خاطره - صفحه 14

آخرین اخبار:
خاطره

ما به جبهه محتاج هستیم

مادر شهید ابراهیمی می‌گوید: او را به حوزه علمیه مشهد فرستادیم تا هوای جبهه رفتن از سرش بیفتد اما دیدیم که او از همان حوزه به جبهه اعزام شد به ما می‌گفت: قبل از اینکه جبهه به ما محتاج باشد، ما به جبهه محتاج هستیم.

هر چه که در راه خدا برود زیبا است

مادر شهید می‌گوید: در تماس‌هایی که با من داشت می‌گفتم؛ مادر جان آن جا خطرناک است. سرت را می‌بُرند گفت: در راه خدا سر برود، پا برود، جان برود و هر چه که برود زیبا است.

پیرو خط ولایت و رهبری انقلاب بود

برادر شهید «حسن علی» می‌گوید: از کارش هم ناراحت بودم، هم خوشحال. ناراحت از این که اگر گیر بیفتد، معلوم نیست ساواک چه بلایی سرشان بیاورد، خوشحال از این که برادرم پیرو خط ولایت و رهبری انقلاب بود.

غلامرضا نوید شهادتش را به مادر داد

مادر شهید می‌گوید: مادر روزی می‌رسد که شما هم مادر شهید شوید و مردم همین حرف‌ها را به شما می‌زنند. من گفتم این حرف‌ها را نزن من طاقت ندارم، اما او می‌گفت: خلاصه شما هم روزی مادر شهید می‌شوی.

من تشنه‌ی حفظ دین هستم و شما تشنه‌ی عروسی من

پدر شهید می‌گوید: زمانی که می‌خواست به جبهه برود به او گفتم بمان و نرو می‌خواهیم برایت زن بگیریم و او در جواب گفت: این کجا و آن کجا. من تشنه‌ی حفظ دین هستم و شما تشنه‌ی عروسی من. تا جنگ تمام نشود ازدواج نمی‌کنم حتی اگر ۲۰ سال طول بکشد.

آرزوی شهادت در سر داشت

سید تقی برادر شهید می‌گوید: با عشق و علاقه‌ی زیاد با بسیج، سپاه و جهاد همکاری می‌کرد. آرزوی شهادت در سر داشت از این رو با خانواده‌های شهدا ارتباط نزدیکی داشت و به کار‌های آنان رسیدگی و خدمت می‌کرد و نهایتاً این عشق او را به سمت خود کشاند تا به مقصود خود برسد.

صادق اهل این دنیا نبود

همسر شهید می‌گوید: صادق اهل این دنیا نبود، او بسیار ساده زیست بود و همیشه تاکید می‌کرد که انسان باید به اندازه خودش، همه چیز را داشته باشد.

همیشه در سلام کردن به کوچک‌تر‌ها پیشدستی می‌کرد

علی محمد فاضل (دوست شهید) می‌گوید: یک از ویژگی‌های بارز شهید این بود که همیشه سعی می‌کرد اول خودش به کوچکتر‌ها سلام کند، نمی‌گذاشت کسی اول به او سلام کند.

نماز شبش ترک نمی‌شد

همرزم و دوست شهید می‌گوید: وقتش را همیشه به خواندن دعای توسل و خواندن قرآن و دعا اختصاص می‌داد، وقتی ما سرگرم حرف زدن و کار‌های دیگر بودیم او با ما همراهی نمی‌کرد و وقتش را به کار‌های بیهوده نمی‌گذراند. نماز شبش ترک نمی‌شد به روحانیت و امام بسیار علاقه داشت.

گلوله به دَر خورد و از کنارم رد شد

خواهر شهید- فاطمه زهرا می‌گوید: یک روز ناگهانی متوجه شدیم که مهدی نیست. مادرم نگران شد، به سمت مسجد جامع رفت دید که شهید توی مسجد بود و آمد بیرون. مادرم گفت: تو اینجا چکار می‌کنی؟ مهدی هم گفت: تیراندازی شد و من هم رفتم داخل مسجد پشت در مخفی شدم گلوله به در خورد و از کنارم رد شد اگر یک مقدار این طرف‌تر می‌خورد، خورده بود به من.

