خاطره شهید هادی ساجدی «2»
شهید «هادی ساجدی» در دفتر خاطرات خود مینویسد: «هنوز از در سپاه خارج نشده بودم که ناگهان صدايی به گوشم رسيد که میگفت «برادر هادی ساجدی و برادر حسن» پيش بيايند وقتی اين صدا را شنيدم ديگر طاقت خود را از دست دادم و بیاختیار و بیخود اشک از چشمانم جاری شد...» متن کامل خاطره دوم این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.