاطرات شهید «داود نجمالدین»
مادر شهید «داود نجمالدین» نقل میکند: «اگه یک روز راه کربلا باز شد و شما رفتین، سلامم رو به امام حسین برسونین. گفتم: پس فقط در حد حرفه که میگی کربلا کربلا ما داریم میآییم؟ از ته دل آه کشید و گفت: رفتن به کربلا آرزومه.»
کد خبر: ۵۶۶۶۴۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۲۸
پدر شهید «عباس جمال» نقل میکند: «گفت: «بابا! هر بدی ازم دیدین بگذرین، دلم نیومد اینو به مامان بگم. مادرش قرآن به دست ایستاده بود که عباس رد بشود. از در که خارج شد، به دلم گذشت عباس دیگر برنمیگردد.»
کد خبر: ۵۶۶۵۸۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۲۷
قسمت نخست خاطرات شهید «علی حسنبیکی»
شهید «علی حسنبیکی» نقل میکند: «فرمانده خشمگین شد. منتظر بود تا ادامه حرفهای علی را بشنود. ادامه داد: جناب فرمانده! من باید به جبهه برم؛ اینجا محل آسایشه؛ اینجا تنبلخانه است. باید همه به جبهه بریم و اونجا خدمت کنیم. فرمانده گفت: ببینید بچهها! ما به چنین روحیهای نیاز داریم.»
کد خبر: ۵۶۶۴۶۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۲۷
قسمت نخست خاطرات شهید «داود نجمالدین»
مادر شهید «داود نجمالدین» نقل میکند: «گفت: دعا کن به آرزوم برسم. گفتم: پدر صلواتی! دل به کی دادی؟ گفت: عشق به خدا جای همه عشقها رو توی دلم گرفته. من عاشق شهادتم. دعا کن به آرزوم برسم.»
کد خبر: ۵۶۶۴۵۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۲۵
پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد قزوین اقدام به انتشار فیلم «خستگیناپذیر»، روایتی از خاطرات شهید «مجید داییدایی» کرده است که در ادامه از شما دعوت میشود، نظارهگر این فیلم باشید.
کد خبر: ۵۶۶۴۵۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۲۵
قسمت سوم خاطرات شهید «علیمحمد شمسی»
مادر شهید «علیمحمد شمسی» نقل میکند: «پیرزن گفت: الهی از جوونیش خیر ببینه! نصف شب شده بود تا همه خاکها رو بیاره توی حیاط. پیرزن خیلی خوشحال بود و صدای دعا کردنش که از بیرون حیاط هم داشت میرفت به گوشم میرسید: الهی این پسر عاقبت به خیر بشه!»
کد خبر: ۵۶۶۳۲۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۲۰
قسمت دوم خاطرات شهید «علیمحمد شمسی»
مادر شهید «علیمحمد شمسی» نقل میکند: «گفتم: مگه چقدر مزد میگیری که این قدر خودت رو هلاک میکنی؟ دستش را روی لب گذاشت و گفت: هیس! این جوری نگو، صاحب اون خونه خیلی کریمه. مامان! میرم سر مسجد کار میکنم.»
کد خبر: ۵۶۶۲۶۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۱۹
قسمت دوم خاطرات شهید «شکرالله شحنه»
برادر شهید «شکرالله شحنه» میگوید: «نگاهش را به چشمانم دوخت و گفت: دل بکن داداش! گفتم: نمیتونم. گفت: وقتی همه کَسَت شد خدا، اون وقت دل کندن برات راحت میشه.»
کد خبر: ۵۶۶۲۵۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۲۰
قسمت نخست خاطرات شهید «شکرالله شحنه»
برادر شهید «شکرالله شحنه» نقل میکند: «پدر گفت: هر کاری بخوای برات میکنم، اصلاً خونه رو به نامت میکنم، فقط نرو! گفت: یعنی خدا این قدر قبولم نداره وقتی شهید شدم یک خونه بهم بده تا همه با هم توی اون زندگی کنیم؟»
کد خبر: ۵۶۶۲۴۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۱۹
قسمت دوم خاطرات شهید «سید محمدرضا احمدپناهی»
مادر شهید «سید محمدرضا احمدپناهی» نقل میکند: «شنیدهایم که امام حسین(ع) بعد از شهادت، چند روز در بیابان و زیر آفتاب بوده است. فکر کردم پسر من هم یکی از یاران امام حسین(ع) است. وقتی کسی به کسی اقتدا میکند جا پای او میگذارد. اگر امام حسین چند روز زیر آفتاب بود، محمدرضا یازده سال.»
کد خبر: ۵۶۶۰۱۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۱۵
قسمت نخست خاطرات شهید «سید محمدرضا احمدپناهی»
مادر شهید «سید محمدرضا احمدپناهی» نقل میکند: «گفتم: نکنه به خاطر چشموهمچشمی با دوستات میخوای بری؟ گفت: این چه حرفیه مادر؟ مگه جبهه کفش و کلاهه؟ خستگی داره، گرسنگی و تشنگی داره، این راه رو خودم انتخاب کردم.»
کد خبر: ۵۶۶۰۰۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۱۴
قسمت چهارم خاطرات شهید «مهدی هروی»
همسر شهید «مهدی هروی» نقل میکند: «گفتم: کجا میخوای بری؟ گفت: شهید شدم میخوام برم جای خودم! گفتم: مهدی! ما رو اون دنیا شفاعت کن! صدایش آمد، گفت: حتماً شفاعتخواهی میکنم!»
کد خبر: ۵۶۵۸۸۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۱۱