خاطرات شفاهی - صفحه 12

خاطرات شفاهی
خاطرات شفاهی والدین شهدا؛

هر سال شب شهادت حضرت فاطمه(س) خون اهداء می‌کرد

شهید «حسن کریم بیگی» از شهدای ارتش جمهوری اسلامی است که بهمن ماه ۱۳۸۱ در حین رفتن به سنگر کمین بر اثر برخورد با مین به جای مانده از جنگ تحمیلی به درجه رفیع شهادت نایل آمد. مادر بزرگوار شهید می‌گوید: حسن تواضع و فروتنی وصف ناشدنی داشت در بین اقوام و دوستان و بستگان به نیکی از وی یاد می‌شود کار‌های فردی خود را شخصاً انجام می‌داد. شب شهادت حضرت فاطمه (س) هر سال خون اهداء می‌کرد. فیلم خاطرات والدین این شهید والامقام در ادامه تقدیم حضورتان می‌شود.
گفتگوی تصویری با جانباز کرمانشاهی «علی قنبری»

ایستادگی در مقابل متجاوزان، وظیفه است

جانباز کرمانشاهی «علی قنبری» می گوید: در عملیات هایی نظیر؛ فاو، مجنون، بازی دراز و شاخ شمیران حضور داشتم یک روز در حین عملیات با یکی از رزمندگان وارد یک گندم زار شدیم که مین کار گذاشته بودند هر دو روی مین رفتیم من مجروح و دوستم شهید شد هر مسلمانی وظیفه دارد از آب و خاک و دین خود حفاظت کند و من نیز تا آخرین قطره خونم مقابل متجاوزان می ایستم.
گفتگوی تصویری با همرزم شهید ورزشکار «حسن حیدرخانی»

ورزشکار نامدار شهرستان گیلانغرب بود

«علی اکرم حیدری» می‌گوید: 12 سال با شهید حیدرخانی همکلاس بودم. او یکی از ورزشکاران نامی شهرستان گیلانغرب بود و در رشته‌های دو استقامت، فوتبال و والیبال فعالیت داشت. او جوانی با اخلاق، بانشاط و توانمند در ورزش بود.
خاطره‌نگاری جانبازان

ماجرای شبی که گردان رفت نفر برگشت!

«آسمان، آبی‌تر» مجموعه کلیپ‌های مصاحبه با والدین شهدا، آزادگان و جانبازان دفاع مقدس استان یزد است. این برنامه در استودیو بنیاد شهید و امور ایثارگران با همکاری صدا و سیمای مرکز استان ضبط و پس از تدوین از شبکه استانی یزد پخش می‌شود. این قسمت از «آسمان، آبی‌تر» با جانباز سرافراز «رمضانعلی کارگران بافقی» به مصاحبه پرداخته است. نوید شاهد شما را به دیدن این مصاحبه دعوت می‌کند.

خوردن آب با پوتین‌ها/روایتی شنیدنی از جانباز کرمانشاهی

جانباز و آزاده کرمانشاهی «حجت اله همتی»، می گوید:18 اردیبهشت 1365 به خدمت سربازی اعزام شدم و در جبهه های جنگ حضور داشتم که در تاریخ 21 تیر1367 اسیر شدم. ما را به سوله ای به نام الامارات بردند آب و غذایی نداشتیم تانکر آبی را آنجا گذاشتند و شیر لوله ها را به روی ما بستند و ما هم مجبور بودیم روی دوش یکدیگر برویم و خود را به دریچه تانکر برسانیم و با پوتین هایمان آب بخوریم.
خاطرات شفاهی آزادگان؛

مرزهای دشمن و راهی که به اسارت کشیده شد

جانباز و آزاده سرافراز «فریبرز سلیمانی» در روایتی از دوران دفاع مقدس تعریف می‌کند که چگونه با وجود زخم‌های دردناک بواسطه ترکش و شیمیایی و تحمل و مقاومت در برابر دشمن، اسیر می‌شود.
خاطرات شفاهی جانباز 70 درصد «نجم نصاری»؛

