نوید شاهد- ابوالفضل مهاجری، یادگار روزهای دفاع مقدس در بخشی از خاطرهای که از آن دوران تعریف میکند، گفته: «پتو را از سرم کنار زدند. اما من همچنان نای بازکردن چشمهایم را نداشتم. انگار که چسب ریخته باشند بین مژههایم یا اینکه سحر جادویم کرده باشند. چندبار دیگر هم صدای چکاندن ماشه آمد و بین خواب و بیداری صدای نامفهوم حرف زدن چند نفر به زبان عربی را شنیدم. نمیدانستم خیالاتی شدهام یا واقعاً درست حس میکنم.»