زندگی ساده و به دور از تجملات

همسر شهید می‌گوید: صداقت، پاکدامنی، مهربانی، تواضع و فروتنی از ویژگی بارزش بود، زندگی ساده و به دور از تجملات داشت و در برابر مشکلات بسیار صبور بود.
به مناسبت سالگرد سید آزادگان حاج آقا ابوترابی منتشر می‌شود؛

بخشش در «دقیقه نود»؛ خاطره ‌ای از آزاده ایلامی

آن زمان وجود رادیو خیلی ارزشمند بود چون اخبار و اطلاعاتی که از ایران و از پیروزی رزمندگان اسلام به گوش می‌رسید به مثابه خون تازه‌ای بود که به رگهای کم جان اسرا حیات تازه می‌بخشید... در ادامه خاطره ‌ای از آزاده شهید «صارم طهماسبی» از نحوه قایم کردن رادیو در اردوگاه توسط اسرا با هدایت حاج آقا ابوترابی بخوانید.

بعد از شکنجه دادن او را زیر برگ‌های درخت مخفی کردند

خواهر شهید می‌گوید: شهید موقع آمدن به منزل توسط کومله‌ها دستگیر شدند و مورد شکنجه قرار گرفت، بعد از شکنجه دادن او را زیر برگ‌های درخت مخفی کردند و بعد از ۳ ماه جسد شهید توسط پارس سگ چوپانی که گله‌اش را برای چرا به آن قسمت برده بود پیدا شد.

به امام چه بگویم؟

شهید «احمد یوسفلی» در پاسخ به مادر که برای اعزام دوباره وی به جبهه بی تابی می کرد، گفت: مادر جان مگر امام خمینی نفرموده اند که جبهه ها را خالی نگذارید. من جواب ایشان را چه بدهم؟

رفتن به جبهه با یک چشم

عسگری محسن پور برادر شهید می‌گوید: شهید به من دلداری داد و گفت؛ داداش زودتر فرم را امضا کن که اگر اجازه ندهی به چشم دیگرم لطمه می‌خورد. با یک چشم هم می‌توانم به جبهه بروم.

سرنوشت من این بود که گلوله به گلویم بخورد

مادر شهید می‌گوید: خانمش خواب نما شد و در خواب شهید به ایشان گفت: تو که می‌گویی چرا رفت و شهید شد، همان روز سرنوشت من این بود. تو دوست داشتی من در بستر بمیرم؛ سرنوشت من این بود که گلوله به گلویم بخورد.

چهره‌ی نورانی شهید اعرافی

همکلاسی دوران دانشجویی شهید اعرافی می‌گوید: محمدتقی با دلایلی محکم و استناد به قرآن، چنان از اسلام دفاع کرد که استاد ما هم مجاب شد. همه به طرف صدا برگشتند و من اولین بار چهره‌ی نورانی شهید اعرافی را دیدم.
ولادت حضرت معصومه (س) و روز دختر گرامی باد

فهیمه دل مرا هم با خود برد

مادر شهید «فهیمه سیاری» می‌گوید: در آخرین دیدارمان وقتی دید نگرانم، دوباره خم شد و صورتم را بوسید و گفت: «نگران نباش مامان جان، تنها که نیستم. با فتاحی زاده می‌رویم؛ دو تا دختر دانشجو هم هستند.» خداحافظی کرد و رفت و با هر قدمش دل مرا هم با خود برد.

آسمان سال‌هاست دلتنگ اکبر است

یکی از دوستان خلبان «شهید اکبر بیگدلی» می‌گوید: گاهی اوقات می‌شد که او روزهای متوالی را در پرواز بسر می‌برد و یکبار به مدت 17 روز در قاره‌های مختلف جهان پرواز می‌کرد.

عطری که از «ابوالفضل» جا ماند

دختر عمومی شهید «ابوالفضل خدامرادی وطن» می گوید: عطر که شهید هدیه داد حالا هم که سال‌های زیادی از آن زمان می‌گذرد در جمع قشنگ‌ترین لوازم ما و همیشه در امن‌ترین جا نگهداری می‌شود.
طراحی و تولید: ایران سامانه