جانبازی که جزو نیروهای مردمی بود

جانباز 70 درصد «نجم نصاری» در خاطراتی از سال‌های دفاع مقدس گفت: «اوایل جنگ، قبل از اینکه به سربازی بروم جزو نیروهای مردمی بودم و به بقیه کمک می‌کردم. بعد از اینکه به کردستان رفتیم ما را به مهران اعزام کردند و در آن‌جا بود که مجروح شدم.»
گفت‌وگوی تصویری با «حسن مأوایی»

روایت جانباز کرمانشاهی از شکست منافقین

«حسن مأوایی» می گوید: من از سال 1357 وارد کمیته انقلاب سپاه پاسداران شدم. جنگ تقریبا به پایان رسیده بود که شنیدیم منافقین خود را به اسلام آباد غرب رسانده‌اند. در مسجد جامع نشسته بودیم که امام جمعه وقت اعلام کرد برادران، اسلام‌آباد سقوط کرده هر چه زودتر باید به آنجا بروید! همین که راهی عملیات مرصاد شدیم، مریم رجوی با بلندگو اعلام می‌کرد: پیش به سوی تهران تا 24 ساعت دیگر آنجا را گرفته‌ایم که به لطف خدا آنها را شکست دادیم.
خاطرات شفاهی همسر شهید؛

خاطرات همسر شهید «محمد هراتی» از دلاوری‌های همسرش

همسر شهید "محمد هراتی" در توصیف همسرش گفت: «او بسیار مومن و با اخلاق بود. در دوران انقلاب در همه راهپیمایی ها شرکت می کرد. چهار سال از ازدواج ما نگذشته بود که به جبهه رفت و به شهادت رسید.»
خاطرات شفاهی همسر شهید؛

روزی که قصد رفتن به جبهه کرد

همسر شهید "مجتبی حسینی" در خاطراتی از همسر شهیدش گفت: «روزی که مجتبی می‌خواست به جبهه برود من به او یادآور شدم که بچه‌هایش کوچک هستند و بدون حضور او نمیتوانم از عهده مراقبت آنها بر بیایم اما مجتبی تصمیمش را گرفته بود و ما را به خدا سپرد و رفت.»
خاطرات شفاهی همسر شهید؛

دیدار ما تا به قیامت / خاطرات همسر شهید «غلامرضا محمدی»

خانم شریفی همسر شهید "غلامرضا محمدی" در خاطراتی از همسر شهیدش گفت: «سال 1364 به خواستگاری من آمد و بعد از دو ماه ازدواج کردیم. او بسیار خوب و مهربان بود، بعد از تولد اولین فرزندم هرچه اصرار کردیم حالا به جبهه نرو قبول نکرد. از دیدن فرزندش بسیار خوشحالی می کرد. میخواست عکس یادگاری از خودش و فرزندش داشته باشد که نشد و باید میرفت و دیگر هرگز بازنگشت.»
خاطرات شفاهی همسران شهدا؛

بانویی که نیت کرده بود با جانباز ازدواج کند

حمیده سادات شاه سیدی همسر شهید "سید عاسم موسوی" در خاطراتی از همسر شهیدش گفت: «من دختری بودم که خیلی دوست داشتم به جبهه بروم. دلم میخواست حداقل همسر جانباز شوم تا کمکی باشم. همه خواستگارها را رد میکردم و فقط میخواستم با جانباز ازدواج کنم تا اینکه سید عاسم به خواستگاری ام آمد.»
خاطرات شفاهی همسران شهدا؛

توقف در ایستگاه شهادت

صدیقه رضایی همسر شهید "داود کاظمی" در خاطراتی از ایشان گفت: «زمان سربازی اش مصادف با دفاع مقدس گردید که دو سال از ازدواجمان می گذشت. شب عملیات از قطار جامانده بود خیلی تقلا می کرد تا اینکه قطار دیگری آمد و با آن رفت و شهید شد.»
خاطرات شفاهی والدین شهدا؛

پسرم از مادران شهدا خجالت می‌کشید

حاج حسین پدر شهید "الیاس محمدی" در خاطراتی از فرزند شهیدش گفت: «الیاس بسیار مودب و باوقار بود، به سن جوانی که رسید به ما خیلی احترام می‌گذاشت. به عضویت بسیج درآمده بود و شب‌ها به پایگاه می‌رفت و روزها در مدرسه درس می‌خواند. وقتی شهیدی می‌آوردند می‌گفت من از مادران شهدا خجالت می‌کشم و برای همین به جبهه رفت.»
خاطرات شفاهی والدین شهدا؛

نام نیکی که از فرزند برای من ماند

مادر شهید "اسماعیل بیات شهبازی" در خاطراتی از وصف اخلاق فرزندش گفت: «او بسیار با اخلاق و مهربان بود. به پدر و مادر خود بسیار محبت می کرد و از هیچ کاری برای ما فروگذار نبود.»
خاطرات شفاهی والدین شهدا؛

قاب عکس تنها نشان من از فرزندم است

مادر شهید "اردشیر برخورداری" در خاطراتی از فرزند شهیدش گفت: «شش ماه به سربازی رفت و گمنام شد. هر اسیری آمد من قاب عکس شهید را برمی داشتم و به بهانه ای به خانه اسرا می رفتم و سراغ گمشده ام را می گرفتم.»
خاطرات شفاهی والدین شهدا؛

ام لیلا، جز شهادت برای من دعایی نکن

مادر شهید "ابراهیم داود آبادی" در خاطراتی از فرزند شهیدش گفت:«ابرهیم خیلی با دیانت و اهل نماز و روزه بود. روزی به اتاق رفته بود و در را روی خودش را بسته بود وقتی داخل رفتم گفت مادر میخواهم وصیت نامه بنویسم. و وقتی من گفتم ان شالله داماد بشوی تو جوان هستی. از من خواست که جز شهادت برای او دعای دیگری نکنم.»
خاطرات شفاهی جانباز تقی تنها؛

تکرار قصه آب و خون در جبهه شلمچه

جانباز 70 درصد تقی تنها در خاطراتی از شلمچه گفت: «همسنگرم شهید مرتضی یاری مورد اصابت خمپاره قرار گرفته بود و طلب آب می کرد. فردی که برای آب رفت او را هم زدند و هر دو پایش قطع گردید. سپس من راهی شدم که من هم آسیب دیدم.»
خاطره‌نگاری والدین شهدا

روایت دلدادگی پدر با فرزند/ 11 سال انتظار برای پیکر فرزند شهید

«آسمان، آبی‌تر» مجموعه کلیپ‌های مصاحبه با والدین شهدا، آزادگان و جانبازان دفاع مقدس استان یزد است. این برنامه در استودیو بنیاد شهید و امور ایثارگران با همکاری صدا و سیمای مرکز استان ضبط و پس از تدوین از شبکه استانی یزد پخش می‌شود. این قسمت از «آسمان، آبی‌تر» با والدین گرامی شهید «احمد امیری قریه علی» به مصاحبه پرداخته است. پدر این شهید بزرگوار چنین روایت می‌کند: «همرزمان فرزندم آمدند و فرزند من مفقود شد. اسرا آمدند و خبری از فرزندم نشد. پس از 11 سال انتظار پیکر فرزندم را آوردند.» نوید شاهد شما را به دیدن این مصاحبه دعوت می‌کند.
گفتگوی تصویری با جانباز «کیومرث شهبازی راد»

خودروهای جنگ تحمیلی را تعمیر می‌کردم

«کیومرث شهبازی راد» می‌گوید: در حین انجام عملیات بودیم که به یکباره دشمن ما را دید مجبور شدیم جایی پناه بگیریم همرزمانم وارد سنگر شدند و من هم مشغول تعمیر یکی از خودروها شدم دشمن اطراف ما را به خمپاره بست برای اینکه متوجه من نشود زیر خودرو رفتم همین که خواستم از زیر خودرو شروع به تعمیر کنم یک خمپاره نزدیک من منفجر و همانجا مجروح شدم.
طراحی و تولید: ایران سامانه